«جاسيندا آردرن» و «استيسي آبرامز» حالا بيش از پيش براي خوانندگان فارسيزبان نامهايي آشنا هستند، شهرت يكي مديون برنامهريزي و موفقيت در مهار دو موج شيوع كرونا در كشورش و ديگري پيروزي بايدن در ايالت جورجياي امريكاست. جاسيندا آردرن، نخستوزير جوان نيوزيلند پيش از اين نيز با حمايت از حقوق زنان، محيطزيست و صلح جهاني به صدر اخبار راه پيدا ميكرد، اما شيوه مديريت مبارزه با ويروس كرونا در كشورهايي با نخستوزير يا رييسجمهور زن، بيش از پيش به جامعه سياست ايران اين نكته را يادآوري كرد كه ميدان دادن به زنان در عرصه سياست ميتواند چه نتايجي همراه داشته باشد. از طرفي ديگر، طي هفته گذشته، همراه با اخبار انتخابات امريكا نام دو زن به ميان آمد، كاملا هريس و استيسي آبرامز، زني كه با تلاشهاي خود در ايالت جمهوريخواه جورجيا، نتيجه شمارش آرا در اين ايالت را به نفع بادين تغيير داد. سپيده اشرفي كه از دهه 80 در مطبوعات ايران روزنامهنگاري و ترجمه كرده است، با انتخاب و ترجمه دو زندگينامه از اين دو زن، فرصتي مغتنم را براي خوانندگان فارسيزبان فراهم كرده است، فرصت آشنايي عميق با زناني كه به گفته مترجم كتابهاي «جانكندن» و «رهبري شگفتانگيز»، با استمرار و تلاش پيوسته تغيير در جامعه را محقق كردند. همانطور كه مترجم اين دو زندگينامه ميگويد: «شايد بايد ابتدا باور اين را در كشورمان ايجاد كنيم كه براي تغيير و برابري، به مديران زن بيشتري نياز داريم. همين دو زن به خوبي نشان دادند كه در دو بحران متفاوت - آردرن در بحران كرونا و آبرامز در بحران كنار زدن يك رييسجمهور نژادپرست- ميتوان روي فعاليتهاي هر چند اندك زنان حساب كرد.»
شما دو كتاب از دو شخصيت تاثيرگذار در جهان امروز را انتخاب و ترجمه كردهايد كه حالا بيش از پيش در صدر اخبار راه يافتهاند، چه شد كه سراغ زندگي «جاسيندا آردرن» و «استيسي آبرامز» رفتيد؟
كتاب آبرامز را زماني براي ترجمه انتخاب كردم كه هنوز حتي مرگ جورج فلويد رخ نداده و مبارزات جهاني عليه حقوق رنگينپوستها نيز در رسانههاي ايران مطرح نشده بود. من پيش از اين و زماني كه در حوزه روزنامهنگاري اخبار بينالملل را رصد ميكردم، با شخصيتي به نام استيسي آبرامز آشنا شدم، زني سياهپوست كه تلاش ميكرد تا فرماندار ايالت جورجيا باشد. اگر اين پيروزي نصيب او ميشد، او نخستين زن سياهپوست فرماندار ايالت جورجيا ميشد، دموكراتها از او حمايت فراواني ميكردند و انتقادات او از عملكرد دولت ترامپ در آن زمان در صدر اخبار بود. در نهايت او كنارهگيري كرد و فعاليتش به ثمر مطلوبي نرسيد. اما دليل اصلي انتخاب اين كتاب براي ترجمه، ويژگي قابلتوجه آبرامز بود، او بسيار آهسته و پيوسته مشغول به كار بود، هم كار سياست كرده بود و هم وكالت، اما مانع اصلي او براي فعاليتش، مساله نژاد و نژادپرستي بود. خصوصا در اين زماني كه نژادپرستي بار ديگر در امريكا اوج گرفته است و به خصوص در ايالت جورجيا كه عموما به دست جمهوريخواهان اداره ميشود و آبرامز يك دموكرات بود كه براي كسب اين مقام تلاش ميكرد. بهزعم من آبرامز، زني متفاوت بود، زني از طبقه كارگر كه بهرغم تمام محدوديتها و موانعي كه در زندگي شخصي داشت، بدهي فراواني به دليل گرفتن وامهاي دانشجويي داشت و در زندگي شخصي با دشواريهاي متعددي روبهرو شده بود، اما براي ايجاد يك تغيير بزرگ در عرصه جامعه نيز تلاش فراوان ميكرد.
كتاب زندگينامه جاسيندا آردرن را نيز با همين روال انتخاب كرديد؟
در مورد آردرن بايد بگويم كه نيوزيلند نخستين كشوري است كه حق راي زنان را به رسميت شناخته و در حوزه مبارزات زنان براي رسيدن به برابري پيشگام است. اما دليل انتخاب اين كتاب براي ترجمه، عملكرد او در مديريت موج اول و دوم كرونا در نيوزيلند بود. زماني كه اين كتاب را براي ترجمه انتخاب كردم، بحث مديريت خوب زنان در برنامهريزي براي مهار كرونا در جهان مطرح بود و آردرن نيز يكي از همين زنان بود كه توانسته بود با برنامهريزي اصولي و اقدامات موثر، كشور خود را از كرونا نجات دهد. بهزعم من شايد وضعيت نيوزيلند با ايران در مبارزه با ويروس كرونا قابل قياس نباشد، اما اقدامات اين سياستمدار زن قابل الگوگيري است.
پس از اينكه زندگينامه خودنوشت ميشل اوباما با ترجمههاي متعددي در بازه زماني بسيار كوتاه منتشر شد و اين كتاب را به سرعت از يك زندگينامه در قفسه كتابهاي پرفروش قرار داد و بعد از مدتي نيز فراموش شد. دو كتاب جانكندن و رهبري شگفتانگيز نيز شباهتهايي با زندگينامه ميشل اوباما دارند، تاكنون استقبال از اين دو كتاب را چگونه ديدهايد و فكر ميكنيد جامعه هدف اين دو كتاب چه كساني باشند، آيا زندگينامه آردرن نيز ميتواند مدتي در صف پرفروشها و بعد، فراموششدگان بازار نشر كتاب قرار بگيرد؟
آردرن در ايران شناخته شده است و از اين كتاب بيشتر استقبال شد. اما استقبال از آبرامز متوسط بود و دليل اين امر را به بخش ديگري از سوال شما گره ميزنم. به عنوان يك عضو از خانواده ترجمه ايران اين نكته را ميگويم، نكته تحقيقي نيست اما به صورت ملموس به تاييد بسياري از مترجمان ميرسد: زماني كه يك كتاب خاص خارجي در بازار نشر ايران براي نخستين بار ترجمه و منتشر ميشود، بلافاصله ترجمههاي متعدد در بازه زماني كوتاه از همان كتاب منتشر ميشوند، در حالي كه اين ترجمهها عموما مزيتي هم نسبت به يكديگر ندارند. كتاب ميشل اوباما نيز از همين الگو پيروي كرد و اين هجوم براي ارايه دادن ترجمههاي متعدد از يك كتاب، عملا به گم شدن معنا و مفهوم كتاب ختم ميشود و كتاب به شكلي در قفسه كتابهاي زرد قرار ميگيرد. من به همين دليل بود كه سراغ ترجمه اثري در مورد آبرامز رفتم، زيرا ميخواستم زني را معرفي كنم كه بهرغم دستاوردهاي فراوان و با اهميتش، در ميان متون فارسي چندان يا اقلا براي مخاطب عام شناخته شده نيست. البته اين نكته را نيز اضافه كنم كه خود سياهپوستها نيز در امريكا براي شناخته شدن با دشواريهاي فراواني مواجه هستند و شخصي مثل آبرامز، بايد متحمل اتفاقهاي بسيار غريبي باشد تا بالاخره شناخته شود. به نظرم زندگينامههاي اين دو زن صرفا خطاب به زنان نيستند، البته كه براي زنان ميتوانند الهامبخش باشند، اما شيوه مبارزه اين دو زن، خصوصا آردرن امري مبتني بر جنسيت نيست و آردرن با جنسيت خود عادي برخورد ميكند.
منظور شما از عادي برخورد كردن با جنسيت چيست؟
آردرن اولين نخستوزيري است كه از مرخصي زايمان - در زمان نخستوزيري خود - استفاده كرده است، اين امر براي رسانههاي نيوزيلند نيز بسيار ارزش خبري داشت، اما خود او با مساله برخورد بسيار سادهاي داشت. روزنامهنگاري كه نويسنده زندگينامه جاسيندا آردرن است، در بخشي از كتاب گفته است كه بسياري از سياستمداران اروپايي براي مبارزه و تغيير، تصوير ارايه ميدهند، براي مثال در پارلمان به كودكان خود شير ميدهند. اما نويسنده در اين كتاب معتقد است كه ميتوان فراتر از اين تصوير رفت و بچهدار شدن يك سياستمدار را نيز امري عادي دانست. اين نگاه ميگويد كه داشتن برخورد عادي با مسائل زنانه، به پذيرفتن آنها بيشتر كمك ميكند. اين نويسنده در جاي ديگري نيز ميگويد، به جاي اينكه در دنياي مردانه جايي براي زنان باز كنيم، بهتر است اصلاحات ساختاري صورت بگيرد تا با اين اصلاحات، دنيايي برابر براي زنان شكل بگيرد. بهزعم نويسنده اين كتاب، برخورد نمادين با مسائل زنان، مسائل عادي و طبيعي را غيرعادي جلوه ميدهد و نميتواند به تغيير منجر شود. منظور من نيز همين است.
شما دو كتاب را از دو شخصيت زن ترجمه كردهايد كه توانستهاند در كشورهاي خود يكي از كليديترين كرسيهاي سياسي را به دست بگيرند. قياس اين وضعيت با شاخصههاي مشاركت زنان در سياست چندان نتايج قابل قياسي را ارايه نميدهد. حتي در قياس با كشورهاي همسايه مثل افغانستان، درصد مشاركت زنان ايران در پارلمان بسيار اندك است، در چنين شرايطي فكر ميكنيد مواجهه با چنين شخصيتهايي براي فعالان حوزه زنان، خصوصا در سياست ميتواند آموزنده و الهامبخش باشد يا موانع فعلي در كشور و تضادهاي وضعيت ما را با ساير كشورهاي جهان بيشتر به رخ بكشد؟
من هم به اين مساله فكر كردم و دوستاني بودند كه از من دليل ترجمه اين آثار را ميپرسيدند. من معتقدم كه ترجمه زندگي اين زنان ميتواند الگوساز باشد، زيرا ادامه دادن و پيوسته كار كردن هميشه ميتواند منجر به گرفتن نتيجه شود و هميشه براي تمام زنان ميتواند الگو باشد. مثال رشد گياه بامبو در روانشناسي انگيزشي مصداق صحبتي است كه ميكنم. گياه بامبو رشد نميكند، مگر اينكه سه يا چهار سال مراقبت مداوم ببيند. اگر در اين مدت از توجه و مراقبت از آن نااميد شويد و به گياه رسيدگي نكنيد، گياه را از دست خواهيد داد اما مراقبت مداوم به رشد گياه منجر خواهد شد. آن هم يك رشد يك متري كه تازه بعد از چند سال حاصل ميشود. بهزعم من همين حالا زناني در كشور هستند كه اگر فعاليت خود را آهسته و پيوسته ادامه دهند، 10 يا 20 سال بعد نتايج عملكرد خود را خواهند ديد و به الگو تبديل خواهند شد.يكي از مسائلي كه در اين دو كتاب ديدم كه به نظرم ميتواند به زنان ايراني كمك كند، فراي اميد بخشيدن، بحث توانمندسازي است، اينكه اين دو زن در كشورهاي خود در چه ساختاري حركت كردند، چگونه ترسهاي شخصي خود را كنار گذاشتند و موانع دروني را از سر راه برداشتند. به نظرم اين دو كتاب به اهميت توانمندسازي زنان نيز اشاره ميكنند. هر دوي آنها بسيار تلاش ميكردند تا نه تنها فعاليتهاي خودشان ديده شود، بلكه فعاليت زنهاي اطراف خود را نيز به ديگران بشناسانند.براي مثال هند شايد از منظر حقوق بشر و زنان چندان جايگاه ايدهآلي نداشته باشد، اما از منظر توانمندسازي زنان به نسبت موفق بوده است. بخشي از توسعه اقتصادي هند به عهده زنان است. بنابراين علاوه بر مبارزات فرمي، مثل دوچرخهسواري زنان يا ورود زنان به ورزشگاه، من فكر ميكنم ما به مبارزات عميقتري نياز داريم كه آن، توانمندسازي زنان بر اساس مناطق است. براي مثال در سيستان و بلوچستان ما زناني داريم كه حتي شناسنامه ندارند، اصلاحات عميق و توانمندسازي چنين زناني ميتواند همان اصلاحات عميق باشد كه به اصلاحات فرمي كمك كند.شايد بايد ابتدا باور اين را در كشورمان ايجاد كنيم كه براي تغيير و برابري، به مديران زن بيشتري نياز داريم. همين دو زن به خوبي نشان دادند كه در دو بحران متفاوت - آردرن در بحران كرونا و آبرامز در بحران كنار زدن يك رييسجمهور نژادپرست - ميتوان روي فعاليتهاي هر چند اندك زنان حساب كرد. البته اين مساله مختص ايران نيست و شايد كرونا بهانه خوبي بود تا توجهها به سمت زنان و نحوه مديريتشان جلب شود. در حقيقت جهان امروز به مديران زن بيشتري نياز دارد.
مثالي از توانمندسازي زنان در اين دو كتاب است كه براي شخص شما مورد توجه باشد؟
آبرامز با اينكه از كودكي در خانواده كارگري زندگي ميكرد، پدر و مادرش در كليسا و كشتيسازي كار ميكردند و او هزينههاي خانواده را از مدتي بعد به عهده گرفت، زندگي دشواري از لحاظ مالي داشت و با وجود اين مشكلها ميخواست براي جامعه خود نيز تغيير ايجاد كند. آبرامز مسووليت خواهر و برادرهاي خود را به عهده داشت، سياهپوست بود و براي گذران زندگي خود موانع كمي پيش پا نداشت، اما باور او براي ايجاد تغيير، مداومت و تلاش فراوان او منجر به نتيجه شد.
اگر ميخواستيد در مقام يك خبرنگار، يك زن ايراني را به عنوان الگوي توانمندي انتخاب كنيد و زندگينامه او را بنويسيد، آن زن كه بود؟
سوال دشواري است و نميتوانم به شخص مشخصي اشاره كنم، اما قطعا زني را انتخاب ميكردم كه پايتخت را رها كرده، به روستاها و شهرستانها سفر كرده باشد و تلاش كند تا در چنين مناطقي تغيير ايجاد كند. ترجيح ميدادم از مبارزان پشتميزنشين انتخاب نكنم و زندگينامه افرادي را بنويسم كه خودشان آستين بالا زدهاند كه از اين زنان در كشور نمونههاي فراواني داريم.
چرا فكر ميكنيد در شرايط فعلي تلاش براي توانمندي زنان در خارج از پايتخت امري مثبت براي ارتقاي وضعيت زنان در كشور است؟
نميگويم امري مثبت تلقي ميشود، به نظرم لازم است. به هر حال در هر كشوري سياستگذار سياست تدوين ميكند، اما شيوه اجراي آنها در مناطق نياز به فرهنگسازي بومي و كارهاي پايهاي دارد. براي مثال شايد براي برخي زنان تهران يكي از دغدغهها، دوچرخهسواري باشد، اما براي برخي زنان در سيستان و بلوچستان، دغدغه داشتن 10 هزارتومان پول براي درست كردن ناهار است؛ آن هم با شرايط بيكاري شديدي كه در چنين مناطقي ديده ميشود. شايد در پايتخت بحثهاي فرمي تلاش براي تغيير و برابري بيشتر به چشم ميخورد و دغدغههاي زنان در ساير مناطق ايران با چنين دغدغههايي فاصله بسيار زيادي دارد.
آبرامز مسووليت خواهر و برادرهاي خود را به عهده داشت، سياهپوست بود و براي گذران زندگي خود موانع كمي پيش پا نداشت، اما باور او براي ايجاد تغيير، مداومت و تلاش فراوان او منجر به نتيجه شد.
آردرن اولين نخستوزيري است كه از مرخصي زايمان – در زمان نخستوزيري خود – استفاده كرده است، اين امر براي رسانههاي نيوزيلند نيز بسيار ارزش خبري داشت، اما خود او با مساله برخورد بسيار سادهاي داشت.