كلاس اوليها
جواد ماهر
همسرم ميخواست موهايم را كوتاه كند. آخر كاري زد قد يك سكه جلوي سرم را كچل كرد. حالا مجبورم تا مدتي روز و شب كلاه لبهدار سر بگذارم. ماههاست سر و صورت من يك خط ريش برابر به خودش نديده. يحتمل اين حكايت اين روزهاي كرونازده ما در بيشتر امور زندگي باشد. به عنوان معلم ماههاست يك كلاس درست و درمان نديدهام؛ گويا همه جا بايد كلاه بپوشيم تا عيب و نقصمان پوشيده بماند.
براي فرهادمان جشن تولد گرفتيم. يك جشن تولد كرونايي بيدعوت از كسي. فرهاد چهار ساله شد. جشن تولد بچهها با همه شادي يك غم پنهاني هم براي من به عنوان پدر دارد. اينكه بچهام بزرگتر شده و دارد به بزرگسالي و استقلال نزديك ميشود. اينكه روزي تنهايم ميگذارد و ميرود پي زندگي خودش. اينكه آيا قدر كنار او بودن را دانستهام و به درستي پدري كردهام؟ اينكه دلم براي اين روزهاي شيرين كودكياش تنگ خواهد شد؟ اينكه روزها و سالها چه زود ميگذرند. اينها مايه آن غم پنهان دروني در ميانه يك شادماني است.
كلاس اوليها انسانهاي حساسي هستند. روزهاي اول مدرسه بايد مراقبشان بود. مهم است روزهاي اول از مدرسه خوششان بيايد. معلمِ اوليها بايد صبور و كاربلد باشد. عوامل مدرسه هم بايد كمكش كنند. هر سال اين موقع ما معلم و مدير و معاونها دست به دست هم هواي كلاس اوليها را داشتيم. مرتب به آنها سر ميزديم. مواظب بوديم با مدرسه قهر نكنند. قصه برايشان ميگفتيم، كتاب عكسدار قشنگ دستشان ميداديم، با هم بازي ميكرديم، نمايش اجرا ميكرديم، شعر ميخوانديم. برخي والدين ميآمدند كه اينها ياد نميگيرند. عصباني و نگران بودند. ما، والدين را به شكيبايي دعوت ميكرديم و توضيح ميداديم كه بايد تا اسفند صبر كنند. نبايد فرزندشان را با كسي مقايسه كنند. هر بچهاي شخصيتي دارد. الان در جاي خالي مدرسه و معلمهاي صبورِ كلاس اول ميشنوم كه برخي والدين با دانشآموزانِ نوپايشان بحث ميكنند، مقايسه ميكنند، فرياد ميزنند و گاهي كار را به دعوا و كتك ميرسانند. خسته نباشند واقعا. دانشآموزي را كه از سرِ اجبار به شما سپردهايم تباه نكنيد، لطفا. قدري صبر و شكيبايي پيشه كنيد. با آنها پيوسته تمرين كنيد و فكر و خيال و مقايسه در صفحههاي شاد و اين حرفها را كنار بگذاريد. آموزش را با بازي و سرگرمي و خنده طي كنيد. براي بچههايتان كتاب بخوانيد. با آنها مدارا كنيد. نتيجه كارتان كمكم مشخص ميشود. تا اسفند و گاهي تا بعد اسفند بايد صبور باشيد.