تهران، شهر كلان خاطرهها
رضا دبيرينژاد
تهران شهر خاطره است، منظورم همان خاطرههاي هميشگي متداول در تمام شهرها نيست كه البته در تهران هم مثل همه شهرهاي ديگر از اين دست خاطرههاي روزمره وجود دارد. تهران نه تنها كلانشهر است بلكه شهر كلان خاطرهها هم هست، خاطرههايي كه حاصل بناهاي تاريخي آن نيست، بلكه خاطرهها مثل هوا در آن جاري هستند و هر دم از شكلي به شكلي در ميآيند و بر آدمهاي در شهر و بيرون شهر ميبارند. ميدانهايش از آزادي و انقلاب و تجريش تا راهآهن براي همه خاطرهسازند، حتي اگر در تهران ساكن نباشند، اينگونه است كه خاطرههاي تهران از تهران بيرون ميروند و براي همه ميشوند. از برج آزادي و سردرباغ ملي تا برج ميلاد كه هر كدام نقش بر خاطرهاي بسيار زدهاند. تهران در قابهاي فراواني نقش بسته و تكثير شده است، از سريالهايي چون دايي جان ناپلئون تا هزار دستان، از فيلمهاي علي حاتمي تا فيلمهاي مسعود كيميايي و ديگران، اينگونه تهران تصويرهاي هنرمندانه بسيار دارد و همين تصويرهاي هنرمندانه خاطره شدهاند، خاطرههايي ماندگار براي نسلها و براي همه آنها كه اين آثار را تجربه كردهاند و چشيدهاند، تهران در قاب نشسته هنر از خود تهران فراتر رفته است و خودش روايتها شده است و ما با همين روايتها تهران را شناختهايم و تهراني را يادمان ساختهايم، تهراني كه هنرپيچ شده است.
تهران خاطرههاي تاريخي بسيار دارد كه از خودش شروع شده است اما همه ايران را تكان داده است و همين تكانهاي خاطرهساز تهران را به اذهان همه كشانده است. از مشروطه تا ملي شدن صنعت نفت و كودتاي 28 مرداد از شكلگيري مجلس تا انقلاب اسلامي. اين خاطرههاي تاريخي هم تهراني هستند هم براي همه ايرانيان. اينگونه تهران پر از روايت شده است و روايتهايش در تهران و در همه اذهان مانده است و انباني از تاريخ در همين دو قرن دارد. تهران با همين رويدادها پر از نام شده است كه در گوشهاش و در هر ديدارش ميتوان خاطرهاي را به ياد آورد. خاطرهاي كه گاه چنان پنهان شدهاند كه خوانده نميشوند يا ديده نميشوند اما همين خاطرات پنهان در تهران براي خيليها مشترك است، مهم است و بسياري با همين خاطرات همسخن، همفكر و هم روزگار شدهاند.
تهران شهر نامهاست، نامهاي بلند فرهيختگان، نويسندگان، هنرمندان، ورزشكاران و رجال سياسي كه نامشان و حضورشان به اين شهر خاطره بخشيده است. شهر جهان پهلوان تختي، شهر مرتضي احمدي، غلامحسين بنان، محمد نوري، علي حاتمي، جلال آلاحمد، سيمين دانشور، دكتر علي شريعتي و بسياري كسان كه رفتهاند و بسياري ديگر كه هستند و ما با بودنشان و آثارشان زندگي كردهايم و زندگيمان را ساختهايم و رنگ و بو دادهايم، به گونهاي كه هركدام از اين افراد بخشي از حافظه ما را گرفتهاند و بدون آنها چيزي از تجربه ما كم ميشود و هر جاي تهران كه يادآور نام آنها باشد حافظه ما را تحريك ميكند تا به ياد بياورد. ياد آورد همه آن چيزهايي كه به زندگيمان طعم و احساسي بخشيده است. از هين رو تهران شهر يادآوري است و اگر بخواهي ميتوان در كوچه پسكوچههاي پر از نامش پرسه بزني و به ياد بياوري. اينگونه تهران گنجينهاي زنده پر از ياد و يادگار است و هر جا يادي باشد يادگاري هم شكل ميگيرد. اما تهران گنجينه تمام شده و از يادرفته نيست بلكه گنجينه گشودهاي است كه مدام بر انبان آن افزوده ميشود و هر كس چنگي در آن ميزند و مشتي برميدارد و بخشي از خود را با آن پيوند ميزند. براي همين تهران با همه ما ايرانيها پيوند خورده است و به درون همه ما سرك كشيده است چه آنان كهزاده اين شهر بوده و نبودهايم، چه آنان كه ساكن اين شهريم يا بر آن گذري داشتهايم. شهري كه آغاز و پاياني ندارد و هر سويش دري گشوده است و ميتوان از هر سو خواند و تماشا كرد، هر كس تجربه آغازي از آن دارد گاه از جنوب و گاه از شمال، گاه از شرق و گاه از غرب. براي همين تهران يك يادخانه زنده و بيپايان است. تهران يادخانه هم بسيار دارد كه تهران شهر موزههاست و هر موزه انباني از يادهاست، گنجينههايي ملي كه يادهايي از هر سوي تاريخ و از سوي ايران و جهان دارد و همين يادگارها چه سكهاي باشد از اعماق تاريخ چه تابلوي مدرن پيكاسو و وازارلي نقشي از خاطره در ذهن دوستدارانش زده است. اينگونه است كه وقتي تهران را مينگرم موزهاي بيديوار از يادها و يادگارها و از قطب خاطرهساز ايرانيان را ميبينم كه ميتواند هر روز و با هر ديدارش ما را تا بيكرانههاي خيال ببرد. براي همين تهران هميشه با ما همراه و همسخن است، براي همين تهران با ما بسيار نزديك است آنقدر نزديك كه عجين شده است و گاه نميبينيم، آنقدر خودماني شده است كه ميتوانيم از دستش بناليم، شاكي شويم و از بودنش شكواييه كنيم، قهر كنيم اما باز دلتنگ شويم و با همه شكواييهها نتوانيم از آن جدا شويم، چراكه جدا شدن از آن جدا شدن از همه خاطرات ماست. جدا شدن از همه دلخوشيهايي است كه در ذهن ما جا گرفته است، ترانههايي كه زمزمه كردهايم، فيلمهايي كه ديدهايم، انقلابهايي كه كردهايم، افتخارهايي كه ما را به شوق آورده است. اينگونه تهران براي ما هزاران روايت دارد و ما با همين روايتها آن را چشيدهايم، آشنا شدهايم. روايتهاي تهران لذت ميسازد و برايمان هيجان ميسازد حتي اگر گاهي به دردمان بياورد يا اشكي بر چشممان جاري كند.
تهران را بايد با همه خاطرههايش دوباره دريابيم و براي خود لذتبخش، زيبا و محترمش كنيم كه زيبايي و احترام اين شهر و به يادآوردن روايتهايش امروزمان و زندگيمان را زيبا و دلنشين ميكند و از دردهاي روزمره ميكاهد و تنها با روايتها و روايتپردازي اين شهر ميتواند آن را دلنشين كرد. روايتهاي تهران همان چيزي است كه ميراث تهران را شكل ميدهد و اين شهر را ملموس و خودماني ميكند. روايتها همان خاطرهسازهاي شهر هستند؛ خاطرههايي كه شهر را مبارك ميكنند.