آنچه به موسيقي ايران تقديم كرد
شجريان، گوي بيان
محمود توسليان
چندي پيش از يكي از دوستانم مورد اين پرسش قرار گرفتم كه «اگر قرار باشد از ميان آثار استاد محمد رضا شجريان فقط يكي را- به جبر و ناچار- برگزيني كدام يك را نام ميبري؟ اين پرسش به قدري ذهنم را مشغول كرد كه با سقلمه دوست پرسشگرم به خودم آمدم. آن لحظه و آن روز يكي برگزيدم كه تاكنون چند بار ديگر آن گزينش را مورد ترديد ديدهام و بعد از آن روز با هر دوستي كه پيوندي با موسيقي داشت- كه از بخت ياري من تمام دوستانم از اين زنجيره زيبايند- اين پرسش را پرسيدم وهر كس به تناسب پاسخ داد تا همين پريروز، ظريفي از دوستان شاعر در پاسخ به اين پرسش كه «در ميان آثار استاد ترجيحت كدام است»پاسخ داد كه شايد متفاوتتر از سايرين بود.دوست صاحبنظرم آلبوم «معماي هستي» را برگزيد. بيدرنگ پرسيدم چرا؟ پرسيدم آيا «عشق داند»و «نوا» و «دستان» و «بيداد»را به سويي گذاشتهاي و سراغ «معماي هستي» رفتهاي؟ خب! اين هم يك زاويه ديد است.ايشان قابل زمزمه بودن تصانيف اين آلبوم و آوازهايهاي نه چندان دشوار آن را دليل انتخاب خود ميدانست و اين هم به نوبه خود ديدگاهي ديگر است. غرض از طرح اين يادآوري خويشتن، اين است كه يك بار ديگر، فارغ از فراموشيهاي مرگافزاي تاريخيمان، برگرديم و نگاه- كه نه تماشا- كنيم محصول آن چه استاد محمدرضا شجريان در قالب موسيقي به مردم فراموشكار خود تقديم كرد و قدم به قدم با هر اثر بسياري از چيزها را به شنوندگانش يادآوري كرد. هنرمندي كه براي رعايت حرمت پدر فرزندي نام «سياوش بيدگاني» را براي خودش برگزيد تا اولين قدم خودش را با اخلاق و رعايت آغاز كند كه در گامهاي بعدي اين حرمت تكثير شود. چرا كه هنر در بدو خود احترام و مراعات است و بعدتر مردم است و اصلاح. وي در گامهاي بعدي به سراغ خوشنويسي رفت تا ادبيات و موسيقي را از دريچهاي ديگر نيز بشناسد. بيشك چنين شناختي ميتواند او را نامزد جايزه گرمي، شواليه و خداوندگار موسيقي و محق جايزه پيكاسو كند و از همه مهمتر اينكه مردم سرزمينش او را چنين دوست داشته باشند. با اين وجود در قامت يك صداي هنرمند كم نظير، نه فقط يك خواننده كه در پوشش يك نخبه پا به ميدان هنر گذاشت. در واقع از همان روزهايي كه صدايش توجه مديران وقت راديو را به خود جلب كرد و در برنامه «برگ سبز- شماره216» كنار بزرگاني چون استاد حسن كسايي (ني) و رضا ورزنده (سنتور) نشست و آن آواز افشاري مسلط و زيبا را اجرا كرد، مولفان عرصه موسيقي از مديراني چون پيرنيا و ابتهاج گرفته تا استادان عبادي (سهتار) شهناز (تار) محجوبي (پيانو) كسايي (ني) ياحقي (ويولن) ورزنده (سنتور) شريف (تار) مجد (تار) بهاري (كمانچه) نجاحي (سنتور) لطفي (تار) و بسياري ديگر متوجه حضور خوانندهاي شدند كه ميتوان آيندهاي درست براي او متصور شد. آيندهاي كه در آن همكاري با شجريان ميتواند ارزش افزودهاي بسيار مغتنم داشته باشد. شجريان نه فقط از صدا بهرهاي فراوان داشت، بلكه ميتوانست متناسب با جريانهاي اجتماعي درست ارتباط خوبي برقرار كند و جايي بايستد كه بتواند بعدها در ادامه آن مسير از خود دفاع كند. در واقع استراتژيهاي رفتار عمومي و خصوصي او به نحوي استادانه بود كه بعد از همكاري با آن نامهاي بزرگ به سمت كساني مانند فرامرز پايور (سنتور) هوشنگ ظريف (تار) رحمتالله بديعي (كمانچه) محمد اسماعيلي (تنبك) محمد موسوي (ني) حسن ناهيد (ني) ناصر فرهنگفر (تنبك) حسين عليزاده (تار) پرويز مشكاتيان (سنتور) كيهان كلهر (كمانچه) رفت كه يا همان زمان از نامداران بودند يا بعدها از نامداران شدند. همكاري در راهاندازي مركز حفظ و اشاعه موسيقي، حضور در جشنهاي هنر و در نهايت تاسيس شركت دلآواز بيانگر اين است كه محمد رضا شجريان يك هنرمند تك بعدي نيست كه فقط در امر هنري حاضر باشد و بقيه امور با واسطه مربوط به هنر را به خود واگذارد. وي در كنار فعاليتهاي اجتماعي عرصه هنر از جمله همان حضور در مركز به حفظ و اشاعه به رياست دكتر داريوش صفوت- كه جريان بسيار تاثيرگذار و قدرتمندي در جهتدهي و جهتيابي موسيقي رديف دستگاهها شد- و حضور در فستيوالها و مراسمهاي عمومي خيلي زود دريافت كه مديريت اجراها و آثارش بايد زيرنظر خودش قرار بگيرد تا بتواند به تماميت، آنها را مديريت كند. در واقع تاسيس و راهاندازي شركت «دلآواز» كاري بود كارستان كه با نگاهي گذرا ميتوان دريافت كه حضور چنين تشكيلاتي تحت نظر محمدرضا شجريان تا چه ميزان در موفقيتهاي همهجانبه وي- از مسائل اقتصادي گرفته تا محبوبيتهاي هنري و اجتماعي- موثر افتاده است.همين هوش و توانايي فهم جريانهاي اطراف بود كه از وي چهرهاي مردمي ساخت و در اولين اتفاق بزرگ تاريخ زندگي او- انقلاب اسلامي- به عنوان يكي از اركان كانون چاوش در كنار لطفي، ابتهاج، عليزاده، ناظري و مشكاتيانحضوري پر رنگ داشت و آثاري را خواند كه به راستي مردم را نمايندگي ميكرد. همين اتفاق مسووليتي بر دوش خواننده نخبه و حواسجمع ما گذاشت كه حالا ديگر هر آهنگساز و نوازنده و مديري نميتوانست همراهش باشد يا او انتخابش كند. محمد رضا شجريان به تدريج صداي مردم سرزمين خودش شد و هر جا كه رفت و هرجا كه نشست وگفت به اين موضوع باليد و برنامههاي كارياش را بر مبناي اين نگره استوار كرد.
شجريان با راهاندازي كارگاه آواز و بعدتر با ساخت سازهاي ابداعي و تشكيل گروه جوان شهناز نشان داد كه دورترها را هم خوب ميبيند و ميتواند تا سالها و قرنها تاثيرگذار باشد. اين هژموني ميتواند بسياري از جريانهاي يكجانبهنگر و سلطهطلب را تا حدي نگران و عصباني كند كه براي تخريب و ستيزه از هر كار و ناكاري كوتاهي نكند. بسيار ساده بودند كساني كه فكر ميكردند با ندادن مجوز به چنين هنرمندي مسير آگاهي را مسدود ميكنند و ميتوانند جريان هنر ناب ايراني را كه قرنهاست با پويايي به مسير خود ادامه داده است، متوقف كنند. جالبتر اينكه همين جريان در پوششي ديگر توسط كارمنداني بيمزد و منت در سالهاي اخير در فضاي مجازي شروع كردند به مغلطههاي كودكانهاي چون فلان استاد و بهمان استاد خوانندهاند اما شجريان نه. و ديگر اينكه همايون دارد نان پدرش را ميخورد و هنر را موروثي كرده است.و از اين دستاندازيهاي بينتيجه.چرا كه محمدرضا شجريان مصداق بارز «آنچه خوبان همه دارند تو يكجا داري» است.البته اين جملات و سطور پاياني به اين معنا نيست كه هيج آسيبي متوجه هنرشجريان نيست.بلكه ميتوان در زمان و مكاني مناسب به نقد دورههاي هنري اين هنرمند پرداخت. اما پر واضح است كه اين قدرت و مقبوليت و محبوبيت عمومي چيزي نيست كه در يك شب يا به واسطه دوست و آشنا و زد و بند حاصل شود.به قول حضرت حافظ «چون جمع شد معاني گوي بيان توان زد».