گفتوگو با تيربارچي سابق امريكايي و نويسنده رمان «پرندگان زرد»
اين رمان را نوشتم كه بگويم در عراق چه گذشت!
ترجمه ايراندخت راستين/ كوين پاورز (1980) شاعر، نويسنده و سرباز سابق امريكايي است كه در هفدهسالگي به خدمت ارتش درآمد و در سال 2004 به عراق رفت و تا يك سال آنجا جنگيد. «پرندگان زرد» روايتگرِ تجربههاي پاورز به عنوان تيربارچي در جنگ عراق است كه بلافاصله بعد از انتشارش، نيويوركتايمز از آن به عنوان يك شاهكار كلاسيك در ادبيات جنگي معاصر ياد كرد و آن را در فهرست 10 رمان برتر سال 2012 قرار داد. موفقيتهاي «پرندگان زرد» تا آنجا بود كه به مرحله نهايي جايزه ملي منتقدان امريكا راه يافت و سرانجام در همان سال توانست جايزه كتاب اول گاردين و جايزه پنهمينگوي را از آن خود كند. «جنگ ميخواست ما را در بهار بكشد...» اين جمله آغازين رمان است: شروعي قدرتمند براي روايتِ مرگ و دوستي. «پرندگان زرد» روايتِ زندگي سرباز جان بارتلِ بيستويكساله و دنيل مورفي هجدهساله است كه همانگونه كه جوخهشان درگير نبردي خونين در شهر الطفار است، به زندگي ادامه ميدهند. «پرندگان زرد» با توجه به تصاوير زنده و تمثيلات متافيزيكي درباره معصوميت ازدسترفته و كاركرد حافظه، از يكسو به نقل از نيويوركتايمز در كنار شاهكارِ تيم اُبراين - «چيزهايي كه به دوش ميكشيدند»- در مورد جنگ ويتنام قرار ميگيرد، و از سوي ديگر به روايت گاردين، در كنار رمانهاي «در جبهه غرب خبري نيست» نوشته اريش ماريا رمارك و «نشان سُرخ دليري» از استيون كرين قدرتنمايي ميكند. خواندن پرندگان زرد به قول جان بِرنسايد، منتقد گاردين نيز يك ضرورت است و آنطور كه ديويد اِگرز، نويسنده برجسته امريكايي و نامزد نهايي جايزه پوليتزر و خالق رمان مشهور «زيتون» در پاسخ به نشريه آبزرور درباره اين رمان ميگويد، اين ضرورت بيشتر احساس ميشود: «كتابهاي زيادي را ميتوانم نام ببرم، اما كتابي كه بيش از هر كتابي دوست دارم به همه پيشنهادش بدهم تا بخوانندش، پرندگان زردِ كوين پاورز است.» آنچه ميخوانيد برگرفتهازمصاحبه مفصل سايت كتابخانه فويلز انگلستان با كوين پاورز خالق رمان «پرندگان زرد» است كه بهتازگي با ترجمه انيسا دهقاني و از سوي نشر «شورآفرين» منتشر شده است.
چطور شد كه تصميم گرفتي در سن هفده سالگي به ارتش امريكا بپيوندي؟
در دبيرستان دانشآموز خيلي خوبي نبودم اما ميدانستم كه ميخواهم به كالج بروم و با توجه به اين واقعيت كه خدمت نظامي در خانواده ما يك سنت قديمي محسوب ميشد، ثبتنام در خدمت نظام براي من هميشه يك انتخاب اجتنابناپذير بود. من براي اين كار نه تشويق ميشدم و نه نااميد، اما تا آن موقع به اين نتيجه رسيده بودم كه خدمت نظام جايي است كه يك فرد ميتواند صفاتي را كه من هميشه در پدر، عمو و هر دو پدربزرگم ستايش ميكردم در خود پرورش دهد. در مورد من اين كليشه كارساز شد و من تصور ميكردم كه ارتش «از من يك مرد ميسازد.»
شاعر جنگ جهاني اول ويلفرد اوِن در ديباچه اشعارش نوشته است: «موضوع شعر من جنگ است و افسوسهاي آن. شعر از افسوسها ميگويد. » آيا اين تعريف درباره رمان پرندگان زرد هم صدق ميكند؟
فقط ميتوانم بگويم انگيزه نوشتن پرندگان زرد براي من ناشي از ميل شديدي بود كه در خود ميديدم تا بتوانم حقيقتي را كه اميدوار بودم، در دل آن غايت تاريك تجربه انساني بيابم. همين طور فكر ميكردم با گذاشتن تاكيد بر زبان و استفاده از آن براي نشان دادن حس ابدي و تحملناپذير حيرت و سرگرداني سرباز بارتل، دست كم اين شانس را دارم تا در سطح احساسات به انساني ديگر متصل شوم. ميخواستم بيشتر از هر چيز در تخيل درگير شوم چون معتقدم همدردي يك عمل تخيلي (بر مبناي تخيل) است.
آنهايي كه تجربه جنگ در عراق را داشتهاند چه نوع واكنشي نسبت به اين رمان نشان داده اند؟
نميدانم آيا سربازهاي سابق جنگ عراق توانستهاند اين رمان را بخوانند يا نه، اما پيامهاي مهرآميز زيادي گرفتهام كه سرشار از تشويق و حمايت بوده و به خاطر آن عميقا سپاسگزارم.
تو شاعر هم هستي و اين خود را در ويژگي عميقا شاعرانه نثرت نشان ميدهد. آيا اين كار را بهطور آگاهانه براي رويارويي با خامي ديالوگها انجام دادي؟
نه تنها براي رويارويي با خامي ديالوگها، بلكه براي رويارويي با خامي تجربه انساني. در اين مورد بيشتر در همين جهت است و نه در جهت مقابل. براي نشان دادن وضعيت رواني و ذهني سرباز بارتل، قويا حس ميكردم زبان داستان بايد غالب باشد. زبان در واقع مجموعهاي از صداها و نشانههاست كه بيانگر آن چيزي است كه در درون سر ما ميگذرد. اگر ايمان دارم كه اين صداها و نشانهها ميتوانند به وسيله شخص ديگري دريافت و ادراك شوند، پس بايد ايمان داشته باشم كه ميتوانند با ظرافت بيشتري همراستا و هماهنگ نيز بشوند.
گفتهاي وقتي از عراق برگشته بودي همه از تو ميپرسيدند آنجا چه خبر بود. آيا فكر ميكني داستان ميتواند بهتر از يك گزارش خبري دقايق ظريف و واقعيت جنگ را براي مردم به تصوير بكشد؟
نمي تواند اين كار را بهتر بكند، بلكه اين كار را به شيوه ديگري انجام ميدهد. سودي كه داستان دارد اين است كه ميتواند انتظارات را به هم بريزد، به خصوص درمورد اين جنگهاي خاص كه مدت زمان زيادي در جريان است (اشاره به جنگهاي خاورميانه). كاملا قابل درك است وقتي خشونت به مدت 10 سال به يك طريق يكسان به مردم نشان داده ميشود ديگر به آن خو ميگيرند. گاهي اوقات هنر اين اجازه را به شما ميدهد تا يك چيز را به روشي تازه ببينيد. اما اين فقط به اين دليل ممكن ميشود كه هنرمند مسووليتهاي مشابه با يك خبرنگار را ندارد. كاري كه خبرنگاران در زمان جنگ انجام ميدهند، بيشك ضروري است و سختي آن براي من غيرقابل درك است.
يكي از دقايق به خصوص تلخ و حساس داستان وقتي است كه سرباز بارتل به مادر همرزم
آيندهاش، مورفي، قول ميدهد كه برگشت پسر او را در سلامت كامل به خانه تضمين كند و ما در داستان ميفهميم كه او نميتواند اين قول را عملي كند. آيا احساس گناه بارتل بيشتر از مرگ مورفي ناشي ميشود يا جان سالم بهدربردن خودش از جنگ؟
من نميتوانم اين دو تا را از هم جدا كنم. احساس گناه بارتل در اين ريشه دارد كه او ميخواست انسان خوبي باشد و تلاش كرد تا خوب بماند اما شكست خورد. در واقع كشمكش اصلي او بين ميل شديد براي رهايي يافتن از اين شكست و پذيرش ضعف مطلق از سويي ديگر است.
منتقدان پرندگان زرد را با
كتابهاي متفاوتي مثل «در جبهه غرب خبري نيست» از اريش ماريا رمارك، «كچ 22» از جوزف هلر و «چيزهايي كه به دوش ميكشيدند» از تيم ابراين مقايسه كردهاند. آيا كتابهاي بهخصوصي بوده كه برايت الهامبخش بوده باشند؟
همه اين كتابها كه گفتي براي من بسيار ارزشمندند. دلم ميخواهد از «مديتيشن در گرين» اثر استفن رايت [نويسنده امريكايي، 1946] و شعرهاي يوسف كمونياكا [شاعر سياهپوست امريكايي، 1941] هم نام ببرم.
گفته ميشود «پرندگان زرد» را براي اين نوشتي تا به سوال «آن جا چه خبر بود؟» جواب دهي. به نظرت چنين كاري اصلا ممكن است؟
سعي كردم حالت ميان خوف و ادراك را نشان دهم. حالتي كه يكي از ويژگيهاي اصلي تجربه بودن در جنگ است: با نهايت قوت و ناگهاني ميآيد و تو براي درك تدريجي آن فرصتي نداري. من فقط سعي كردم به كسي كه كتاب را ميخواند، نميدانم، شايد 10 درصد از آنچه را كه آنجا ميگذشت نشان دهم.
راوي «پرندگان زرد»، سرباز بارتل، در شعري كه قبل از نوشتن رمان سروده بودي هم ظاهر شده است. چه چيز باعث شد بخواهي آن شعر را به صورت نثر بازگو كني؟
ايده اين سرباز بهخصوص با دغدغههاي به خصوصش قبل از اينكه بدانم ميخواهم يك رمان بنويسم به سراغ من آمده بود. در حقيقت به نظر ميرسيد كه همان عناصر تماتيك، همان سوالات مشابه، مدام در ذهن من مرور ميشد، من مجبور شدم نسخههاي مختلفي از يك شعر را بارها و بارها بنويسم. بعد از آن، فقط به يك بوم بزرگتر نياز داشتم (منظور قالب داستان است).
چه چيز در شاعرانگي هست كه آن را دوست داري؟
بيواسطگي. بهترين شعرها بخش منطقي مغز را ميانبر ميزنند و به چيزي اساسيتر ميرسند. البته ميتوانند بهطور عقلاني قانعكننده باشند، اما از مسير ديگري عمل ميكنند يا چيزي شبيه به اين. من هم ميخواستم سعي كنم همين خصوصيات مشابه را در نوشتن اين داستان خاص وارد كنم به اين اميد كه به نوعي به تاثير وسيعتر آن كمك كند.
آيا نوشتن كتاب زمان زيادي برد؟
فكر ميكنم با سرعتهاي متفاوتي آن را نوشتم. اوايل كار اين احساس را داشتم كه نبايد زياد طولاني شود چون تو داري از خواننده ميخواهي كه در اين تجربه دهشتناك شركت كند. نميخواستم بيش از آنچه كه ضروري بود و بايد
مينوشتم، كشدارش كنم.
آيا هميشه مينوشتي؟
يادم هست وقتي بعد از اينكه در 12 يا 13 سالگي ديلان توماس را كشف كردم، شروع به اين كار كردم. شعرهايش من را بهشدت به وجد آورده بود و براي همين شروع كردم به نوشتن شعرهاي خودم. البته چند وقت پيش ناپدريام وقتي داشت گاراژمان را تميز ميكرد
رماني – «رماني» – هفت صفحهاي پيدا كرد كه وقتي هشت سالم بود آن را نوشته بودم. يك داستان وسترن و به طرز غيرعادي خشن. آن را براي مسابقه مدرسه ابتدايي نوشته بودم و از اينكه پدر و مادرم فوري نخواستند مرا به يك مركز كمكرساني حرفهاي تحويل دهند تعجب ميكنم. آن داستان خيلي تيره و خونين بود.
اگر كتابت منتشر نميشد باز هم ميخواستي به نوشتن ادامه دهي؟
بدون شك. حتي اگر اين آخرين كتابي باشد كه از من چاپ ميشود، تصور ننوشتن برايم غير ممكن است.
در واقع براي آنچه من هستم، نوشتن يك ضرورت است. احساس نميكنم مجبورم بنويسم. فقط اتفاق ميافتد و پيش
ميرود: ناگهان خود را در يك صندلي پيدا ميكنم درحالي كه مشغولم به نوشتن چيزي بدون اينكه واقعا بفهمم چطور به آنجا رسيدم.
ميتواني به ما بگويي در حال حاضر روي چه چيزي كار ميكني؟
بله. مجموعه اشعاري دارم كه تقريبا به اتمام رساندهام. كار روي رمان دومم را آغاز كردهام، درباره يك قتل در ايالت ويرجينيا كه درست بعد جنگ داخلي آمريكا اتفاق ميافتد. داستان درباره قتل مالك قبلي يك مزرعه است، درست پس از اتمام جنگ داخلي آمريكا و درباره پيامدهاي قتل و اينكه اين قتل چطور بر جامعه كوچكي كه او پيش از آن اربابش بود تاثير ميگذارد. بنابراين محيط و محل وقوع داستان بهشدت متفاوت است، داستان متفاوت است، اما از نظر موضوعي اتصالاتي با پرندگان زرد دارد.
آيا اينكه از نظر ذهني وقتت را در اين محيطهاي آزاردهنده سپري ميكني سخت نيست؟
از زماني كه آن رمان خشن
درهم پيچيده را در كودكي نوشتم تا حالا، هميشه تا ميزان معيني با بخش تاريك تجربه انساني راحت بودهام. برايم جاذبهاي نداشته اما يقينا مايه
حيرانيام بوده است. حيرت از اينكه چرا مردم اين طوراند. در حيرت از اينكه ما چطور كارهاي خود را توجيه ميكنيم، چون دايم در حال انجام دادن كارهاي وحشتناكي هستيم. اما داستانهايي كه براي خودمان ميگوييم هميشه دربارهي خوبيهايمان است و ايدهآل گراييمان و اين تضاد در تمام طول زندگيام براي من جالب بوده است. من احتمالا هرگز كسي نخواهم بود كه داستانهايي با تم كمدي رمانتيك بنويسد.