ضرورت تجديدنظر در انسان
ابراهيم اصلاني
در آستانه قرن 15 شمسي هستيم. ايران در طول 100 سالي كه گذشت، رويدادها و فرازونشيبهاي زياد، مشقتبار و پرهزينهاي را تجربه كرده است. با وجود همه آنچه نسلهاي پيش از ما و ما كه اكنون در اين كشور زندگي ميكنيم، از سر گذرانديم، نميتوان اين واقعيت را انكار كرد كه حال و روز ايران هنوز خوب نيست. مرور و تحليل انديشهها و رفتارهاي مديريتي كشور طي 100 سال نشان ميدهد، بيش از آنكه نفت بلاي جان ما باشد، خودمان عين بلا بودهايم. به هر بخش از مديريت اين كشور نگاه ميكني، روزمرّگي، تكرار مكررات، شعارزدگي، بيهودهكاري و اتلاف فرصتها و منابع، مشهود است. جامعه و سياست ما هم مصداقي از بستر فرهنگي كشور است. وقوع انقلاب اسلامي يكي از پديدههاي ويژه 100 سال اخير بود. انتظار اين بود كه طبق شعارها و وعدهها، خيلي چيزها اصلاح شود، اما به دلايل و شرايطي، نشد. بعد از گذشت بيش از 40 سال از انقلاب، خيلي از مقامات طوري از تغيير و اصلاح و بهبود حرف ميزنند كه انگار سال اول و دوم انقلاب است و اتفاق خاصي نيفتاده است. به تبع شرايط ناشي از انقلاب، بهتدريج استانداردهاي زندگي از بين رفت يا سست شد و چيز جديدي جايگزين آنها نشد. به جاي آنكه با گذر زمان، زندگي مردم با انسجامي مبتني بر استانداردها و نظم جديد شكل بگيرد، جامعه و مردم رها شدند و آشفتگي، گمگشتگي هويتي و تكثر فرهنگي بر زندگي عموم حاكم شد. از اول انقلاب انديشهاي تبليغ شد كه نبايد زياد از «انسان» گفت، چون تفكر انسانگرايي ريشه در افكار غرب دارد؛ تفكري كه ميخواهد انسان را با ماديات، بيقيديها و مصرفگرايي سرگرم كند. دلايل ديگري هم گفته شد تا يادمان باشد «انسان» محور زندگي و دنيا و آخرت نيست و چيزهاي مهمتري وجود دارند. ما هم باور كرديم و «انسان» بود، اما خيلي هم نبود. اين حرفي آيندهنگر و خيرخواهانه است كه نظام سياسي و فرهنگي ايران بايد تكليف خود را با «انسان» روشن كند. آن نگاه غربي به انسان را كنار ميگذاريم، ولي معنايش چيست؟ «انسان» چه جايگاهي در جمهوري اسلامي دارد؟ نميدانم وقتي از آينده روشن صحبت ميكنيم، زيرساختهاي آن كجا پيريزي شده است و انسان كجاي ماجرا قرار دارد؟ حرف و شعار كافي است، الان هر چه ميخواهيد بگوييد بايد مبتني بر واقعيتهاي عيني باشد. فقط هم بحث شرايط اقتصادي نيست. آمارهايي كه از وضعيت روحي و رواني مردم ارايه ميشود، نه فقط نگرانكننده، بلكه تهديدي جدي براي امروز و آينده كشور است. اين جامعه دچار آسيبهاي فرهنگي جدي و خطرناك است. ميتوانيم بگوييم كه خيلي از ناهنجاريها از قبل از انقلاب هم بوده و در كشورهاي ديگر هم وجود دارد؛ خب قبول! اما ما چه كردهايم؟ قرار بود به كجا برسيم و كجا هستيم؟ آيا حالِ «انسان» در اين كشور خوب است؟ اگر جواب مثبت است كه اين نوشته تا همين حد كافي است و لزومي به ادامه وجود ندارد. اگر جواب منفي يا توام با ترديد است، آيا وقت آن نرسيده كه در نگاه به انسان و جايگاه او بازنگري صورت گيرد؟ اگر نگوييم «انسان» محور، ولي اگر عنصري اساسي و كليدي در چشماندازها، سياستگذاريها، برنامهها، تصميمها، تدبيرها، آيندهنگريها و در يك كلام، «توسعه» بود، آيا وضعيت اينچنين ميشد؟ «انسان» حتي اگر در حرف وشعار محترم و بااهميت بوده، در بافت نظام سياسي و فرهنگي مورد كملطفي، غفلت و حاشيهانديشي، قرار گرفته و خسران و بلاي زيادي بر او وارد آمده است. نگوييد كه چنين نيست؛ با تاسف، شواهد اثبات اين بيمهري و سهلانگاري فراوان است. همهچيز را به پاي توطئه، تهاجم فرهنگي و نقشههاي استكبار جهاني ننويسيد. در ميدان فرهنگ، وقتي خوب بازي نميكنيم و چيزي براي عرضه نداريم، بازي را خواهيم باخت. از نظر من، اوضاع نابسامان و آشفته نظام تربيتي كشور در طول 40 سال گذشته از مهمترين نشانهها و شواهد بيتوجهي به انسان و جايگاه او بوده است. بحث كمي بودجه آموزشوپرورش و وضعيت معيشتي و حقوق معلمان نمونه بسيار كوچكي از اين نابساماني است. نظام تربيتي ايران از تفكر منسجم و برنامهريزي كلانِ كارآمد و آيندهنگر برخوردار نبوده و نيست. از منظر ديگر، وقتي در نظام سياسي و فرهنگي كشور، انسان جايگاهي درخور ندارد، بيسروسامان بودن تربيت هم امري قابل انتظار و بديهي است. اگر قرار بود نظام روي انسان به عنوان عامل اصلي توسعه و ثبات آينده، سرمايهگذاري كند، اصولا اين سرمايهگذاري از انسان شروع و آثار و تبعات آن در تربيت هم ديده ميشد. بهرغم تذكرهاي دلسوزان كشور و مشاهده تجربههاي جهاني توسعه، جمهوري اسلامي ايران هيچگاه اهميت و نقش تربيت و آموزش را به عنوان عامل اساسي توسعه در دنياي امروز نپذيرفته و جدي نگرفته است. وقتي از تربيت صحبت ميكنيم، كليديترين بخش آن كودكي و بهويژه دوره پيشدبستان است. در نظام تربيتي ايران، كودكي اول (تولد تا 6 سالگي) و دوره پيشدبستان، بيسروسامانترين وضعيت را داشته است. نتيجه بيبرنامگي يا برنامهريزي آشفته و سليقهاي، انفعال، غفلت و ركود اين نظام تربيتي، كماهميت شدن وروديهاي (كودكي اول و دوم، يعني از تولد تا 12 سالگي) و اهميت يافتن خروجيها (دبيرستان و كنكور) بوده است و اكنون در كلاف سردرگمي گير كردهايم كه با هر تدبيري باز نميشود. مجموعه آموزشوپرورش ايران تبديل به نهادي اداري و اجرايي شده كه از انديشه تربيتي تهي و آكنده از پست و مقام، تشكيلات سازماني بزرگ، تعدد نيرو، تمركزگرايي و سياستزدگي است. وقت آن فرارسيده است كه جمهوري اسلامي جايگاه انسان را مورد بازنگري و تجديدنظر قرار دهد و اين بهطور حتم كار سادهاي نخواهد بود.
حالِ انسان بايد خوب باشد كه بتوانيم در فرهنگ، سياست، اقتصاد، نظاميگري، امنيت و مسائل ديگر كشور، موفق عمل كنيم. نظام سياسي كشور بايد درك خود را از انسان، زندگي و تربيت تغيير دهد. نظام سياسي كشور تجربه بيش از 40 دهه را مرور كند؛ آيا زمان تغيير فرانرسيده است؟
روانشناس تربيتي