شكست ترامپ و بازگشت سياست
نحن ابناء الدليل
محسن آزموده
لابد شما هم با آدمهايي مواجه شدهايد كه اصولا به هر گونه سياست و سياست ورزي و نقش آدمها در تعيين سرنوشتشان، كاملا نااميد هستند و هرگونه مداخله در امر سياسي را كاري پوچ و بيهوده و بيمعنا تلقي ميكنند؛ افرادي كه معتقدند كل نظامهاي سياسي و اقتصادي در سراسر جهان تا كوچكترين جزييات توسط اتاق فكرهايي پنهان و نامشخص و نامعلوم، در لامكاني ناپيدا مشخص و معين شده و همه آدمهاي ديگر، بازيچههايي بيش نيستند. از ديد اين افراد كه از قضا تعدادشان كم نيست، كل اين سياستبازيها و اخبار رسانهها و كرونا و تحولات خرد و كلان اقتصادي و ...، نمايشي بيش نيست و در نهايت يا به تعبيري «كار كار اينگيليسهاست» يا «بلوريها»ي داستان عزاداران بيل غلامحسين ساعدي.
البته الان ديگر كمتر كسي از اين اصطلاحات عجيب و غريب استفاده ميكند، بيشتر افراد با نظريههاي توطئه آشنا هستند و ميدانند كه اگر خيلي ساده رشته امور را به دست «بلوريها» و «اينگيليسيها» بسپارند، حرفشان خريدار ندارد و احتمالا از سوي مخاطبان مضحكه ميشوند و كسي آنها را جدي نميگيرد، به همين دليل در همان ابتداي بحث ميگويند «ببين، من توطئهانديش نيستم و پارانويا ندارم، اما...» و به جاي سه نقطه، نظريههاي عجيب و غريب مثلا «علمي» يا «فلسفي» يا «سياسي» ميآورند كه اثبات كنند كه همه آدمها ول معطلند و چيزي از سياست و اين مسائل سر در نميآورند و همه اين نمايشها، بازي فريبكارانهاي بيش نيست.
زماني هم كه مخاطب هوشمند از آنها بپرسد كه اين اطلاعات جذاب و جالب و احتمالا مخفيانه را از كجا آوردهايد، جواب مشخصي ندارند يا با فرافكني ميگويند: «اين مسائل كه اظهرمنالشمس است! تو خيلي پرتي كه فكر ميكني مردم فيالواقع در تعيين سرنوشت خودشان نقش دارند و مثلا با شركت در انتخابات يا اعتراض به يك موضوع كاري را از پيش ميبرند. » يك نمونه آشكار و اخير اين شكل مباحث، انتخابات اخير امريكا بود. داييجان ناپلئونهاي جديد، هر جا بحث از اين انتخابات ميشد، فرزانه وار دامن از مباحث به نظر ايشان سخيف بيرون ميكشيدند و با نگاهي از بالا و عاقل اندرسفيه، به مخاطبان ميگفتند: «اي بابا بيخيال، معلوم است كه رييسجمهور امريكا ترامپ است! شما هم بيخود سر خودتان را به بحثهاي بيهوده و چرند گرم كردهايد!» وقتي از ايشان طلب دليل ميكردي، پوزخندي ميزد و ميگفت: «دليل؟! كدام دليل؟! آفتاب آمد دليل آفتاب! قضيه اظهرمنالشمس است! اولا كه تا حالا كي ديدهاي رياستجمهوري در ايالات متحده تكدورهاي باشد، آن چند باري هم كه چنين اتفاقي افتاد، باز كار، كار خودشان بود؛ ثانيا اين انتخاباتها، همه براي گرم كردن سر من و تو و مردم است، رييسجمهور امريكا از پيش تعيين شده! اصلا چطور ميتواني باور كني رياستجمهوري كشوري مثل امريكا، دست چهار تا رايدهنده معمولي مثل من و تو باشد؟! باورم نميشود كه اينقدر ساده لوح و ابله باشي!» بعد هم شروع ميكردند، ساعتي در باب اينكه چرا نتيجه اين انتخابات از پيش تعيين شده و اصولا ماموريت آدمي مثل ترامپ چيست و ... سخنراني ميكردند.
انتخاب بايدن و شكست ترامپ در انتخابات امريكا، اما باطلالسحر اين ادعاهاي بدون مبنا و شبه نظريات غيرمستدل بود و هست. اين انتخابات، نشان داد كه همچنان مردم ميتوانند در سياست و سرنوشت خودشان نقش ايفا كنند و جلوي روندهاي به ظاهر لايتغير را بگيرند. سياست چيزي جز حضور و مشاركت تكتك افراد در سرنوشتشان نيست و آدمها نبايد مرعوب ساختارها و ساختمانها و نهادهاي كلان شوند. چنين نيست كه همهچيز پشت درهاي اتاقهاي مخفي و بسته صورت بگيرد و با وجود تمايل نهادهاي كلان، باز هم انسانها توانايي تغيير امور و آزمون و خطا دارند.
البته نگارنده آنقدر خام نيست كه تصور كند با اين انتخابات، بساط اين شبهاستدلالهاي فرافكنانه به كلي جمع ميشود. زرادخانه اين ادعاهاي پوچ و ميان تهي، احتمالا از همان ثانيه قطعي شدن نتايج، باز شروع كردهاند به برساختن ادعاهاي پوچ مشابه مثل اينكه «البته براي ما مثل روز روشن بود كه بايدن راي ميآورد! تمام اين سر و صداهاي اعتراض ترامپ و تعلل در اعلام نتايج و كش دادن انتخابات و ... بازيهايي است براي اهدافي كه به زودي روشن ميشود! اينها همه كار سياستمداراني فريبكار و هزارچهره است...اصلا مردم فكر ميكنند كه انتخاب ميكنند و ...»
واقعيت آن است كه دلايل و شبهاستدلالهايي كه توطئه باوران ارايه ميكنند، چندان قابل توجه نيست، زيرا بر اطلاعات و دادههايي موثق و قابل اطمينان استوار نيست و عمدتا بر شنيدهها و گفتههايي غيرقابل اثبات مبتني است. مساله اصلي علت و خاستگاه اصلي چنين ديدگاههايي است كه همانا فرار از پذيرش بار مسووليت، گريز از سياستورزي و تعهد اجتماعي و سياسي و پناه بردن به عافيتطلبي است. آنها كه با شبهنظريههايي مشابه آنچه گفته شد، هر گونه مداخله سياسي و اجتماعي را بيفايده قلمداد ميكنند و همه امور را مثل چوب به دستهاي ورزيل به بلوريها يا گروههايي مثل آنها منتسب ميدارند، در واقع به دنبال توجيهي براي بيعملي خود و گريز از مسووليت هستند. روشن است كه اين علت را با دليل نميتوان پاسخ داد و شكست ترامپ هم برهاني براي رفع سياستگريزي آنها نيست، اما ميتوان خوشحال بود كه با اين شكست، لااقل در عرصه نظر، تاثير سياستورزي در ساحت دليل، آشكار شده، دستكم براي آنها كه «ابناءالدليل» (پيرواناستدلال) هستند.