نگاهي به داستان فردوسي و محمود غزنوي
شاعر و سلطان
از مجموع اظهارات فردوسي درباره خود و رابطهاش با سلطان محمود غزنوي و هم از ساير رواياتي كه طي قرون متمادي در اين باره قلمي شده است چنين برميآيد كه هرچند روايت خود فردوسي شامل بعضي اطلاعات جزيي نيست اما مستندترين و مشروحترين منبع درباره شاعر حماسهسراي ايران همان اظهارات خود او در شاهنامه است، به شرطي كه از تاريخ عصر فردوسي و به خصوص وقايع سلطنت محمود غزنوي هم به طور جدي براي فهم اظهارات شاعر كمك گرفته شود. اما ساير روايات، بهرغم همه شرح و بسطها و توصيف و تبيين جزييات، متاسفانه ريشه در واقعيت ندارد و بيشتر به توهم و خيال متكي است. چراكه به دليل كملطفي و بيعنايتي سلطان محمود غزنوي به شاعر حماسهسرا، مورخين قرن پنجم، مثل عتبي، گرديزي و بيهقي كه عمدتا «محمودي» بودهاند به شاعر توجه نكرده و احوال او را مكتوم گذاشتهاند. پس از آن هم تا دوره ديگري فرارسيده و صاحبنظران بعدي براي تحرير احوال شاعر دست به قلم بردهاند يك و نيم قرن از زمان حيات او ميگذشته است. بنابراين امكان آنكه گفتار ايشان متكي به سندي بوده باشد بسيار كم است. مشهورترين اين راويان نظامي عروضي است كه بيشتر اظهارات او درباره ساير همعصران فردوسي هم از سنديت چنداني برخوردار نيست. با اين همه سه راوي پيش از مغول احوال شاعر قابل اعتمادند. هرچند كه يكي (صاحب تاريخ سيستان) نه به خاطر فردوسي بلكه به خاطر رستم احوال فردوسي را بازگو كرده باشد و ديگري (نظامي) دبيري افسانهسرا بوده باشد و سومي (عطار) هم عارفي افسانهساز باشد و نه اما با كمال تاسف بعد از حمله مغول و فرومردن شمع روشناييبخش كانون فرهنگي خراسان و آواره شدن بزرگان آن ديار و هم زير و رو شدن معيارهاي تاريخي و وقايعنگاري و قلمزني، تشتتي بيسابقه در شيوه واقعهنگاري راه يافته كه بايد آن را يك فاجعه فرهنگي دانست؛ لذا اكثر صاحبان قلم بعد از مغول آنچه «خواستهاند گفتهاند » و نه « آنچه گفتني بوده است» كه گزارش كساني مثل حمدالله مستوفي و صاحب آثارالبلاد و نويسندگان مقدمه بايسنغري و دولتشاه سمرقندي بهترين گواه اين مدعاست. بنابراين بهرغم تشنگي ما براي فهم و درك جزييات زندگي شاعر حماسهسرامان و رابطه وي با سلطان وقت، نبايد چشمبسته و حريصانه به دام خيالبافيهاي راويان ياوهگوي بعد از فترت مغول بيفتيم، بلكه بايد با وسواس و دقت فراوان به نوشتههاي ايشان بنگريم و هيچ كلمهاي از دعاوي آنان را هم بيديده انتقادي نپذيريم. مگر اينكه به جاي درك واقعيت، قصد پژوهشي «افسانهشناختي» را داشته باشيم. با توجه به آنچه گذشت، به هيچ وجه پذيرفتني نيست كه فردوسي به خواست و توصيه سلطان محمود غزنوي به سرودن شاهنامه دست يازيده باشد چراكه محمود جوان (23 ساله) چهارده سال بعد از آغاز كار شاعر براي اولين بار به اتفاق پدرش از غزنه به خراسان آمده (سال 384) و پنج سال بعد هم به سلطنت رسيده است (389). از آن پس هم به علت آنكه درصدد براندازي سلالههاي ملي ايراني همچون سامانيان و صفاريان، و دوستي با دشمنان ديرين و تاريخي ايرانزمين، يعني تورانيان (تركان قراخاني آل افراسياب) بوده نميتوانسته است دوست و مشوق شاعر حماسهسراي ايران شود، بلكه بيشتر به دنبال مستمسك ديني و توسل به خليفه عباسي بوده است تا اينكه در سال 394 كار دو سلاله مهم ايراني (سامانيان و صفاريان) ساخته شده و با هممرز شدن قلمرو آل افراسياب با ملك محمود خطر بالفعل ايشان روي نموده و محمود را متوجه حساسيت ملي مردم ايرانزمين و دوستي با بقاياي دودمان برافتاده ساماني و هم شاعر حماسهسرا نموده است. اما اين دوستي تا زماني ادامه يافت كه خطر تركان قراخاني هنوز وجود داشت، يعني در مدتي كوتاه به فاصله سالهاي 394 تا 398. از آن پس با پيروزي و برتري يافتن محمود بر خانان ديگر وي را نيازي به حميت ملي مردم ايران و حمايت شاعر حماسهسراشان از سلطان ترك نبود بلكه تحريك و تقويت عرق ملي براي خود محمود نيز خطري بالقوه محسوب ميشد كه بايد هرچه زودتر با آن مقابله ميشد؛ لذا سلطان به شاعر پشت كردو با پيش گرفتن سياستي مرتجعانه كه به مرگ و آوارگي جمعي از مليون ايران در حدود سال 400 انجاميد، فردوسي هم متواري و آواره شد و همسويي چندساله شاعر و سلطان خاتمه يافت.
عنايت مجدد سلطان به شاعر در سالهاي پاياني عمر شاعر هم- اگر روي داده باشد- جزيي از يك سياست پيچيده محمود به قصد مانور در برابر خليفه عباسي بوده است و نه به علت رقت قلب و ذوق شعرشناسي محمود و تاثر او از يك بيت شاهنامه- «اگر جز به كام من آيد جواب...». اما آشنايي شاعر و سلطان چگونه آغاز شده است؟ پاسخ به اين سوال به قدري مشكل بوده است كه حتي سه راوي اوليه احوال شاعر نيز به آن نپرداختهاند. از اظهارات خود فردوسي هم اطلاعي برنميآيد. دعاوي راويان بعد از عهد مغول هم بهرغم همه شيريني و شاعرانگي به هيچ عنوان قابل پذيرش نيست، آن هم به گونهاي كه قزويني و مستوفي آوردهاند، يعني رفتن فردوسي به غزنين و برخورد با جمع شاعران محمودي و مشاعره و... زمان دقيق پايان گرفتن دوستي شاعر و سلطان هم معلوم نيست، الا اينكه بايد در همان زمان سيطره ارتجاع و ميان سالهاي 398 تا 403 روي داده باشد.
اما اينكه تيرگي رابطه شاعر و سلطان چگونه آغاز شده و به كجا انجاميده است، سوالي است قابل بحث و تنها در اينجاست كه ميتوان به روايات پيش از عهد مغول استناد كرد- البته به طور مشروط و با ديد انتقادي- چرا كه احتمال بسيار هست كه يا شاعر خود به غزنه سفر كرده ،يا نسخهاي از شاهنامهاش را براي سلطان فرستاده باشد. جزييات پاسخ و رفتار محمود در برخورد با شاهنامه و سراينده آن هم بر ما پوشيده است اما مسلم است كه سلطان چه با گفتار و چه با رفتار، به شاعر و شاهنامه بيعنايتي و بيحرمتي كرده است كه البته شاعر بلندهمت ما هم بيحرمتي سلطان ترك را بيپاسخ نگذاشته و با دفاع از قهرمانان دستپروردهاش- چون رستم- و يا به حمامي و فقاعي دادن صله ناقابل سلطان با وي مقابله به مثل كرده و فرار و آوارگي را هم پذيرا شده است.