• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4820 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۳۰ آذر

شهر در آستانه طولاني‌ترين شب سالي كه بايد در مقابل كرونا از خودمان مراقبت كنيم

يلدا انار ندارد

آيدا مطلق

دختر جوان با كيسه‌اي در دست از ميوه‌فروشي بيرون مي‌آيد، چيزي جز يك موز توي كيسه نيست. دستش را نگاه مي‌كند و با قدم‌هاي نامطمئن به راه مي‌افتد. شب يلداست اما اينجا در يكي از شلوغ‌ترين خيابان‌هاي شرق تهران از تكاپوي سال‌هاي گذشته خبري نيست. كرونا رونق يلدا را گرفته يا جيب مردم خالي است؟ توي مغازه ميوه‌فروشي زني با يك دست موهاي سفيدش را زير روسري پنهان مي‌كند و با دست ديگر كارت را به ميوه‌فروش مي‌دهد:«برايم موجودي مي‌گيري ببينم چقدر توي كارتم دارم؟» بعد از شنيدن 103 تومان كمي فكر مي‌كند و آرام مي‌گويد:«يك كيلو گردو چقدر مي‌شود؟» حسين به بهانه شب يلدا روي خشكبار هم حساب باز كرده و در گوشه‌اي از مغازه چند كيسه‌ كوچك خشكبار هم چيده. تنها نشانه يلدا در اين خيابان بزرگ وانت پر از هندوانه‌ حسين است:«از صبح 7 يا 8 تا هندوانه  فروخته‌ام.»

انار كيلويي 22 هزار و 500 تومان، موز 35 هزار و 500 تومان، نارنگي 14 هزار و 800، سيب سبز 16 هزار و 300، پرتغال 14 هزار و 900 و...  اعداد و ارقام گيج‌كننده هيچ نسبتي به قيمت‌هاي سال گذشته  ندارد. 
چند قدم آن‌ طرف‌تر ميوه‌فروشي ديگري هست كه نه اناري براي فروش دارد نه هندوانه‌اي. سامان صاحب مغازه ميوه‌فروشي مي‌گويد:«دلت خوش است، سراغ هندوانه شب يلدا مي‌گيري؟ سال‌هاي گذشته يك نيسان هندوانه مي‌آوردم يك‌شبه تمام مي‌شد اما امسال مي‌بيني كه خبري نيست. وقتي مي‌دانم كسي نمي‌خرد چرا بياورم؟ همه مي‌آيند، موجودي مي‌گيرند و مي‌روند. همين را بگويم كه تا چند سال پيش شب يلدا جعبه‌اي ميوه مي‌فروختيم، پارسال كيلويي، امسال هم دانه‌اي. اين طور ادامه پيدا كند، سال بعد مردم از دم ميوه‌فروشي مثل عتيقه‌فروشي  رد مي‌شوند. نگاهي مي‌اندازند و تمام.»
برعكس سامان مغازه‌هاي لباس فروشي با ويترين‌هاي سبز و قرمزشان براي يلدا آماده شده‌اند. آنها آدم را ياد كسي مي‌اندازند كه خانه را تميز كرده، غذا درست كرده و آماده است كه مهمان بيايد اما از مهمان خبري نيست، همچنان كه مغازه‌دارها دم مغازه‌هاي‌شان ايستاده‌اند و رفت و آمد عابران  را تماشا  مي‌كنند. 
عمو مجيد با ماسكي سفيد و بزرگ درحالي كه سبيل‌هاي بلند و سفيدش از اين طرف و آن طرف ماسك بيرون زده، در گوشه‌اي از مغازه خشكشويي‌اش چمباتمه زده و دفترش را ورق مي‌زند و ماشين لباسشويي بزرگ و سبزرنگش پتوها را با موسيقي آرامبخشي مي‌شويد:«نه ‌تنها شب يلدا تمام شد، اصلا كار و كاسبي ما هم تمام شد. بالاخره مردم مهماني، ختم، عروسي مي‌‌رفتند، لباس‌شان را هم  به ما مي‌دادند بشوييم يا اتو بكشيم اما الان گاهي پرده و پتو برايمان مي‌آورند.  اشكال ندارد از كار و كاسبي بيفتيم، من كه راضي‌ام، فقط خدا كند از شر اين مريضي زودتر خلاص شويم. به خدا خودم ماه‌هاست كه نوه‌هايم را نه بوسيده‌ام، نه ديده‌ام؛ چه كنيم ديگر... اتفاقا اين روزها بچه‌ها زنگ مي‌زنند، مي‌گويند براي شب يلدا مي‌آيم خانه شما. به همه‌شان گفته‌ام جان پدرتان بشينيد توي خانه خودتان، لازم نكرده توي اين اوضاع كرونايي مهمان بازي كنيد. گوشي و تبلت كه داريم تصويري زنگ مي‌زنيم و با هم عشق مي‌كنيم.» تند تند حرف مي‌زند و دائم مجبور مي‌شود ماسكش را بالا بكشد. انگار زمان زيادي است كه منتظر هم‌صحبتي نشسته باشد. انگار مهم نيست درباره چه موضوعي حرف مي‌زند، عمو مجيد فقط مي‌خواهد صحبت كند. نفس عميقي مي‌كشد و دوباره شروع مي‌كند:«پدر اين املاكي بغل مغازه ما فوت كرد. به پسرش گفتم من به احترام پدر تو مغازه را امروز مي‌بندم و اعلاميه‌ نصب مي‌كنم. گفت خواهش مي‌كنم اين كار را نكن، مردم مي‌فهمند توي اين وضعيت مي‌آيند خانه  براي تسليت.»
گويا امسال كرونا بساط شب‌نشيني‌هاي بزرگ فاميلي را در شب يلدا برچيده است. اما سوت و كوري مغازه آجيل‌ فروشي افشين خبر از برچيده شدن اين جشن حتي در جمع‌هاي كوچك خانوادگي مي‌دهد. بوي تخمه بو داده، مغازه كوچك افشين را پر كرده است. مي‌گويد:«پارسال شب يلدا 5 ميليون كار كردم اما امسال به خدا از صبح يك كيلو آجيل هم نفروخته‌ام. اين پسته را مي‌بيني چقدر خوب است، كيلويي 220 تومان. اين گردو كيلويي 235 تومان با هم قاطي مي‌كنم و چند چيز ديگر هم داخلش مي‌ريزم كه ميانگينش مي‌شود كيلويي 135 اما باز هم كسي نمي‌خرد. فكر كنم دو، سه روز ديگر مجبور شوم دوباره از هم جدا كنم.» دستفروش جلو كافه قنادي گل سر بساط كرده. گل سرهايي با طرح هندوانه. عابران نگاهي مي‌اندازند و رد مي‌شوند:«بيا گل سر مخصوص شب يلدا آورده‌ام. گل سر هندوانه و انار. بيا بخر كه تموم شد.» شايد دختربچه‌اي بهانه يكي از آنها را بگيرد و مادرش مجبور شود بخرد؛ خدا را چه ديده‌ايد. داخل كافه قنادي خبري از سوز سرماي بيرون نيست. گرما و بوي خوش شيريني‌ها حال آدم را جا مي‌آورد. وسط قنادي ميز و صندلي‌هاي سفيدي چيده‌اند و چند زوج جوان يك طرف نشسته‌اند و خانواده 4 نفر ديگري هم آن طرف. ثريا صاحب كافه قنادي مي‌گويد:«مشتري‌مان به نسبت پارسال كم شده. بيشتر مي‌نشينند همين جا پيراشكي چيزي مي‌خورند و مي‌روند. خريد كيلويي كم شده.» او خودش هم نمي‌خواهد به ميهماني برود مثل عمو مجيد، سامان، حسين، افشين و... مي‌گويد:«نه ‌تنها امسال به خاطر كرونا بلكه سال‌هاي قبل هم شب يلدا مهماني نمي‌رفتم؛ چون تا دير وقت قنادي ما مشتري دارد. البته امسال وضع خوب نيست. هر سال از يلدا كار و كاسبي خوبش به ما مي‌رسيد كه آن هم كساد شد.»
سال گذشته هم كسي براي يلدا كفش نمي‌خريد به هر حال خيلي‌ها پيش خودشان حساب و كتاب مي‌كنند كه اگر 3 ماه دندان روي جگر بگذارند براي شب عيد مي‌توانند يك جفت كفش خوب بخرند اما كسي هم با كفش پاره به ميهماني يلدايي نمي‌رفت. محمود يكي از كفاش‌هاي قديمي خيابان پرستار با 3 شاگردش حسابي مشغول دوخت و دوز و وصله پينه است. زني وارد مي‌شود و رنگ مشكي براي كفش مي‌خواهد و توضيح مي‌دهد كمي بغل انگشت كوچك لنگه راست كفشش سفيد شده. يكي از شاگردها مي‌گويد اسپري خارجي داريم 70 هزار، ايراني‌اش هم هست 40 هزار. زن مي‌داند پولش به خارجي نمي‌رسد مي‌گويد بعد مي‌آيم خارجي‌اش را مي‌خرم. محمود مي‌گويد خانم ايراني‌اش خيلي خوب است ببر. زن راضي مي‌شود و كارتش را از زير نايلون جلو مي‌برد. شاگرد عمو محمود كارت مي‌كشد:«موجودي ندارد خانم.» عمو محمود هم به بچه‌ها و نوه‌هايش گفته شب يلدا تماس تصويري بگيرند تا از دور براي‌شان قربان صدقه برود:«هم جيب مردم خالي است هم قيمت‌ها سر به فلك كشيده هم بيماري فشار آورده؛ چه جشني، چه يلدايي؟»
اينجا در يكي از شلوغ‌ترين خيابان‌هاي شرق تهران، عابران از مقابل مغازه‌ها رد مي‌شوند، بچه‌ها پيراشكي مي‌خرند يا گل سري با طرح هندوانه، بزرگ‌ترها قيمت مي‌پرسند و كارت‌شان را جلو مي‌برند كه براي‌شان موجودي  بگيرند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون