روح بشري در آثار مهرجويي
دير ميفهمد پدرش مرده، وقتي ضرب و شتم و بر سر قبر او ظاهر ميشودد، ظاهرش تبديل به دلال بزرگ (عزتالله انتظامي) ميشود. شكل فيلمهاي مهرجويي دايرهوار است (همچون عنوان «دايره مينا»). شخصيتها معمولا در آخر به همان جا كه آغاز كردهاند، ميرسند. اين چنين حركتي را در «ليلا» به خوبي شاهديم. ليلا و شوهرش يك زندگي مدور را سپري ميكنند و به پاياني كه همان آغاز راه باشد، ميرسند. حسي كه به ما دست ميدهد رها كردن آن چيزهايي است كه دنبالش هستيم اما پيش از آن احساسي است از جستوجوي اينكه آيا ميتوانيم به مفهوم و مقصود هستي دست يابيم؟
هستي در آثار مهرجويي بر پايه احساس است و آگاهي و بصيرت شكلي به خود ميگيرد كه انگار احساسات فريبي بيش نيست (دقت كنيد به «سنتوري»). به عقيده او «واقعيت» قاعدتا بايد در جايي پنهان باشد ولي هرگز و شايد به سختي بتوان ردي از آن پيدا كرد (همچنان كه در «هامون» يا «پري»). در فيلمهاي مهرجويي لحظههايي از سرخوردگي وجود دارد كه ميخواهد از آن طريق تقدير سادهاي را به چالش بكشد. با نگاه به بهترينهايش در روزهاي نخستين، نه فقط واجد روايتهايي ادبي و شاعرانه بودهاند بل از رئاليسمي روانشناسانه هم بهره بردهاند. هنر مهرجويي به طرزي غريب در زير لايههاي فلسفي و عرفاني قرار دارد؛ با زباني تصويري كه نشانهاي از قدرت او در تاثير و نفوذ بر مخاطب است.