نگاهي بر نمايشگاه «ناسازه» آثار تجسمي جواد مدرسي در گالري «اثر»
سازههاي واپس رفته
نيلوفر ثاني
اثر هنري به ويژه در حوزه هنرهاي تجسمي، ظهور كنش آفرينشگري است كه زبان انتقال تصويري و فانتاسم رمزگاني خودش را در نظر دارد. گاه درصدد فروپاشي الگوهاي هر روزه و ارتباط مسلط عناصر هنري و گاه در ادامه زيباشناختي روند موجود است. ابژه شهر و بناهاي آن، از پرطرفدارترين موضوعات موردن ظر هنرمندان نقاش در چند سال اخير است. بافتهاي قديمي و كوچههاي باقيمانده از دهههاي پيش تا سازههاي مدرن و تركيبي، در آثار تجسمي، جاي مشخصي پيدا كردهاند و در بسياري از نمايشگاههاي برپاشده، در معرض ديد مخاطبان قرار ميگيرند. «ناسازه 3» عنوان نمايشگاه اخير جواد مدرسي در گالري اثر، دنباله نمايشگاه پيشين او در همين گالري در سال 98 و مجموعه نخست آن در سال 88 در گالري طراحان آزاد است. اين بار نيز او به فضا و اتمسفر بناها و ساختمانها رفته و خوانشي مشابه آثار گذشتهاش از معماري دارد كه همچنان در نگاه بيننده، مجذوبكننده است. در عين حال تابلوهاي او، تجسم عيني با نگاهي انتقادي و باليني است. بناهايي با كژريختي و چهرههايي مخدوش، برآشفته و فرسايشيافته، در مركز شهر و در موقعيت تجاري و بازاري است كه در معرض بالاترين آسيب محيطي و ضايعات تجمع، ترافيك و آلودگي صوتي قرار دارد. انتقادي، با وجه پارادوكسيكال محتوايي كه تيزبينانه، نشانههاي متعددي را براي انتقال معنا گنجانده است و باليني، با وجود وجه بيمارگوني بناهايي كه احوال خوشي ندارند، نمبرداشته، رنگريخته و برخي حتي در حال فروپاشياند. از طرفي در عين ملموس بودن بناها، آشنازاديي عادتپذير بصري مخاطب را نيز همراه دارد. آنچه افراد، بارها از كنار آنها بيتوجه عبور كرده و آنقدر پيش پاافتاده شده است كه ديگر حتي تغييرات و استحاله آنها به چشم نميآيد. اما آنچه بيش از تكنيك مشخص و قوي هنرمند، در ظرافتهاي دقيق و ترسيم بافت معماري بناها، به ويژه نورپردازي و توجه خاص به زاويه نور و سايهها و ساير جزيياتي كه به شدت به فضاسازي اثر كمك كرده و به چشم ميآيد، محتوايي است كه قابليت تفسير متعدد دارد كه در اين مجموعه كاملتر و هدفمندتر شده و كنشمند به بار نشسته است. «ناسازه» كه ترجمه داريوش آشوري براي كلمه «پارادوكس»ست، در دو وجه معنايي خود درباره معماري و بناهايي كه مورد نظر مدرسي بوده، كاربرد دارد. سازههايي كه در موقعيت مكاني خود به «ناسازه» بدل شدهاند يا تضادهايي كه با موجوديت و شمايل خود، تداعيگرند. هر اثر در عين آنكه انتخاب هنرمند براي هويت مكاني به آن بنا بوده، از طرفي با هوشمندي در راستاي معنايي خلق شده كه در مواجهه مخاطب با آن، تاثيرگذاري بسيط و عميقي داشته باشد. ساختمانها با ديوارهايي بلند و آجري، همچون دژهايي قد كشيدهاند كه فضاي زيستي افراد را در محاصره خود دارند. اين فهمي تسخيري از وضعيت مسلط حاكم بر قشري است كه ناگزير در چنين جغرافيايي از شهر زيست ميكنند. در حالي كه كودكان در حال بازي هستند، ديوارهايي عظيم، آنها را در حصار خود گرفتهاند. همان نقشي كه فرهنگ مستقر، آن را بر فرم و محتواي هر اثر خلق شده، القا ميكند. تابلوهاي ديگر، شمايلي از ساختمانهايي است كه اگرچه فعالند و چراغ واحدهاي آن، تجاري يا مسكوني روشن است، اما كژريختي واضحي را قابل رويت كردهاند. آن چنانكه به نظر ميرسد تبديل به ساختمانهايي مخروبه، بيسكنه و در حال فروپاشياند. مدرسي براي آثار خود به ساختمانهاي مجلل و منطقه شمالي و مرفه شهر كه بناهايي تميز، سالم و شيك دارد، نرفته بلكه معطوف به بناهايي شده است كه از منظر انتقادي و باليني قابل تحليلند. سازههايي در هسته مركزي شهر كه اغلب محل سكونت قشر متوسط يا فرودست جامعه است. به نوعي از فرم فروپاشيده، در برابر هنر چارچوبمند، بهره برده است. فرمي كه ميخواهد ساختمانهاي بيمار و سازههاي در حال فرسايش را در روايتي از الگوي ذهني هنرمند، به مفاهيمي گره بزند كه فاصله خود را از هنر مسلط كه گاه حتي منظر زيباشناختي را بر هر مولفه ديگري ارجحيت ميدهد و آن را مينيمال و فريبنده ميخواهد، حفظ كند و اعلام موجوديت خود را برخلاف كليشههاي متداول و سازشپذير، با نوعي اعتراض تجسمي، با دقت مضاعف بر ظرايف و جزييات بيان دارد. تمركز آرتيست، بهطور مشخص، به بناهاي كژريخته، ساييده و پوسيده كه براي زندگي مناسب نيستند، يا دكانهاي بسته معطوف است كه در حكم نوعي بيماري حاد، تبديل به عنصري شيزوكاوي در عرصه معماري و هنر مدرن شده و ميل به عصيان و مقاومت در برابر مدرنيته دارد. او زيباييشناسي را نه در بناهاي مدرن يا خانههاي تر و تميز و مجلل، بلكه در ابعادي طرح ميكند كه حقيقت امر واقع در محدوده مركز و مناطق پايين شهر و مردماني در محاصره اين ناسازههاي ناهموار و درهمريخته است. حقيقتي كه اگرچه بر سر در يك مغازه با كركره آهني بسته و مسدود، خودنمايي ميكند اما صورت رنجور خود را در موقعيت مكاني و نظرگاه بصري به رخ ميكشد. اين ديدگاه هنرمند در به تصويركشيدن ناسازههايي است كه حقيقت تعطيل شده را، بازنمايي كرده و به صحنه ديد و انديشه مخاطب ميآورد. او برشي از بناهاي شهري را ترسيم ميكند كه بازتابي از وضعيت روز اكثريت جامعه و بدنه اصلي آن است و ابژههايي واپسرفته را مورد طرح قرار داده كه اعتراضي در برابر نظم مستقرند. فرهنگ و هنري كه متاثر از شرايط جامعه و زيست افراد است. بناهايي به نظر سركوب شده و ضد بورژوايي كه حضورشان در افق ديد و معماري شهري، خود راوي اعتراضي به سيستم سرمايهداري و مدرنيته، به مالها و برجهاي تجاري و به شكاف طبقاتي و استيصالي است كه هر چند هنوز حذف و تخريب نشدهاند، اما در حال گسست و سركوب است.