جفا به پسران با حذف دختران
ابراهيم عمران
جفايي كه به پسران امروزي و مردان فرداي جامعهمان با حذف عكس دختركان از كتاب سوم ابتدايي رفت؛ بسيار فراتر از آن چيزي است كه
بر قلم آيد. اين كردار ناصواب با هر ذهنيتي كه انجام پذيرفت؛ امري را ثابت كرد كه پيشتر در فولكلور اجتماعيمان نسبت تعاريف ناسنجيده دختر و پسر را شنيده بوديم. همهمان در كودكي اين گفته طنزگونه و البته نرينهپسند را به گوش شنيده بوديم كه پسربچهها زمزمه ميكردند: پسران شيرند، مثل شمشيرند/ دختران موشند، مثل خرگوشند. پرواضح است جامعه پسر و مردسالار چنين نواهايي سر ميدادهاند و از ابتداي كودكي فرزند پسر را جنس برتر و دختر را جنس دوم درنظر ميداشتند و از اين رهگذر، خواسته و ناخواسته دامن ميزدند به برتري جنسي پسر و بالمال قدرتطلبي و توانا بودن جنس ذكور و
بر اين اساس پسر و مرد آتي جامعه لاجرم در خود قدرتي ماورائي ميديد كه دست به هر كاري در برابر دختر و زنان آينده بزند؛ چه كه باور كرده بود داستان مضحك و بدلي شير و خرگوش را... بر اين منوال اگر بخواهيم كردار ناصواب و ناثواب حذف دختران به دليل زيباشناسي بصري را شرح و بسط دهيم به حتم فاعلانش نميتوانند از جنس مونث جامعه باشند و بيدرنگ بايد افرادي باشند كه در كودكي برتري جنسيتي پسر و مرد بر آنان، نهادينه شد و چنين پنداشتهاند كه حاليه فرصتي دست داد و از قضا سركنگبين صفرا فزود و وقت آن است كه داشتههاي نادرست ذهنيشان را به باور عمومي برسانند. جفايي كه اين حذف عكس بر پسران ميگذارد در آينده ذهنيشان، نبود و حذف دختران و زنان در جايجاي زندگيشان است. توضيح آنكه در نهاد و ضميرشان جاي ميگيرد كه اين جنسيت هيچ جايگاهي در زندگي و امور روزانه ندارد و بر همين منوال، برتري عقلي و دانشي ناخواسته و غيرقابل قبول بر آنان مستولي ميشود و كردار و رفتارهاي آيندهشان نيز بر اين نگره ذهني خواهد بود. شايد پسر و دختر نه ساله امروز آنچنان متوجه اين داستان نشود كه البته بعيد است با اين حجم از هوش و دريافت كودكان امروزي؛ ولي به حتم در بزنگاهي بعد اين سرآمد بودن دروغين را به نحوي عملياتي خواهد نمود كه نمونههاي فراواني از اين اعمال زور و قدرت پوشالي ذهن است و همگان مطلعند از داس به دستان ناآگاه و پدران و مردان غيرتي جاهل. آري اين جدا از جفا به دختر امروزي در حذف عكسش، جفا و ظلم به پسر امروز است كه ناخواسته برترياش افزون ميشود و قلدرمآبياش فزونتر. بد نيست فاعلان چنين دستورهايي اين بيت سعدي را نيز دريابند كه: مردكي خشك مغز را ديدم / رفته در پوستين صاحب جاه/ گفتم اي خواجه، گر تو بدبختي/ مردمِ نيكبخت را چه گناه؟