نقد فيلم «من به پايان دادن به اوضاع فكر ميكنم» به نويسندگي و كارگرداني چارلي كافمن
آيا قهرمان ناپديد شده است؟
سيد حسين رسولي
اين روزها فيلم «من به پايان دادن به اوضاع فكر ميكنم» به نويسندگي و كارگرداني چارلي كافمن نظر منتقدان و مخاطبان حرفهاي سينما را به خود جلب كرده است. اين فيلم به طرز عجيبي پارادوكسيال و مبهم است زيرا كه بهشدت خستهكننده است اما به طرز عجيبي هم خوب و با كيفيت و خاص. در فيلم «من به پايان دادن به اوضاع فكر ميكنم»، جسي پلمونس در نقش جيك، جسي باكلي در نقش زن جوان، توني كولت در نقش مادر، ديويد تيوليس در نقش پدر، گاي بويد در نقش سرايدار، كالبي مينفي در نقش ايوون، جيسون رالف در نقش مرد جوان، اشلين السي، ابي كويين و هادلي رابينسون و چند نفر ديگر به ايفاي نقش پرداختهاند. داستان فيلم را بهطور ساده ميتوان چنين بيان كرد: زني جوان (با بازي جسي باكلي) با اينكه درباره رابطه خودش در فكر و خيال غرق شده است، اما به رغم اين فكرها، با نامزد جديد خود (با بازي جسي پلمونس) به مزرعه خانوادگي آنها سفر ميكند تا در كنار خانواده مرد باشد. اين زن جوان كه در حيص و بيص يك توفان برفي در اين مزرعه با مادر جيك (با بازي توني كولت) و پدرش (با بازي ديويد تيوليس) گير افتاده است، كم كم ماهيت همه چيزهايي را كه درباره نامزد خود، خودش و همچنين دنيا ميداند يا ميفهمد، زير سوال ميبرد. بر خلاف اين خلاصه داستان، شخصيت كليدي فيلم يك پيرمرد كارگر است كه گاهي او را ميبينيم. طراحيهاي صحنه و لباس اين فيلم به شدت ديدني است و نبايد از آنها غافل بشويم. رنگهاي آبي نفتي و سبزآبي در فيلم غالب است كه فضايي اوهامگونه ساختهاند.
قهرمان اصلي فيلم كيست؟
اگر فيلمنامه را از نظر تكنيكي نگاه كنيم هيچگاه شروع نميشود و هيچ حادثه محرك خاصي هم در كار نيست. شاهد سفر جادهاي زن و مردي جوان هستيم كه به خانه روستايي مرد ميروند اما گاهي تصاوير پيرمردي كارگر در ساختماني بزرگ را ميبينيم كه زنگياش در تنهايي و انزوا غرق شده است. اين فيلم اصلا شروع نميشود ولي به يك باره در پايان فيلم به تمام سوالهاي پرده اول خود پاسخ ميدهد و اين شكل از روايت دقيقا جادوي كافمن است. پيتر بردشاو ميگويد: «چارلي كافمن» با فيلم جديدش باري ديگر ثابت كرد اگر ميخواهيد در كابوسي كلاستروفوبيك گرفتار شويد، بايد به سراغ او برويد.» فيلم پنج شخصيت اصلي دارد كه مدام از خودتان ميپرسيد: اين زن كيست؟ «جيك» كيست؟ آن نگهبان چه كسي بود؟ پدر و مادر دقيقا چه كساني هستند؟ بردشاو اشاره ميكند: «مثل هميشه «كافمن» اثرش را پر از نشانههاي فرهنگ عامه كرده است. او گريزي به يك رمانتيك كمدي ساختگي از «رابرت زمكيس» ميزند.»
اين فيلم به هيچ عنوان از ژانر درام و ساختار ارسطويي و كلاسيك هاليوودي پيروي نميكند. در ساختار ارسطويي با وحدتهاي سهگانه كنش، زمان و مكان مواجه هستيم؛ روايت خطي است و داستان آغاز، ميان و پايان مشخصي دارد كه در پيرنگ پيچيده با يك واژگوني مواجه ميشويم يعني سرنوشت قهرمان تغيير ميكند. شايد بايد ژانر اين فيلم را كافمني بناميم زيرا دستهبندي آن بسيار سخت است و به هيچ عنوان ساده نيست. نكتههايي كه در اين فيلم مشهود هستند: استفاده از ضد پيرنگ، روايت غيرخطي، فضاي روانكاوانه، روانكاوي ذهن، نهيليسم، پيچيدگي و تاخوردگي قصه، عدم قطعيت، ابهام، تنهايي و انزواي انسان مدرن، تركيب واقعيت و رويا، نوعي تاثير و بينامتنيت با ادبيات مدرنيستي جيمز جويس، مارسل پروست و ساموئل بكت. جالب است كه ساموئل بكت در مونولوگ «من نه» از وزوزي ميگويد كه در گوش زن ميپيچيد و اين وزوز اينجا هم در گوش مادر پيچيده است. جابهجايي در زمان و تركيب زمان گذشته و حال نيز تكنيكي است كه جويس و پروست استفاده ميكنند و در فيلم كافمن به خوبي مشاهده ميشود. كاريكاتورسازي از برخي شخصيتها نيز ما را ياد فيلمهاي برادران كوئن، الكساندر پين و ديويد لينچ مياندازد. جالب است كه برخي منتقدان با ديدن بازي جسي پلمونس ياد زندهياد فيليپ سيمور هافمن افتادهاند. پلمونس بازيگر متفاوتي است كه كمتر ديده شده است اما ميتواند نقش انسانهاي عجيب و غريب را به خوبي بازي كند. او در سريال «فارگو» هم حضوري درخشان داشت. پايان فيلم بسيار عجيب و پيچيده است و نگاهي ترسناك به پيري دارد. كافمن زندگي روزمره و پيري را تبديل به چيزي مهيب و وحشتناك كرده است. ردپاي فيلمنامههاي گذشته كافمن به خوبي هويداست. شايد هدف كافمن از نوشتن فيلمنامه واكاوي فلسفي ذهن و ناخودآگاه انسان باشد. او به نوعي فرويد سينما است. تروما، پيچيدگي، گرهخوردگي و تاخوردگي ذهن و روان انسان دستمايه اصلي كارهاي كافمن است. او هميشه تلاش ميكند به لايههاي تو در توي شخصيت اصلي داستان خود برود. اين شخصيتها آنچنان خاص و منحصربهفرد هستند كه با ديدنشان تا آخر عمرتان با شما هستند. فيلمنامههاي كافمن شخصيتمحور هستند؛ شخصيتهايي كه در يك ماجراي عجيب و پيچيده گرفتار ميشوند. به يك باره همهچيز ايستا ميشود و به درون ذهن كاراكتر سفر ميكنيم. همهچيز را ديگر از درون ذهن او ميبينيم. نكته كليدي ديگر روايت غيرخطي و گذران پرشي عمر است. زندگي ما ديگر يك خط ساده معمولي نيست كه با كندي بگذرد بلكه شخصيت داستان به يك باره متوجه ميشود كه پير شده است ولي ذهنش تلاش ميكند به جواني بازگردد. حدس من اين است كه قهرمان اصلي فيلم «من به پايان دادن به اوضاع فكر ميكنم» و شايد شخصيت اصلي بيشتر فيلمنامههاي كافمن ذهن انسان باشد.
اقتباس از فلسفه يا داستان؟
فيلم كافمن اقتباسي است. استيو پاند نوشته است: «اگر شما قصد داريد كه پيش از مطالعه كتاب اين فيلم را تماشا كنيد، ممكن است سردرگم شويد و اصلا براي شما معني خاصي نداشته باشد؛ اگر هم كتاب را مطالعه كرديد، ممكن است به اين نتيجه برسيد كه كافمن براي فيلم خود وارد مسيرهايي شده كه يان ريد هيچ وقت اين كار را انجام نداده بود. اما اينكه ببينيم خودمان چه كسي هستيم و اينكه ديگران چطور به هويت ما پي ميبرند، بسيار سرگرمكننده است. علاوه بر اين، اين فيلم خيلي از وسواسهاي قديمي كافمن را به روشي كه بسيار تازه و عجيب است، به تصوير ميكشد.» چارلي كافمن پس از خواندن كتاب به آن علاقهمند شد. او ميگويد: «من دنبال خواندن كتابي بودم كه بتوانم به فيلم تبديل كنم و اين كتاب ماهيت سوررئال و غيرعقلاني داشت كه برايم جذاب جلوه كرد اما كتاب كمحجم بود. بيشتر رويدادها كموبيش در ماشين و مزرعه اتفاق ميافتد. با خودم گفتم كه بودجه زيادي فيلم نميخواهد. من در موقعيتي قرار نداشتم كه بتوانم بودجه هنگفت براي پروژهاي دريافت كنم. سالهاست دارم تلاش ميكنم كه بودجه متوسط به من بدهند اما موفق نميشوم. من ماهيت محدود كتاب را كه چالشهايي را به وجود آورد، دوست داشتم.» (سايت سليس، 31 شهريور 1399) در كارهاي كافمن مدام لذت به تاخير ميافتد. يك نوع روانكاوي خاص و پوچگرا در فيلم جاري است. مثلا تمثيلهاي متفاوتي از شباهت انسان به حيوان در فيلم صورت ميگيرد. زن جوان (با بازي جسي باكلي) ميگويد: «موندم گوسفند بودن چطوريه؟ تموم عمرت رو توي اين جاي فلاكتبار و بدبو بگذروني و هيچ كاري نكني. بخوري، بريني و بخوابي...» او در جاي ديگري ميگويد: «همهچيز بايد بميره. حقيقت اينه. يكي دوست داره فكر كنه هميشه اميد هست و ميتوني فراتر از مرگ زندگي كني. اين يه خيال مختص انسانه كه شايد اوضاع بهتر بشه. شايد اين خيال زاده درك خاص انسان از بهتر نشدن اوضاعه. امكان نداره كه بهطور قطع اينو فهميد. فكر كنم انسانها از تنها حيواناتي هستند كه بديهيبودن مرگشون رو ميدونن». اين جملهها كاملا فلسفي است و دغدغه وجودي دارد. انگار داريد كتاب يكي از فيلسوفان را درباره زندگي و مرگ ميخوانيد ولي نويسنده بهشدت بدبين و نيستانگار است. يك پرسش كليدي اين است كه چرا «معشوق مدام به پايان دادن اوضاع فكر ميكند؟» اين نگاه بدبين و دلهرهآور حال آدم را خراب ميكند اما بهشدت فلسفي است. انگار يكي از كتابهاي نيچه تبديل به فيلم شده است. كافمن دل خوشي از استوديوهاي هاليوودي ندارد زيرا با او خوب نيستند. كافمن ميگويد: «نتفليكس با بسياري از فيلمسازان دنيا همكاري ميكند چون آنها فرصت ديگري براي توليد آثارشان ندارند. واقعا عصباني ميشوم، وقتي مردم از نابودي دنياي سينما توسط نتفليكس صحبت ميكنند. اصلا اينگونه نيست. اين استوديوها هستند كه باعث نابودي فيلمها ميشوند و بايد با اين واقعيت را بپذيريم.» اجازه بدهيد روشن و صريح بگويم كه كارهاي كافمن مشت محكمي در دهان كساني است كه سينماي امريكا را ساده و معمولي ميدانند. اگر اين سينما سطحي است پس چارلي كافمن و ديويد لينچ و كريستوفر نولان در آن چه ميكنند؟!