ادامه از صفحه اول
ظهور و سقوط ترامپ
بسياري از جوانان امريكايي در كسوت نظاميگري در افغانستان و عراق درگير جنگي شوند كه ميلياردها دلار هزينه روي دست امريكا گذاشت. دلارهايي كه هزينه ميشد و جواناني كه كشته يا معلول ميشدند موجي از نارضايتي در جامعه امريكايي ايجاد كرده بود. اين موج تنها چيزي كه ميخواست تغييرات اساسي در آن جامعه بود.
در پايان دوران رياست جمهوري جرج بوش پسر، باراك اوباما يك سناتور ضدجنگ كه در سنا به درخواست جنگ جرج بوش راي منفي داده بود خود را كانديداي رياست جمهوري كرد. او در برابر مك كين، نظامي محبوب امريكايي قرار گرفت. شعارهاي مك كين در فضاي ضدجنگ آن روز هواخواهي نداشت، ولي شعار تغيير باراك اوباما با استقبال رايدهندگان به ويژه جوانان روبهرو شد و اوباما توانست به رياست جمهوري امريكا برسد. در دوران اوباما آنچه الوين تافلر وعده آن را داده بود، يعني موج سوم مدتي شروع شده بود. تمدن صنعتي در برابر دوران فراصنعتي قرار گرفت و عقبنشيني را شروع كرد. امريكا سرمايهگذاريها را به سيليكون ولي، كامپيوترهاي پيشرفته، چيپهاي كامپيوتر، موبايل و هوش مصنوعي و ساير گجتها معطوف كرد. بسياري از صنايع بزرگ به خارج منتقل شدند، معادن زغالسنگ تعطيل شد و شماري از كارگران سنتي بيكار شدند. كانونهاي قدرت بايد از نظر جغرافيايي جابهجا ميشد و مفهوم قدرت هم دچار تغيير. حوزههاي مختلف كه تا آن زمان نياز به صنايع داشتند، نيازمند دانايي شدند. در جامعه امريكا كساني بودند كه زندگيشان به صنايع انرژيبر وابسته بود و به همين جهت عليه موج فراصنعتي به مبارزه برخاستند. مساله ديگر اينكه برخي سفيدپوستان امريكايي هنوز نميتوانستند يك سياهپوست را به عنوان رييسجمهور خود بپذيرند و حسابشان را از باراك اوباما جدا ميكردند. اين عده عمدتا سفيدپوستان بومي و كمتر تحصيلكرده بودند. در پايان دو دوره رياست جمهوري اوباما، دونالد ترامپ بر اين موج سوار شد. قول داد كه به صنايع انرژيبر توجه كند، توليد نفت را افزايش دهد، معادن زغالسنگ را دوباره فعال كند و... اينها باعث شد موجهايي از سفيدپوستان براي ترامپ سينه بزنند و پشت او حركت كنند در اين حركت شعارهاي عوامفريبانه نيز كارساز بود. جلوگيري از ورود مهاجران جنوبي (مكزيكيها و شماري از ديگر كشورهاي امريكايجنوبي)، مهاجران ساير نقاط دنيا و اشاراتي بر اينكه امريكا اول است، در خفا ميخواست بگويد سفيدپوستان اول هستند و به اين ترتيب جامعه را دو پاره كرد و خود به كاخ سفيد رفت. بقيه ماجرا روشن است. او نه تنها با حزب دموكرات و رسانهها در داخل درافتاد بلكه با دنيا نيز درافتاد. به ايران، چين، روسيه، اروپا، امريكاي جنوبي و حتي كانادا و... كه شرح آن بسيار است، چهرهاي نامتعادل از خود بروز داد و دنيا بر او پشت كرد ولي هنوز در داخل طرفداران خود را داشت، كرونا گرچه از ملت امريكا بسيار قرباني گرفت ولي باعث رويگرداني شماري از مردم از ترامپ شد، چراكه بيش از جان مردم به گردش اقتصاد ميانديشيد. همين كار بود كه در انتخابات اخير او را در مقابل جو بايدن دموكرات بر زمين زد. البته قصه ترامپ ادامه خواهد داشت. موج طرفداران اكثرا پوپوليست او دنبالهروي او خواهند بود و شايد براي سالها ترامپيسم در سياست امريكا مطرح باشد و اگر دموكراتها در اين دوره نتوانند مشكلات را حل كنند، شايد دوباره ترامپ يا ترامپي ديگر سر بلند كند.
شوخي بيمزه محدوديتها
با خودم گفتم چه مردم بيمسووليتي هستيم، اگر هر كداممان همين يك دقيقه وقت را بگذاريم همه جاهايي كه رعايت نميكنند تعطيل شده و به سلامت از اين بحران هم ميگذريم. فردايش ديدم كه صفحه اينستاگرام كافه... عكس غذاي روز را با آب و تاب گذاشته و طبيعتا باز است. دوباره با 110 تماس گرفتم و همان ديالوگها. مجددا به انتظار نشستم تا شب، شب تماس گرفتم و باز هم گفتند اقدام ميشود، من هم كه عاصي شده بودم گفتم سه بار تماس گرفتم و كاري نكردهايد و در جريان باشيد كه ميخواهم اين را در روزنامهاي بنويسم، مامور نام روزنامه را پرسيد و اطمينان داد كه اين بار ديگر حل است. چند دقيقه نگذشته بود كه تلفن زنگ خورد، از 110 تماس گرفته بودند، خوشحال شدم كه چقدر مسووليتشناس و دقيق! همان مامور قبلي بود گفت شما را به كارشناسمان وصل ميكنم. كارشناس پشت خط آمد و گفت بفرماييد، گفتم شما تماس گرفتهايد، با تعجب و انكار گفت كه خب شما گفتهايد كه خبرنگار روزنامه «اطلاعات ملي»! هستيد؟ گفتم بلي روزنامهنگار اعتماد هستم و ميخواهم يادداشتي در اين باره بنويسيم؛ كارشناس پاسخ داد كه «خب كه چي»؟ گفتم هيچ؛ فقط ميخواستم با 110 هماهنگ باشم. گفت ما ميخواهيم با كسي هماهنگ باشيم. سوال كردم كه چه معنايي دارد كه از ديروز سهبار يك كافه را اعلام كردهاند و اقدامي نكردهايد؟ گفت اين كار زمانبر است و شما ديروز تازه اطلاع دادهايد! گفتم خوب دو روز شده الان؛ كارشناس پليس كه معلوم بود به اين همه خامانديشي روزنامهنگار مملكتش تاسف ميخورد، گفت وقتي جايي را اعلام ميكنيد حداقل 10 روز تا 2 هفته طول ميكشد تا پليس برود آنجا! در ذهنم حساب و كتابي كردم ميشد حدود 6 روز پس از پايان محدوديتهاي 10 روزه فعلي! گفتم برادر اصلا ميدانيد محدوديتهاي كرونايي تا كي هست، يعني بعد از محدوديتها ميرويد و با متخلف چانه ميزنيد كه ببندد؟ جواب اين يكي از قبلي هم شوكهكنندهتر بود، كارشناس 110 (نه اپراتور) پاسخ داد بلي كه ميدانم محدوديتهاي كرونايي هر روز هست. گفتم عزيز جان 10 روز است كه 3 روزش هم گذشته كه صداي نسبتا عصباني گفت اصلا كجا را اعلام كرديد آدرسش را بدهيد و هر چند گفتم مساله من اين يك كافه نيست با اصرار دوباره آدرس را گرفت و خداحافظي كرد و غافل از اينكه تلفن قطع نشده خطاب به همكارانش با صداي بلند و لحن تمسخرآميز گفت «دبير روزنامه...»
به گمانم ديگر نيازي به تطويل مطلب نيست، وقتي كه مردم دلشان به حال خودشان نميسوزد، دولت پولي ندارد كه ضرر صاحبان اصناف را جبران و قاطعانه اعلام قرنطينه كند و بدتر از همه وقتي كارشناس پليس كه وظيفه اجراي مصوبات را دارد اصلا از نوع و زمان محدوديتها اطلاعي ندارد، ميتوان گفت همه اين محدوديتها و گزارش دادنها و شاخ و شانه كشيدنهاي مسوولان بيشتر شبيه يك شوخي بيمزه است تا مديريت يك بحران جهاني.