چرا هزار وعده خوبان
يكي وفا نكند؟
وجيهه قنبري
فاصله زيادي است ميان آنچه ميگوييم و انجام ميدهيم. زياد حرف ميزنيم و كمتر عمل ميكنيم. لبخند ميزنيم و وعده ميدهيم، با تكرار و تاكيد همراهش ميكنيم تا براي مخاطبمان جاي ترديد نگذاريم كه حرفمان حرف است. باورشان را از اعتبار گفتههايمان بارور ميكنيم و ذهنشان را آبستن انتطاري كه ميتواند ماهها طول بكشد. قولهايي ميدهيم كه وفادارشان نيستيم و وعدههايي كه پشتوانهاي از تعهد ندارد. همين ميشود كه اعتبارمان ميان زمين و هوا معلق ميماند و نميتواند جايي ميان «من» و «تو» پيدا كند. يك جور حرف ميزنيم و جور ديگري عمل ميكنيم. «بله» ميگوييم و «نه» رفتار ميكنيم. اين تكرار عادتگونه، دنياي شخصيمان را بيثبات و ناپايدار كرده است يك جوري كه براي خودمان بياعتبار ميشويم و نامطمئن. گاهي مچ خودمان را ميگيريم و دردمان ميآيد از اين دوگانه بودن و با خود فكر ميكنيم هزار وعده خوبان اگر يكي وفا نكند، روزگار غير خوبان چگونه است؟ هيجانات سيرابنشده است يا تكرارهاي كودكي، تناقض ميان ارزشهاي خانواده و جامعه است يا تجربه تاريخي، رودربايستيهاي فرهنگي است يا آگاه نبودن از بار كلمات و ميدان شعوري كه بين «من» و «تو» ميسازند، از بعضيهايمان شعاردهندههاي بيعملي ساخته كه نتيجهاش باور نكردن يكديگر است. مسوولاني كه وعدههاي دهن پركن ميدهند و مردمي كه فهميدهاند نبايد باور كنند. دوستاني كه قولهاي آنچناني ميدهند و رفيقاني كه به حرمت سالهاي آشنايي تنها به نشنيدن اكتفا ميكنند. پدران و مادراني كه حرف ميزنند و فرزنداني كه دلشان ميخواهد شنيدههايشان به بار بنشيند. حوصله شهرمان خيلي وقت است كه از حرفهاي بيعمل، سر آمده است.