قصه پرغصه روزنامهنگاري در يك فيلم
ابراهيم عمران
قصه پرغصه روزنامهنگاران ايراني امر تازهاي نيست و اين دو دهه اخير تكانههاي آن بر همه سنگيني كرده و عده زيادي از كاربلدان اين حوزه، افسوسانه دست از كار كشيدند و خواسته و ناخواسته توتمي كه عاشقانه دوستش داشتند، كنار گذاشتند. داستان روزنامهنگاران بهار مطبوعات از همه اين قصههاي آزگار، ماندني و شنيدنيتر است كه اگر پاي صحبتشان بنشينيم، زمان است كه ميتواند جلودارمان شود. بر اين نگره ساخته ماندگار مينا اكبري روزنامهنگار حوزه فرهنگ و هنر و سينما «ميدان جوانان سابق» معنا مييابد. مينا اكبري و تيم سازندهاش داستان روزنامهنگاراني را روايت كردهاند كه نيتشان آگاهيرساني و بالمآل در سبد قرار گرفتن روزنامه نزد خانوادهها بود. حال بماند آن دوران كه سبك و سياق خاص خود داشت و شايد حاليه ديگر تكرار نشود. ولي آنچه فيلم اين روزنامهنگار قلم بر زمين گذاشته را مانا و ماندني مينمايد، نگاهي است كه بر كليت فيلم حكمفرماست و آن هم دلدادگي گروهي از روزنامهنگاراني است كه هر چند قلمشان شكسته شد و در زمان حال به جز يكي، دو نفر كار حرفهاي روزنامهنگاري نميكنند، ولي اين
دل دادگيشان در گپ و گفت با كارگردان، مشهود است. بحث نقد فيلم نيست در اين كوتاه نوشته كه در زمان اكران مفصل گفته و نوشته شد. آنچه در اين خبر مسرورانه متجلي شد، نشان از آن دارد كه بانوان ايران زمين در حيطه سينما نيز توان و ياراي آن دارند كه در دنيا كارشان فارغ از نگاه سياسي ديده شود و چه امري مباركتر از اينكه مولف اين اثر، خود از برترينهاي روزنامهنويسي چند دهه اخير بود و در كارش خبره. مينا اكبري نشان داد جوهره روزنامهنگارياش كماكان ميتواند مددرسان كارهاي آتياش هم باشد و با اين ديده شدنها و تشويقها به حتم در آينده از اين فيلمساز روزنامهنگار بيشتر خواهيم شنيد. چه كه منافاتي بين فيلمسازي و روزنامهنگاري نيست. هر چند به اكراه و از روي اجبار و عصبيتهاي موجود، گفته شود قلم بر زمين ميگذاريم و در اين وادي ديگر نيستيم. ديده شدن فيلم ميدان جوانان سابق جدا از شادباش و تبريك مرسوم، ديده شدن كار سترگ روزنامهنگاري در فضاي سخت آن است؛ چه در ايران و چه در خارج از آن كه براي آگاهيبخشي به حتم بايد تاوان داد...