اين روزها پشت ويترين بيشتر كتابفروشيها، روي جلد يك كتاب، تصوير مردي ميانسال را ميبينيم كه دست به سينه و سر به زير، در كنار ديوار در حال قدم زدن است، در حالي كه به نظر ميرسد سخت در حال «انديشيدن» است و كنار آن بزرگ نوشته شده: «آيشمن در اورشليم: گزارشي در باب ابتذال شر». كتابي بسيار بحثبرانگيز و حساس نوشته هانا آرنت (1975-1906) فيلسوف آلماني معاصر كه در واقع روايت خاص اوست از محاكمه جنجالي و پر سر و صداي آدولف آيشمن (1962-1906)، يكي از ماموران ارشد رژيم نازي كه در سال 1961 پس از ربودن او از آرژانتين در اورشليم برگزار شد و بعد از برگزاري جلسات متعدد، به صدور حكم اعدام آيشمن و سپس اجراي اين حكم ختم شد. آرنت در فصول پانزدهگانه اين كتاب، كه از زمان انتشار (1963) تاكنون با واكنشهاي شديد و تندي مواجه شده، ضمن ارايه گزارشي از دادگاه آيشمن، اتهامات و دفاعيات او را در بستر روايتي از زندگي و كارهايش مورد بحث و بررسي قرار ميدهد و همزمان به ماجراي اخراج، تجميع، و در نهايت كشتار (راهحل نهايي) يهوديان در طول جنگ جهاني دوم در كشورهاي مختلف اروپا كه آيشمن از اصليترين مجريان آن بود، ميپردازد. او در اين كتاب ضمن بحثهاي حقوقي مفصل و پيچيده راجع به صلاحيت و شرايط دادگاه، واكنش يهوديان، مساله يهودستيزي و... به تحليل رواني و شخصيتي آيشمن ميپردازد و نظريه مشهور خود درباب ابتذال شر (banality of evil) را عرضه ميكند: آيشمن هيولا نبود، او نميانديشيد! شايد بدين معنا كه تقريبا بهطور كامل عاجز بود «از اينكه از منظر فردي ديگر به چيزي نگاه كند»
كتاب آيشمن در اورشليم، به تازگي و پس از تاخيري شصت ساله، با ترجمه زهرا شمس، به همت نشر برج و با خريد حق نشر (كپي رايت) از بنياد هانا آرنت منتشر شده و با استقبال گسترده مخاطبان مواجه شده به گونهاي كه در عرض چند ماه چنان كه روي جلد ميبينيم، به چاپ هفتم- هشتم رسيده است! زهرا شمس مترجم كتاب كارشناس ارشد حقوق است و پيش از اين نيز كتاب خواندني «شكستن طلسم وحشت» از آريل دورفمن را ترجمه كرده بود، كه آن هم داستان محاكمه ژنرال آگوستو پينوشه، ديكتاتور مشهور شيلي است. با او درباره آيشمن در اورشليم گفتوگويي صورت داديم كه در ادامه از نظر ميگذرد:
اگر موافق باشيد، گفتوگو را از عنوان (در واقع زيرعنوان) كتاب آغاز كنيم كه بوده است:
banality of evil كه شما «ابتذال شر» ترجمه كردهايد و بسياري معتقدند كه با توجه به بار منفي كلمه «ابتذال» در فارسي روزمره، شايد از معناي مورد نظر آرنت دور باشد. «ابتذال» در فرهنگ لغت دهخدا به كاربست دايم باز ميگردد، يعني استعمال مدام تا سر حد پيش پا افتادگي. گويا آرنت در اين كتاب ميخواهد به همين وجه روزمرگي و پيش پاافتادگي شر نزد آيشمن اشاره كند. توجيه شما براي استفاده از تعبير «ابتذال» براي اين مفهوم چيست؟
كلمه banality و صفت آن: banal، به پديدهاي اطلاق ميشود كه فاقد اصالت، تازگي و خصوصيات جديد و جذاب باشد؛ براي اينكه ترجمه فارسي مناسب را پيدا كنيم، بايد اول دقيقا بفهميم منظور آرنت از «ابتذال شر» چه بوده. آرنت هنگامي كه شتابان به اورشليم ميرفت تا آدولف آيشمن را از نزديك ببيند، گمان ميكرد با مردي از قماش ريچارد سوم مواجه خواهد شد، انساني كه نيك را از بد تشخيص ميداده و باز آگاهانه ارتكاب شر را انتخاب كرده است. اما خيلي زود به اين برداشت رسيد كه در وجود اين مرد هيچچيز عميق، جالب و ريشهداري يافت نميشود. او آيشمن را «دلقك»ي ميديد كه فكر و انديشه خود را تعطيل كرده و به زباني جز كليشه سخن نميگويد. اين البته، برخلاف فهم اشتباهي كه بسياري دچار آن شدهاند، بدينمعنا نيست كه خودِ شر (يا نمودهاي عيني آن؛ در اينجا رخدادهاي هولوكاست) پديدهاي عادي، پيشپاافتاده يا بياهميت است. اين خصوصيات را شايد بتوان به انگيزهها و اهداف فردي كه مرتكب شر ميشود نسبت داد، اما ترجمه عنوان نظريه به عباراتي مانند «پيشپاافتادگي شر»، علاوه بر آنكه تمامي ابعاد سخن آرنت را پوشش نميدهد، ميتواند اساساً گمراهكننده باشد. پيشپاافتاده در فارسي به معناي ناچيزي، بياهميتي و حقارت به كار ميرود، اما اينها صفاتي نيستند كه آرنت از banality مراد كرده است. تز اصلي آرنت اين است كه ما در دنياي مدرن، با شكل جديدي از شر (evil) مواجهيم كه لزوما از آن گرايش دروني انسان به شر و اراده به ارتكاب آن «ريشه» نميگيرد (اشاره به شر راديكال در معناي كانتي آن). آرنت ميگويد نظامهاي توتاليتر خود را قادرمطلق ميبينند و با خاليكردن وجود انسانها از هرگونه خودانگيختگي، آزادي و همبستگي، آنها را تبديل به مشتي مهره ميكنند، و براي پيشبرد اهداف خويش خير را شر، و شر را خير جلوه ميدهند، حتي در سطح تغيير زبان روزمره. در چنين شرايطي، حتي عاديترين افراد (كه لزوما ذات شروري ندارند و حتي ممكن است از ايدئولوژي حاكم هم چندان سردرنياورند)، اگر قوه داوري خويش را كنار بگذارند، وجدان خويش را سركوب كنند و مثل آيشمن به دامِ «بيفكري» بيفتند، ممكن است بهسادگي و از سر پستترين انگيزهها، زمينهساز يا مرتكب هولناكترين شرور و فجيعترين جنايات شوند. اين، همان بُعد banal شر است. آرنت در يكي از نامههاي خود به كارل ياسپرس مينويسد كه شوهرش، هاينريش بلوخر، هميشه از اين احتمال سخن ميگفته كه شر ميتواند يك پديده «سطحي» (superficial) باشد، و همين صورتبندي از موضوع باعث شده كه آرنت عنوان فرعي «ابتذال شر» را براي كتاب خود برگزيند. طبق توضيحات آرنت در متن كتاب و حواشي آن، در اينجا بايد banal را مقابل radical (ريشهاي) بگيريم، و مابهازاي آن در فارسي نيز بايد به نحوي برگزيده شود كه گوياي «فقدان عمق، ريشه و اصالت» باشد و به نظر ميرسد اين مفاهيم در كلمه «ابتذال» قابلجمعند. طبعا در اينجا منظور از ابتذال، آن معناي خاص و ايدئولوژيكي نيست كه طي دهههاي اخير به هر اثر هنري نامطلوبي كه اصطلاحا «فاخر» يا «معناگرا» يا «متعهد» نباشد نسبت داده ميشود. ضمنا بد نيست اشاره شود كه پيش از انتشار اين ترجمه، اساتيدي مانند آقاي عزتالله فولادوند، «ابتذال» و مشتقات آن مانند «مبتذل» را براي معرفي اين نظريه آرنت برگزيده بودند، پس اين ترجمه در فارسي، مسبوق به سابقه است.
تز اصلي آرنت در اين كتاب آن است كه آيشمن نميانديشد و به همين خاطر به اين راحتي و بدون عذاب وجدان، مرتكب شرارت ميشود. اين در حالي است كه در همين كتاب، ميخوانيم كه او انسان بيهوش و كودني (لااقل در جهت تمشيت امور روزمره و كارش) نيست و مثلا در برخي موارد، براي بهتر پيش بردن كار، از خود ابتكار عمل و هوشمندي نشان ميدهد. آيا اين تناقض نيست؟ آن انديشيدني كه آرنت ميگويد، به چه معناست و كدام معنا از تفكر مورد نظر اوست؟
البته آرنت ميگويد كه آيشمن در ابتدا وقتي از دستور پيشوا براي حذف فيزيكي يهوديان مطلع شد، ظاهرا اندكي عذاب وجدان داشت اما مدتي بعد، بهويژه از كنفرانس وانزه به بعد، وقتي ديد بالاترين سران نظام نازي (كه او در واقع زمام فكر و وجدانش را به دست آنها داده بود و آنها را ملاك «نظم حقوقي موجود» ميدانست) همگي در كمال شور و شوق از اين جنايت عظيم كه «راهحل نهايي» نام گرفته استقبال ميكنند و سعي ميكنند در اجرايش از يكديگر پيشي بگيرند، وجدانش آرام ميگيرد. جمعبندي آرنت اين نيست كه آيشمن كودن يا سفيه است چون همانطور كه گفتيد، اگر اينطور بود نميتوانست در حرفهاش خلاقيت به خرج بدهد و به موفقيت برسد. وقتي آرنت ميگويد آيشمن بيفكر و ناتوان از انديشيدن است، مرادش فكر روزمره و انديشه معاش نيست، بلكه آن انديشه كاوشگر و پيشنياز داوري است كه ذهن فرد را به سوي تصميمگيري آگاهانه، قضاوت و تمييز نيك و بد سوق ميدهد، حتي در مقابل قانون و قواعد حاكم بر كشورش. يكي از برداشتهاي اشتباهي كه از حرف آرنت شده اين است كه او ميگويد مقامات رژيم نازي و همدستانشان همگي مشتي ابله بودهاند و از همين برداشت به اين نتيجه ميرسند كه آرنت دارد تمامي اين افراد را تبرئه ميكند و مسووليتي براي آنها قائل نميشود. چنين نيست. اين آدمها (كه بينشان باهوش هم كم نبود) درواقع درون يك حباب زندگي ميكردند كه بين آنها و واقعيت اعمالشان، بين آنها و توان «تخيل» و خود را به جاي ديگري گذاشتن، فاصله انداخته بود. آرنت در پينوشتي كه به چاپ دوم كتاب افزود (و ما همزمان با انتشار كتاب، ترجمه فارسي آن را در وبسايت نشر برج گذاشتهايم) ميگويد: «وقتي از ابتذال شر حرف ميزنم، فقط و فقط در سطح وقايع {عيني} و با اشاره به پديدهاي سخن ميگويم كه در جريان محاكمه، چشم در چشم ما دوخته بود. آيشمن، نه ياگو بود و نه مكبث، و حتي به مخيلهاش هم خطور نميكرد كه همچون ريچارد سوم در شرارت داوِ تمام بگذارد. او بهجز پشتكاري فوقالعاده در پاييدنِ پيشرفت شخصي خود، ابدا هيچ انگيزه ديگري نداشت.... آيشمن احمق نبود. بيفكري محضِ او ــ كه بههيچوجه با حماقت يكسان نيست ــ بود كه او را مهياي تبديلشدن به يكي از بزرگترين جنايتكاران آن دوران كرد. و اگر اين واقعيت «مبتذل» و حتي خندهدار است، اگر در كمال حسننيت هم نميتوان هيچگونه ژرفاي اهريمني يا شيطاني را در وجود آيشمن نشان كرد، باز تمام اينها به معناي عادي خواندنِ موضوع نيست...چنين فاصلهاي از واقعيت و چنين سطحي از بيفكري ميتواند بيش از تمام غرايز شرارتآميزي كه شايد در ذات انسان نهفته باشند، ويراني و تباهي به بار آورد».
علت نينديشيدن آيشمن به هر معنايي كه آرنت ميگويد، چيست؟ آيا به اين دليل است كه او تحصيلات عاليه و آموزش و پرورش درستي نداشته است؟ آيا تربيت خانوادگي نشده است؟
آرنت معتقد است آيشمن شخصيتي بود كه دستاوردي نداشت، از سطح اجتماعي خانواده خودش تنزل يافته بود، اصل و پرنسيب خاصي نداشت و هر گروه و تشكلي كه راهش ميداد سعي ميكرد همانجا عضو شود و بُر بخورد. در آن روزگار آشفته، كجا بهتر از حزب نازي؟ برداشت من اين است كه آرنت ميگويد شكلگرفتن شخصيتي مانند آيشمن، عمدتا حاصل قرارگرفتن يكچنين شخصيتي در بستر جامعهاي بحرانزده و سردرگم، و البته قدرتي افسارگسيخته است كه بقاي خود را با تعريف دشمن و نابودي آن تضمين ميكند و دستگاه بروكراتيك خود را هم با تمام قوا در اين راستا به كار ميبندد، حتي وقتي در آستانه شكست در جنگ است. آرنت در كتاب اشاره ميكند كه اين جزو ذات جنبش نازي بود كه مدام حركت ميكرد و روز به روز راديكالتر ميشد. در دل اين نظام توتاليتر يك نزاع بقاي دايمي در جريان بود و هر شخص و نهادي ميكوشيد با اطاعت و خوشخدمتي بيشتر، افتخار و سهم بيشتري نصيب خود كند. در چنين فضايي، شخصيتهايي مانند آيشمن كه ميخواستند به هر قيمت خودي نشان بدهند، قادر شدند به هر كاري دست بزنند، بيآنكه دقيقا بفهمند چه كار دارند ميكنند. بخش زيادي از چهرههاي شاخص و سرآمد رژيم نازي، كساني بودند كه كل كارنامه حرفهاي و پيشرفت شغلي و اجتماعي خود را از صفر تا صد مديون نظام نازي بودند. ميشود فهميد كه در چنين ساختاري، آدمها چطور قادر ميشوند دست به هركاري بزنند و نهتنها عملشان را توجيه كنند، بلكه بعضا به آن افتخار كنند.
در سراسر كتاب، نوعي نگاه نخبهسالارانه و از بالاي فيلسوف به ديگران (از آيشمن گرفته تا دستاندركاران دادگاه و حتي كساني چون مارتين بوبر كه نظري متفاوت از آرنت دارند)، محسوس است. گويي فيلسوف ثروتمند يهودي- امريكايي (آلماني تبار) كه از كودكي تربيتي اشرافي و سطح بالا داشته و شاگرد و دوست بزرگترين انديشمندان زمانه بوده، نميتواند ميزان نافرهيختگي، بيسوادي و محروميت ديگران (از جمله آيشمن) را تحمل كند و خود را آهويي در طويله خران احساس ميكند (تمثيل از مولانا). آيا شما با اينكه آرنت به ديگران از بالا نگاه ميكند، موافق هستيد؟
من چنين برداشتي ندارم. نگاه آرنت را بهخصوص طبقاتي نميبينم. البته او بهطور كلي شخصيتي گستاخ داشت، اهل ملاحظه و تعارف نبود و افراد را با صراحتي مثالزدني نقد ميكرد. اين خودش را در لحن گزنده و كنايياش هم نشان ميدهد و برداشتي كه ميگوييد، شايد ريشه در همين خصيصه او داشته باشد. در عين حال، نگاه او به نظر من نخبهسالارانه يا طبقاتي نيست. اتفاقا در همين كتاب ميبينيم معدود افرادي كه آرنت ستايششان ميكند، افراد بيادعايي بودند كه صداقت، شجاعت يا جنمي از خود بروز ميدادند، كساني مثل زيندل گرينشپان (يكي از شهود)، يا سه قاضي دادگاه. اينجا بد نيست از نامهاي كه آرنت در سال ۱۹۶۳ به كارل ياسپرس نوشت نقل به مضمون شود كه: در زمانه ما، حتي انسانهاي نيك و ارزشمند هم ترسي فوقالعاده از داوريكردن دارند و اين سردرگمي در باب داوري ميتواند دست در دست هوش بالا باشد، درست همانطور كه داوري صحيح را گاه ميتوان در وجود كساني يافت كه چندان باهوش تلقي نميشوند.
ميپذيريم كه آيشمن نميانديشد و در نتيجه دست به جنايت ميزند. اما اين نظريه همراهي فعالانه (امروز ديگر ثابت شده است) كساني چون مارتين هايدگر و كارل اشميت و ارنست يونگر و ... با نازيها را چطور توجيه ميكند؟ آيا ميتوان گفت كه هايدگر نيز نميانديشيد؟
همانطور كه بالاتر اشاره شد، اول از همه بايد گفت كه آرنت معتقد بود توان داوري در وجود يك انسان، لزوما نسبتي با ميزان هوش و فهم و روشنفكر بودن يا نبودن وي ندارد؛ يعني به نظر ميرسد در اين زمينه، به دوگانهاي كه مطرح ميكنيد اعتقاد نداشت. در عين حال در پاسخ به اين سوال ميتوان حداقل دو تفسير را مطرح كرد. يكي اينكه بگوييم اتفاقا دقيقا به همين دليلي كه ذكر شد، كساني در اين سطح انديشه و دانش هم كاملا ممكن و متصور است كه به قول آرنت در دام ايدههاي خود بيفتند و دچار بيفكري شوند، يعني سواد و دانش و غيره فرد را مصون از «بيفكري» نميكند. از سوي ديگر ميشود اينطور هم برداشت كرد كه آرنت مفهوم «ابتذال شر» را به عنوان يك نظريه عام درباب شر مطرح نكرده كه لاجرم همهكس را در همهجا دربربگيرد. او در پينوشت كتاب آيشمن گفته: «موضوع اين كتاب، نه تاريخ بزرگترين فاجعهاي است كه تاكنون بر سر يهوديان آمده، نه روايتي است از توتاليتاريسم و نه تاريخچهاي از سرگذشت مردم آلمان در زمانه رايش سوم؛ و البته به هيچوجه رسالهاي نظري در باب ماهيت شر هم نيست». او ابتذال شر را «درس»ي ميديد كه ميتوان از بررسي محاكمه آيشمن دريافت و اين مفهومي بود كه آرنت ـ درست يا غلط ـ تجسمش را در وجود آيشمن مشاهده ميكرد. از اين منظر ميتوان گفت كه اتفاقاً بايد بين افرادي مثل آيشمن ـ كه توان تفكر ندارند و جسدوار اطاعت ميكنند ـ و افرادي كه صاحبنظر و انديشهاند تمايز قائل شد. در كتاب ميبينيم كه از نظر او، برخي افراد آگاهانه با اين نظام همراه شدند و حتي براي پيشبرد آن نظريهپردازي ميكردند، مثلا برخي اساتيد حقوق. ميتوان گفت كه واقعا بعيد است كسي در سطح فهم هايدگر، براي مثال متوجه تحريف روشن امر مطلق كانت به دست هانس فرانك نشده باشد! آرنت در مصاحبهاي در سال ۱۹۶۴ با گونتر گراس هم ميگويد كه در حلقه روشنفكران و دوستان سابقش در آلمان، هماهنگي و همراهي داوطلبانه با نظام نازي، قاعده بوده و نه استثناء؛ ميگويد دستكم از اين عده انتظار داشته متفاوت عمل كنند (لابد چون گمان ميكرده كه قادر به انديشيدن هستند) ولي از عملكرد آنها بهشدت نااميد و سرخورده شده، و همين مشاهده باعث شده كه ديگر هيچ علاقهاي به روشنفكران و حلقههايشان و ايدهپردازيهايشان نداشته باشد.
راه درمان اين ابتذال شر از ديد آرنت چيست؟ آيا بايد دانشگاه رفت و فلسفه و اخلاق و حقوق و اقتصاد و تاريخ خواند؟ چطور ميتوان وجدان اخلاقي را پرورش داد و تقويت كرد؟
در سطح فردي، تاكيد بر اين است كه انسان بايد عنان فكر و داوري خويش را محكم بچسبد، نسبت به همهچيز شكاك باشد، قبل از انجام هر عملي با خود بينديشد كه پس از ارتكاب آن عمل قادر است با خودش و وجدانش كنار بيايد يا خير، وگرنه كلاهش پسِ معركه است. بايد آن گفتوگوي دروني خويشتن با خويشتن را هميشه زنده نگه دارد، چون مادام كه آن گفتوگو برقرار است و سركوب نميشود، بعيد است فرد عادي بتواند ارتكاب جنايت را براي خود توجيه كند. دقيقا به همين خاطر بود كه بخش عمدهاي از پروپاگانداي رژيم نازي به تحريف و وارونهكردن واقعيت اختصاص داده شده بود؛ آنها به مردم خود القاء ميكردند كه اين «نبرد سرنوشت» ماست و فجايع و ناملايماتي كه در اين راه ميبينيم و دست به ارتكابشان ميزنيم هم تقصير ما نيست بلكه براي «اداي وظيفه خود» مجبور به تحمل آنها شدهايم. اينها را ميگفتند تا وجدانهاي ناآرام را تسكين بدهند و روي عده زيادي هم اثر داشت؛ اما البته كساني هم بودند كه ميفهميدند و مقاومت ميكردند، دهها هزار شهروند آلماني به همين خاطر جانشان را از دست دادند. خطاي مهم ديگري كه آرنت بدان اشاره ميكند اين است كه نبايد براي نيل به يك هدف خير در آينده، امروز به همدستي و همكاري با شر روي آورد. از دل شر، نميتوان خير بيرون كشيد و خطاي عظيمي كه شوراهاي يهود مرتكب شدند همين بود. عامل مهم ديگري كه آرنت مطرح ميكند، لزوم احترام به كثرت (پلوراليتي) است، توجه توأمان به تفاوت و برابري انسانها. بنابراين تحصيل دانشگاهي و كتاب و مشق و فلسفه، بهخوديخود، نهتنها مانع ابتلا به «ابتذال شر» نيست، بلكه اگر مايه خودبرتربيني شود، ميتواند خطرناك هم باشد.
يك وجه مهم از كتاب آرنت، بحث درباره مشروعيت حقوقي دادگاه است، به نظر شما به عنوان كارشناس حقوقي آيا توجيهات و توضيحات او در اين هر دو زمينه، رضايتبخش و قابل قبول است؟
اين جنبه كتاب را اگر بخواهيم بررسي كنيم، بحث بسيار مفصلي خواهد شد چون اولا آرنت چندين مساله حقوقي عمده و بحثبرانگيز را گذرا و فشرده مطرح كرده و ثانيا همهجا بحث حقوقي را با نگاه فلسفي خود درآميخته است. اگر اجمالا بخواهيم مروري بكنيم: آرنت درست ميگفت كه ربودن فردي در خاك كشوري ديگر، خلاف موازين حقوق و روابط بينالملل بوده؛ و هنوز هم چنين است. درخصوص شانهخاليكردن دولت آلمان غربي از حمايت ديپلماتيك از آيشمن ـ به عنوان كسي كه تابعيت آلمانياش را هيچگاه رسما ترك نكرده بود ـ آرنت درست ميگفت. آلمان اگر ميخواست، ميتوانست خواستار استرداد آيشمن از رژيم صهيونيستي شود (بين اين دو معاهده استرداد وجود نداشت و اينكه نتيجه چه ميشد را نميدانيم)، اما آلمان نميخواست با اين كار، خاطرات شوم جنگ جهاني دوم را در اذهان جهانيان زنده كند، براي همين نهتنها خواهان استرداد نشد، بلكه از بازداشت و محاكمه آيشمن در اورشليم استقبال هم كرد. درخصوص نحوه برگزاري و فضاي دادگاه، فكر ميكنم بخش عمده انتقادات آرنت وارد است. اينكه بنگوريون و دادستان هاوزنر، بيش از آنكه در پي رعايت دقيق و بيطرفانه موازين حقوقي باشند، در پي تحقق مقاصد سياسي دولت نوپاي خود، و برساختن هويت و حافظه مشتركي براي ملت رژيم صهيونيستي بودند. البته بعضي هم گفتهاند كه نگاه آرنت در اين زمينه، بعضا قانونستايانه (legalistic) بوده و شرايط خاص مساله را در نظر نگرفته است. به هر حال آرنت درست ميگويد كه دادگاه كيفري اگر قصد جاريكردن عدالت را داشته باشد، بايد به «تاريخ» توجه كند اما نبايد اجازه بدهد كه «گفتمان و نگاه تاريخي» يك قوم بر فضاي دادگاه حاكم شود، نبايد شهودي را در جايگاه قرار بدهد كه ـ هرچند بهشدت مظلوم واقع شدهاند ـ برخي به عمرشان حتي متهم را نديدهاند. هاوزنر در اين دادگاه، هوشمندانه استراتژي «شاهدمحور» را سرلوحه كارش كرد كه براي تحقق اهدافي كه در ذهن داشت هم مفيد و كارساز افتاد. بههرحال اين نحوه خاص برگزاري دادگاه باعث شد كه پرونده آيشمن چندان رويهساز نشود و در پروندههاي بينالمللي كه طي ساليان بعد تشكيل شدند، ارجاع ماهوي چشمگيري به اين دادگاه مشاهده نميكنيم. نكته مهم ديگري كه آرنت و كارل ياسپرس و برخي ديگر مطرح ميكردند اين بود كه جنايات نازيها عليه يهوديان را در واقع بايد «جنايت عليه بشريت» تلقي كرد كه بر پيكره مردم يهود وارد شده و طرح اتهام جنايت عليه يهوديان چندان وجهي نداشته است؛ و به همين دليل بهتر بود كه يك محكمه كيفري بينالمللي براي محاكمه آيشمن و امثال او ايجاد شود؛ البته اين ايده در آنزمان مخالفان زيادي داشت بهخصوص دولتمردان و بسياري از مردم رژيم صهيونيستي. تشكيل چنين نهاد دايمياي در دهه ۱۹۶۰ به يك آرزوي دور و دراز شبيه بود اما حالا قريب دو دهه است كه در قالب ديوان كيفري بينالمللي (ICC) جامه عمل پوشيده. اينكه اين نهاد چقدر در تقويت برقراري عدالت در جهان توفيق يافته، بحث ديگري است. اينها البته فقط مروري بسيار اجمالي بر برخي مسائل حقوقي اين كتاب بود. كساني كه به ابعاد حقوقي موضوع علاقهمند باشند ميتوانند مقالات زيادي در اين باره پيدا كنند.
آيشمن از مهرههاي اصلي و كليدي رژيم نازي نبوده است، البته خيلي تلاش ميكرده به سطح بالا برسد، اما هيچگاه به سطوح اول نزديك نشده است. پرسش اين است كه آيا تحليل آرنت از ابتذال شر و هيولا نبودن آيشمن را ميتوان در مورد نفرات درجه اول اين رژيم به كار برد؟ يا اينكه آنها را هيولاهايي بالفطره تلقي كنيم؟
همانطور كه پيشتر اشاره شد، از نظر آرنت «ابتذال شر» در وجود آيشمن مجسم شده بود، اما معنايش اين نيست كه هر شري مبتذل است. بعيد است كه آرنت درباره سران اصلي رژيم نازي اينطور فكر كرده باشد. او در كنار شر مبتذل، از شرارت يا تبهكاري «حسابشده» هم سخن ميگفت، شرارتي كه ـ برخلاف شر مبتذل كه هيچ ريشه و عمقي ندارد ـ با هدف و برنامهريزي و انگيزه رخ ميدهد. هيتلر و هيملر و امثالهم كساني بودند كه كل آن ساختار توتاليتر و تبهكار را قدم به قدم برنامهريزي كردند و به اجرا گذاشتند، كساني بودند كه آگاهانه بر موج نژادپرستي سوار شدند و بر مبناي آن سياستگذاري كردند و قانون نوشتند. البته باز تمام اينها به اين معنا نيست كه «هيولا» بودند، چون هيولا را نميشود قضاوت كرد؛ در حالي كه آرنت ـ خلاف آنچه برخي برداشت كردهاند ـ همواره و هميشه بر مسووليت شخصي هر فردي در هر مقامي، تاكيد دارد؛ خواه با شر مبتذل مواجه باشيم يا شرارت حسابشده.
برخي منتقدان، مثل مارك ليلا، انديشمند سياسي امريكايي، با استناد به مدارك و اسنادي كه پس از مرگ آرنت منتشر شد، مدعي شدهاند كه آرنت و بلكه دادگاه، فريب ظاهرسازيها آيشمن را خورده است آيا فكر نميكنيد اين اسناد، اساس استدلال آرنت را مخدوش ميسازد؟
متاسفانه نقد صحيح، اصولي و منصفانه درخصوص اين كتاب بسيار كمياب است، به دلايل مختلفي از جمله دشواري و درهمتنيدگي متن كتاب، شانتاژهايي كه از طرف گروههاي ذينفع مطرح شده و ميشود و غيره. شايد برخي تعجب كنند اما حتي نقد مارك ليلا هم در زمره آن نقدهايي قرار ميگيرد كه به قول آرنت، نه درباره خود كتاب، كه درباره «تصوير»ي كه از كتاب ساخته شد سخن ميگويند. اينكه غرض و سوءنيتي پشت اين كار هست يا نيست بحث ديگري است. جديترين و مستندترين نقدي كه تاكنون بر پرتره آرنت از آيشمن نوشته شده، كتابي به نام «آيشمن پيش از اورشليم» نوشته بِتينا اِستنگنت است كه ۵-۶ سال پيش چاپ شده. خانم اِستنگنت در اين كتاب با بررسي تفصيلي منابع مختلف از جمله اسناد ساسِن، نوارهاي صوتي سخنان آيشمن در آرژانتين و اسناد و جرايد دوران آلمان نازي، به اين نتيجه ميرسد كه آيشمن برخلاف برداشت آرنت، همواره شرور، عميقا يهودستيز، چندچهره و تاثيرگذار بود و در سالهاي خدمت در رژيم نازي و پس از آن، ايدهاي جز يهودستيزي و هدفي جز نابودي حداكثر يهودي ممكن در سر نداشت. بررسي اين كتاب مفصل و يافتههاي آن، مجال خود را ميطلبد. در عين حال بايد توجه داشت كه نظريه ابتذال شر، از نظر آرنت در وجود آيشمن مصداق يافته بود، و رد مصداق، فينفسه مرادف رد نظريه نيست. برخي كتاب اِستنگنت را «رديه»اي بر كتاب آرنت دانستهاند اما اين حرف دقيقي نيست. يكي از مسائل مهمي كه آرنت با طرح اين نظريه ميخواست نشان بدهد اين بود كه در دل ساختارهاي بروكراتيك جهان مدرن ـ كه نقشها و كاركردهاي خنثي و غيرشخصي براي افراد تعريف ميشود و عامليت و داوري انساني آنها را تا حد امكان سركوب و سلب ميكنند ـ چه خطرات بالقوه هولناكي وجود دارد؛ و ما تا چه حد براي كنترل و مواجهه با اين خطرات نامسلحيم. نظريه و هشدارهاي آرنت نهتنها رد نشده، بلكه امروز دقيقا پيش روي ماست.
بايد بين افرادي مثل آيشمن ـ كه توان تفكر ندارند و جسدوار اطاعت ميكنند ـ و افرادي كه صاحبنظر و انديشهاند تمايز قائل شد. در كتاب ميبينيم كه از نظر او، برخي افراد آگاهانه با اين نظام همراه شدند و حتي براي پيشبرد آن نظريهپردازي ميكردند، مثلا برخي اساتيد حقوق. ميتوان گفت كه واقعا بعيد است كسي در سطح فهم هايدگر، براي مثال متوجه تحريف روشن امر مطلق كانت به دست هانس فرانك نشده باشد!
جمعبندي آرنت اين نيست كه آيشمن كودن يا سفيه است چون همانطور كه گفتيد، اگر اينطور بود نميتوانست در حرفهاش خلاقيت به خرج بدهد و به موفقيت برسد. وقتي آرنت ميگويد آيشمن بيفكر و ناتوان از انديشيدن است، مرادش فكر روزمره و انديشه معاش نيست، بلكه آن انديشه كاوشگر و پيشنياز داوري است كه ذهن فرد را به سوي تصميمگيري آگاهانه، قضاوت و تمييز نيك و بد سوق ميدهد، حتي در مقابل قانون و قواعد حاكم بر كشورش.
نكته مهم ديگري كه آرنت و كارل ياسپرس و برخي ديگر مطرح ميكردند اين بود كه جنايات نازيها عليه يهوديان را در واقع بايد «جنايت عليه بشريت» تلقي كرد كه بر پيكره مردم يهود وارد شده و طرح اتهام جنايت عليه يهوديان چندان وجهي نداشته است؛ و به همين دليل بهتر بود كه يك محكمه كيفري بينالمللي براي محاكمه آيشمن و امثال او ايجاد شود.