شجريان؛ چشمانداز روشني براي نسل امروز و فردا و فرداهاست
عشق ميماند
ساره بهروزي
كودك بودم و شبها زود ميخوابيدم. چند شبي بود از خواب ميپريدم و به صدايي كه در فضا پيچيده بود، گوش ميكردم. غريب بود و ناآشنا! اما دوباره خوابم ميبرد. يك شب كه از خواب پريدم، مدت بيشتري غلت زدم و خوابم نبرد. همچنان، همان صدا به گوش ميرسيد. با ترس در اتاقم را گشودم و به كتابخانه پدرم كه چراغش روشن بود، رفتم. پدرم عادت داشت، تا پاسي از شب بيدار بماند و مطالعه كند. ارديبهشت بود، پنجره اتاقش باز و صداي نهر آب داخل كوچه با نواي ناآشنا در فضاي اتاق طنينانداز. درباره صداي آوازي كه پخش ميشد و ناآشنا بود، پرسيدم. پدرم از تفاوت حنجره و چهچه آواز و صداي مسحور كننده، استاد شجريان سخن گفت و به چند كتاب كه ديوان حافظ و مثنوي بود، اشاره كرد و چند بيت شعر را نشانم داد. سالها گذشته، اما بارها به آن شب بازگشتهام. ميتوانم دستم را از پنجره باز كتابخانه بيرون ببرم و برگها را لمس كنم در حالي كه آواز استاد محمدرضا شجريان هم از ضبط كوچك و نقرهاي كتابخانه پدرم پخش ميشود. اين آشنايي براي نسل من كه در دهه ۶۰ پرورش يافته است، شايد عجيب نباشد، اما دوستداشتني و زيباست. اين حافظه تاريخي بيشتر همنسلهايم است. اعجاز كلماتي كه با صدايي يگانه در عمق جان مينشست با وجودمان گره ميخورد و ما را با خود همنوا ميكرد. هنوز «آينهاي رنگ تو عكس كسياست / تو زهمه رنگ جدا بودهاي .../ زهره ندارم كه بگويم تو را/ بي من بيچاره چرا بودهاي؟» شفافترين و بزرگترين جمله حك شده در وجودم است. تا كنون بارها و بارها در فراز و نشيب زندگي در خلوتم به آوازهاي آلبوم نوا، آشناي دل و جانم گوش كردهام و مانند همه دوستداران جلا يافتهام و به همان لحظهها سفر كردهام. با گنجينه آثار ارزشمندي كه اكنون پس از درگذشت استاد شجريان به جا مانده است و تا زماني كه شعر كهن بر تار و پود ايراني عجين است، با ما و آيندگان باقي خواهد ماند. جسم او اگر چه ديگر، در ميان ما نيست، اما دريچههايي كه براي آموختن گشوده است، چشمانداز روشني براي نسل امروز و فردا و فرداهاست. باشد كه حافظان خوبي براي اين گنجينه باشيم.