قتل راسپوتين
مرتضي ميرحسيني
نامش به فساد تنيده شده در دربار تزارهاي روسيه گره ميخورد و به قول رابرت پالمر «آدمي بود عجيب با ريشي بلند و ادعاي تقدس.» ميگويند چشمان نافذي هم داشت كه هر بينندهاي را ميخكوب ميكرد. اما به افراط در شرابخواري و هرزگي هم شناخته ميشد و فساد اخلاقياش نه موضوعي پنهان كه براي بيشتر روسها واقعيتي بديهي بود. هرچند همسر تزار هيچكدام از اين حرفها و گزارشها را باور نميكرد و خو گرفته به زندگي با چشمان بسته، هر آنچه را كه ميشنيد شايعهپراكني مشتي حسود و بدخواه ميپنداشت. نامش گريگوري يفيموويچ راسپوتين بود و حتي پيش از ورود به كاخ سلطنتي و رخنه در قلب تزارين هم به داشتن قدرتهايي خاص و توانايي شفابخشي بدون استفاده از دارو اشتهار داشت. هرچند برخي او را «مريد شيطان» و برخي ديگر «راهب ديوانه» ميشناختند. به بهانه درمان پنجمين فرزند تزار -كه همه پزشكان از مداواي او عاجز شده بودند- به خانواده سلطنتي نزديك شد و در مدتي كوتاه به نفوذ و قدرتي فراتر از همه وزيران و مقامات حكومتي دست يافت. جانام. دان در كتاب انقلاب روسيه در روايت ماجراي ورود راسپوتين به دربار مينويسد: راهب ديوانه با چكمههاي دهقاني و جبه روستايي قدم به كاخ سلطنتي گذاشت. او آرام و آهسته، پسرك را با دعا و داستان آرام كرد و خونريزي بند آمد. آلكساندرا از بهبود معجزهآساي پسرش چنان به وجد آمد كه دست راسپوتين را بوسيد و از او خواهش كرد بازهم به دربار بيايد، زيرا باور داشت كه او از سوي خدا و در پاسخ به دعاهايش فرستاده شده است. «راسپوتين چند بار ديگر نيز همين شيوه مداوا را با موفقيت تكرار كرد و نيكلاي و آلكساندرا هر دم بيشتر و بيشتر به او وابسته شدند. اين دو براي تشكر و قدرداني از راسپوتين، او را غرق لطف و محبت كردند و اجازه دادند كه روز به روز بر ميزان نفوذ و قدرت خويش بيفزايد. او به زودي به دوست، مشاور و طرف اطمينان زوج سلطنتي بدل شد.» تزارين چنان به اين مرد وابسته و نزديك شد كه نه فقط دشمنان تزار كه بسياري ديگر هم درمورد روابط عاشقانه آن دو شايعاتي بر سر زبانها انداختند. راسپوتين از اين نفوذ براي دستدرازي به كارهاي حكومت و عزل و نصب مقامات دولتي بهره ميبرد و حتي در امور كليساي ارتدوكس هم دخالت ميكرد. كار به جايي رسيده بود كه بيشتر مقامات حكومت براي ملاقات با تزار، بايد از راسپوتين اجازه ميگرفتند و قبل از ديدار با رييس حكومت به ديدار راسپوتين ميرفتند. روسيهاي كه تازه جنگي بدفرجام با ژاپن را پشت سر گذاشته و غرور ميهنپرستانش زخم برداشته بود و آتش نارضايتي عمومي هم در آن شعله ميكشيد، فقط همين راهب عجيب و غريب را در راس هرم تصميمگيري كم داشت تا با شتابي بيشتر در بحراني بيبازگشت بيفتد و ميانهروترين طبقات جامعه هم به دشمنان راسخ حكومت تبديل شوند.
البته دشمنانش سرانجام سال 1916 در چنين روزي او را سر به نيست كردند، اما بحراني كه او هم به سهم خود در آن نقش داشت ادامه يافت و تا سقوط حكومت تزاري پيش رفت.