به احترام استاد محمدرضا شجريان
معمار صدا
حسين معصومي همداني
هنگام ديدار از بسياري از شاهكارهاي معماري ايراني، احساس ما در آغاز شگفتي است، شگفتي از كار معماران و كاشيكاراني كه اين عناصر زميني و ناپايدار را طوري كنار هم گذاشتهاند كه توازن و تعادلي آسماني پديد آورده است. نقشهاي مسجد شيخ لطفالله اصفهان چيزي از جنس آسمان پرستاره را در ذهن ما تداعي ميكند كه در چشم ما هميشه به يك حال است و تماشاي آن از ياد ما ميبرد كه زمين و آسمان اين جهان دستخوش دگرگوني است، اين بناها نيز گذراست و خود ما نيز موجوداتي گذرا هستيم. چنين است كه احساس شگفتي ما در برابر اين آثار جاي خود را به آرامشي ميسپارد كه چند لحظهاي ما را به ابديت پيوند ميدهد.
آفرينندگان اين آثار آيا چنين سودايي در سر داشتهاند؟ ما اين آفرينندگان را نميشناسيم و خود آنها نيز كوشش نكردهاند تا نام خود را در كنار آفريدههايشان جاودانه كنند. امروزه ما اين افراد را هنرمند ميناميم اما راستش را بخواهيد نميدانيم كه آيا خود ايشان هم به خودشان به اين چشم نگاه ميكردهاند، يعني آيا به خود به چشم موجوداتي استثنايي نگاه ميكردهاند برخوردار از استعدادي مادرزاد كه از ديگران دريغ شده است، يا نه، به احتمال زياد، خود را كارگر و بنا و معمار و كاشيكار ميديدهاند. اما يك چيز مسلم است و آن اين است كه اين آفرينندگان بينام و نشان در كار خود هيچ چيز را به دست تصادف رها نميكردهاند و در اجراي خود حساب همه چيز را ميكردهاند. ما كه چيزي از كاشيكاري نميدانيم اگر از گوشهاي ناظر كار يكي از اين كاشيكاران باشيم، از اينكه ميبينيم كه اجزاي ريز كار خود را به چه سرعتي و با چه صرافت طبعي و انگار بيهيچ كوشش و انديشهاي، كنار هم ميگذارد، هم نگران ميشويم و هم حيرت ميكنيم. نگران ميشويم كه مبادا در طراحي تكههاي كاشي كه بايد كنار هم قرار بگيرند يك گوشه يا يك ضلع درست حساب نشده باشد و اين كجي در سراسر بنا تكرار شود و نتيجه خراب از كار دربيايد و حيرت ميكنيم وقتي ميبينيم كه نگراني ما بيجا بوده و هر قطعهاي درست سر جايش قرار گرفته است.
ما به حاصل كار اين آدمها آثار هنري و به خود آنها هنرمند ميگوييم، اما در گذشته آنها را «استادكار» يا «استاد» ميناميدند نه هنرمند، انگار در فرهنگ ما واژه استاد معاني و دلالتهايي داشته است بسيار فراتر از واژه هنرمند و استاد عنواني است كه اكنون بهحق براي محمدرضا شجريان به كار ميبريم. البته صدايي چون صداي استاد شجريان فقط به معدودي از مردم ارزاني شده است، اما چيزي كه گروه اندكشمارتري از مردم و بهويژه كساني كه به عنوان هنرمند شناخته ميشوند، دارند، تلاش و پشتكار و مراقبتي است كه شجريان داشت. كساني كه از نزديك با او كار كردهاند، چه در زمان زندگي او و چه اين روزها، بارها گفتهاند كه او دمي از آموختن باز نميايستاد و اگر گوشهاي از موسيقي ايراني را در گوشهاي از ايران، نزد استادي بنام يا خواننده يا نوازندهاي گمنام، سراغ ميگرفت خود را به آنجا ميرساند تا آن را فرا بگيرد و اين كارآموزي را هيچگاه رها نكرد، حتي زماني كه به استادي شناخته شده بود. من كه فقط دو، سه بار از نزديك با او ديدار كردهام، همان راحتي و اطمينان و آرامش را در شخص او ميديدم كه در آواز او؛ آرامشي كه تنها در استاداني ميتوان يافت كه از راه شاگردي كردن به استادي رسيده باشند.
در يكي از اين ديدارها، درباره بنان، خوانندهاي كه بسيار مورد ستايش او بود، ميگفت:«بنان صدا را ميُساخت.» من نميدانم كه اين گفته را چگونه بايد تعبير كرد. آيا ميخواست بگويد كه بنان بيش از آنكه به استعداد طبيعي خود متكي باشد بر مهارتهاي خود تكيه داشت و هنوز به آميزهاي متعادل از صناعت و هنر نرسيده بود، بهطوري كه شنونده صداي او، دستكم شنونده موسيقيدان، اندكي از كوشش آگاهانهاي را كه او ميكرد در حاصل كارش ميديد و اين احساس نميگذاشت، چنانكه بايد، از كار او لذت ببرد؟ گمان نميكنم اين تعبير درست باشد و بيشتر احتمال ميدهم كه قصد او ستايش بنان بود، ميخواست بگويد كه بنان بيش از آنكه به معناي امروزي هنرمند باشد، بيش از آنكه به صداي خداداد خود متكي باشد، از كوشش خود مايه ميگرفت و همين بود كه او را در نظر شجريان بزرگ ميكرد. ميخواست بگويد كه هنر، ساختن است و نه بيان كردن چيزي كه از پيش ساخته شده يا داده شده است.
شجريان هم صدا را ميساخت، اما پيش از آنكه به روي صحنه بيايد. شنيدن صداي او مثل خواندن غزل سعدي بود. بار هيچ دشوارياي را بر دوش شنونده نميگذاشت بهطوري كه شنونده حس نميكرد كه او خود براي رسيدن به اين خلوص بار چه دشواريهايي را بر دوش كشيده است. همكاران او از دشواري بعضي از دستگاهها و گوشههايي كه او خوانده است و اينكه كمتر خوانندهاي جرات ميكرده است به سراغ آنها برود، فراوان گفتهاند، اما كوششهاي او كار شنونده را آسان كرده است و امروزه ما از شنيدن اين دستگاهها و گوشهها همان لذتي را ميبريم كه از شنيدن مايههاي آشناتر و متعارفتر.
شجريان «هنرمند»ي سنتي بود، يعني هنر او به دوراني تعلق داشت كه هنوز به چنين استاداني هنرمند نميگفتند. شايد اگر او در زمان ديگري به دنيا آمده بود بايد، مثل بسياري از استادان گذشته، در محافلي محدود ميخواند، نامش فراموش ميشد و صدايش نه روي كاست و نوار و لوح فشرده كه تنها در اين گنبد دوار ميماند، يا مثل همان كاشيكاران مسجد شيخ لطفالله حاصل كارش نقش بنايي ميشد كه شايد آن را هم روزي زلزلهاي يا حمله مهاجمي از ميان ميبرد. اما بخت با ما يار بود و او، در شرايط خاص تاريخي، موفق شد هنري خاصپسند را به ميان ما مردم معمولي بياورد و گوش ما را براي شنيدن آن بپرورد و بايد، يك بار هم كه شده، شكرگزار تكنولوژي باشيم كه صداي امثال شجريان را براي ما نگاه ميدارد. با اين حال، او فريفته امكاناتي كه در اختيار داشت نشد، زمام خود را به دست جريانهاي روزپسند نسپرد و سوار كار خود ماند. آن هم در روزگاري كه آسانگيريها و وسوسههاي زندگي امروزي دام راه هر هنرمندي است كه از استعدادي ذاتي برخوردار باشد اما بخواهد تنها به مدد آن كار خود را پيش ببرد. با اين حال، اين استاد موسيقي سنتي، نه از ضرورت نوآوري غافل بود و نه از مخاطرات آن و كارنامه او نمودار تلاشي است براي آشتي دادن بخشي از ميراث گذشته با ضروريات زندگي جديد.
من چيزي از موسيقي نميدانم، چيزي كه ميدانم اين است كه صداي شجريان از من نميخواهد كه براي لذت بردن از آن موسيقيشناس باشم؛ همچنان كه شعر سعدي از من شناخت دقايق وزن و قافيه را طلب نميكند؛ همچنان كه مردمي قرنها به خواندن شنيدن و خواندن شاهنامه فردوسي از دلاوريهاي رستم به هيجان آمدهاند يا در سوگ سهراب اشك ريختهاند كه معني بسياري از واژههاي شعر او را نميدانستهاند؛ همچنان كه آن كاشيكاران قديمي از من نميخواهند كه به ريزهكاريهاي فن ايشان وقوف داشته باشم تا بتوانم در دل ساختههاي ايشان،كه از همين گل و خاك و رنگ زميني فراهم آمده است، آني وجود زميني خود را فراموش كنم و به چيزي فراتر از آن بپيوندم.
صداي شجريان در خدمت شعر فارسي بود و او پيوندي را كه از ديرباز ميان شعر فارسي و موسيقي ايراني وجود داشته بسيار استوارتر كرد. در يكي از همان ديدارها به او گفتم كه روزگاري مردم ميگفتند كه موسيقي ايراني را شعر فارسي زنده نگه داشته است، اما امروزه، با اين همه غزل و مثنوي كه شما خواندهايد و مردم شنيدهاند، بايد گفت كه موسيقي ايراني نگهبان شعر فارسي شده است. شماي خواننده همين الان از خودتان بپرسيد كه از ميان بيتهايي كه از حافظ و مولوي و سعدي و خيام و عطار در ياد داريد، كدام يك را با خواندن و بازخواندن ديوانهاي اين بزرگان به خاطر سپردهايد و كدام يك را با شنيدن و بازشنيدن خواندههاي شجريان. اين در روزگاري كه انس ما با ادب گذشته روز به روز كمتر ميشود خدمت كمي نيست.
چيزي كه مرا به نوشتن اين يادداشت برانگيخته است همين نكته آخر است. حق اين بود كه فرهنگستان زبان و ادب فارسي، به عنوان نهادي كه پاسداري از زبان و ادبيات ملي ما را برعهده دارد، يادكرد اين خدمتگزار بزرگ زبان و ادب را فراموش نميكرد و گمان نميبرد كه چون او اهل موسيقي بوده است پس ياد كردن از او هم، حتي در حد تسليتي به مردم داغدار گفتن، لابد بايد برعهده فرهنگستان هنر باشد. حالا كه فراموش كرده است و براي يادآوري هم دير شده است، وظيفه خود ميدانم كه، به عنوان عضوي از اين نهاد، ياد اين استاد بزرگ را گرامي بدارم و تصور ميكنم كه ساير همكاران فرهنگستاني نيز كه در سطحي ديگر و با وسايلي ديگر پاسدار و مروج زبان و ادب ايرانند، با من در اين احساس شريك باشند.
عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي
در يكي از اين ديدارها، درباره بنان، خوانندهاي كه بسيار مورد ستايش او بود، ميگفت:«بنان صدا را ميُساخت.» من نميدانم كه اين گفته را چگونه بايد تعبير كرد.آيا ميخواست بگويد كه بنان بيش از آنكه به استعداد طبيعي خود متكي باشد بر مهارتهاي خود تكيه داشت و هنوز به آميزهاي متعادل از صناعت و هنر نرسيده بود، بهطوري كه شنونده صداي او، دستكم شنونده موسيقيدان، اندكي از كوشش آگاهانهاي را كه او ميكرد در حاصل كارش ميديد و اين احساس نميگذاشت، چنانكه بايد، از كار او لذت ببرد؟ گمان نميكنم اين تعبير درست باشد و بيشتر احتمال ميدهم كه قصد او ستايش بنان بود، ميخواست بگويد كه بنان بيش از آنكه به معناي امروزي هنرمند باشد، بيش از آنكه به صداي خداداد خود متكي باشد، از كوشش خود مايه ميگرفت و همين بود كه او را در نظر شجريان بزرگ ميكرد.