براي عباس جوانمرد، سرپرست گروه تئاتر هنر ملي
پيروز تاريخ
احسان زيورعالم
تاريخ تئاتر ايران پر است از تاريخ شفاهي. چيزهايي كه آدمها به يكديگر ميگويند و سينه به سينه، با رويكرد يك كلاغ و چهل كلاغ از گذشتهاي نه چندان دور به گوشمان ميرسد. افسانهها و قصههايي از گذشتههاي طلايي و تئاترهاي خفن كه هيچ كدام را نديديم يا نقش پررنگ يك هنرمند نسبت به ديگري. همه چيز در لفافه سنت شفاهي ما را در خود ميبلعد. همواره اين نگاه انتقادي نسبت به هنرمندان تئاتر وجود دارد كه چرا ميلي به ثبت مكتوب حرفها، خاطرات يا ايدهها و عقايدشان ندارند؟ چرا همواره ميل به حرف زدن، آن هم در بدترين حالتش به ميلي عمومي بدل ميشود؟ در همين يك دهه سپري شده آدمهاي مهمي سر بر بالين مرگ نهادند كه بدون شك بخش مهمي از تاريخ تئاتر ايران به حساب ميآيند؛ اما تصويرشان در آينده، با قيد و بندهاي سنت شفاهي چيز مبهمي خواهد بود. با كم شدن شاگردان حميد سمندريان، ديگر از او چيزي جز چند خاطره در ميان خطوط مصاحبهها يافت نميشود. هنوز مهمترين مكتوبش مصاحبه او با نشريه آدينه و فرج سركوهي است. تاريخ بيرحم است و كاري ميكند كه انگار نه انگار آدمياني هم بودهاند.
در اين ميان اما باد موافق براي يك نفر خواهد وزيد. كسي كه دو بار دست به قلم ميشود و پاسخي به تاريخ ميدهد، يك بار پاسخي در برابر يك ايدئولوژي (چپ) و يك بار در برابر جامعه. «غبار منيت پدرخوانده» پاسخي بود به كتاب مصطفي اسكويي، دو كتابي كه هر چند اين روزها گير آوردنشان مشكل است؛ اما ديگر در دل تاريخ ثبت شدهاند. ميشود از دل كتابخانهها خارجشان كرد و با زدودن گرد و غبار گذشته، خواندشان. اينكه چگونه در برابر كنش نوشتاري اسكويي و واكنش مكتوب شكل ميگيرد شايد يكي از درخشانترين لحظات تاريخ تئاتر ايران باشد؛ جايي كه به جاي رفتارهاي غيراخلاقي مرسوم يا پاسخهاي شفاهي بستر ژورناليسم، دقيق و منطقي، هنرمندي پاسخ هنرمند ديگري را ميدهد. بخش نامغفولي از تاريخ هنر كه ميلش در ميان ما اندك است. حتي نمايشنامهنويسان كه ابزارشان واژه و عملشان نوشتن است، خود را به سنت شفاهي بخيه زدهاند؛ سنتي كه با رويكرد مريد و مرادي قرار است تداوم يابد.
عباس جوانمرد اما هنوز خود در مظان اتهام بود. شايد او همچون اسكويي در يك منيت خاص خويش اسير به نظر ميرسيد. راهكار گريز از اين موقعيت كه جسته گريخته از گوشه و كنار مطرح ميشد، دست به قلم شدن و دوباره نوشتن بود. «ديدار با خويش» گويي پاسخي است به تاريخ، به كنشهايي كه يك جوان بيست و چند ساله به تئاتر پسانوشين ميدهد و البته اينكه مسير بزرگ شدن چه بوده است. قرار نيست زبان، زبان تحكم و جبروت باشد. همه چيز خودماني است، انگار پسربچهاي عاشقانهترين واژگانش را براي نوشتن آخرين نامه عاشقانه خرج ميكند. تاريخ به سادهترين زبان و محصولش قانعشدگي حداكثري است.
هر چند جوانمرد در نوشتن به همين دو كتاب بسنده نكرده است؛ اما او در كنار مصطفي اسكويي، تنها تئاتريهايي به حساب ميآيند كه تاريخ را ثبت كردهاند. كتابشان را عرضه كرده و در انتظار واكنشها ماندهاند. آنان در دفاع از خويش، سيماي خود را در قالب واژگان ترسيم كردهاند. حالا براي قضاوت دست ما باز است. ميتوانيم بخوانيم و تصميم بگيريم. با يك مستند - هر چند سرشار از انحرافات - روبهرو ميشويم كه تمام آن سنتهاي شفاهي را آچمز ميكند. حالا آنان كه دستشان از دنيا كوتاه شده فرصتي براي دفاع از نوشتهها ندارند؛ اما نوشتهها همچون آدميان نميميرند. بارها خوانده ميشوند و مرور. عباس جوانمرد بازي تاريخ را بهتر از ديگران بلد بود. «ديدار با خويش» طبق امضاي پايان كتاب 11 سال پيش نگاشته ميشود. هنوز پيرمرد قبراق بود، حتي در اين مدت در چند برنامه تئاتري شركت ميكند. با صداي لرزان سخنراني ميكند و تشويق ميشود. او وقت آن را داشت ببيند ديگران درباره خاطراتش چه ميگويند. هنوز مكتوبي عليه نوشتارش نخواندهام، در عوض كتاب مملو از دستورالعملهاي كاري است. حتي گويي جوانمرد دنياي تئاتري نسل جديد را ميشناسد. توصيف تايتايهايش در كنار سركيسيان و آن همه انتظار براي رفتن بر صحنه، چيزي است عيني براي نسل جديد. كافي است بخوانيم تا دريابيم هنوز در بر همان پاشنه ميچرخد. جوانمرد با تاريخنويسي اعتماد ديگران را جلب ميكند. حالا هر وقت بخواهيم به سركيسيان و ماجراجوييهاي ناموفقش رجوع كنيم، روايت مكتوب جوانمرد – و البته روايت مكتوب جمشيد ملكپور- محل قضاوت ميشود.
جوانمرد با تأسي از اميرحسين جهانبگلو اصطلاح «تئاتر ملي» را با كمك ديگر اعضاي گروه ابداع ميكند. آن را بسط ميدهد و برايش در سنگلج (25 شهريور سابق) مكاني دست و پا ميكند. تئوريهايش را ميتوان در كتاب خواند. او با نوشتن رويكردش، حتي ذكر خاطره تقابل جهانبگلو و سركيسيان، آن هم در يك محفل خصوصي، راوي يك تاريخ دنبالهدار ميشود. جايي كه هنوز از تئاتر ملي سخن ميرانند و برخي هنرمندان - از جمله قطبالدين صادقي يا اردشير صالحپور - هنوز در باب لزوم گرايش به سمت تئاتر ملي - البته با تعاريفي متفاوت - سخنراني ميكنند. اگر احيانا روزي تئاتر ملي احيا شود و رويكردي برايش در نظر گرفته شود، تاريخ منشا آن را عباس جوانمرد تعيين ميكند.
عباس جوانمرد امروز ديگر در ميان ما نيست. هر چند زندگي سالهاي اخيرش در كشور كانادا هم موجب شد بهرغم حضور، نسل من چندان رابطهاي با او نداشته باشد. از هم فاصله داشتيم؛ اما تاريخ مكتوبي كه به يادگار گذاشت، پلي شد ميان ما و آنچه سالها در سر پروراند و انجام داد، هرچند ديگر در ميان ما نباشد و نتوانيم بينهايت پرسشهايمان را مطرح كنيم. حالا چه بخواهيم و چه نخواهيم عباس جوانمرد براي بخشي از تاريخ تئاتر ايران حكم پدرخوانده دارد، چه بخواهيم و چه نخواهيم روايت او، روايت غالب است. روايتي كه تا روزگار بقاي كتابخانهها مانايي خودش را حفظ ميكند و در آينده بيشتر از امروز بازخواني ميشود. شايد در روزگاري كه با درگذشت عباس جوانمرد، مدام عكسهايش را و در رثايش، مرثيههاي سوزناك منتشر ميكنيم، بياموزيم كمي هم به مشي او پايبند باشيم. جايي كه دست به قلم شد و از زاويه ديد خود تاريخي ثبت كرد براي آيندگان، براي داوري ما و درك بهتر از جهان گذشته. بدون شك پيروز تاريخ اوست كه مينويسد.