نگاهي به نمايشگاه جواد مدرسي در گالري اثر
برزخ ناسازه
وحيد محمدي
جواد مدرسي سومين ناسازه را در گالري اثر به نمايش گذاشت. شايد به سختي بتوان در مجموع آثاري كه با اين عنوان شكل گرفتند، مسيري مشخص يافت اما آنچه براي من در آخرين مجموعه ملموس بود، خروج مدرسي از تهران (به عنوان ايده اوليه مكاني كه ناسازهها در آنجا اتفاق ميافتند) و ورود به ناكجايي است كه ميتواند هر جايي باشد كه انسان در ساخت آن دست داشته است. از اين منظر شايد بتوان گفت كه مدرسي در اين سه مجموعه تلاش ميكند به فرمي دست پيدا كند كه هسته اوليه آن در تهران شكل گرفته است. عبور از تهران (به عنوان يك سوژه) ناسازهها را به دنياي نقاشي نزديكتر ميكند.
اما از طرفي تلاش مدرسي براي گريختن از تهران (يا فرار از افتادن در دام منظرهسازي شهري و تاريخي) منجر به نوعي تكه چسباني (كلاژ) روي بوم ميشود. ناسازهها با تكنيك رنگ و روغن روي بوم شكل گرفتهاند و مدرسي در پرداخت فرمها و بافتها از روشهاي متنوعي استفاده كرده است. آسمان، ديوار آجري، نمايسنگي، آسفالت خيابان، شيشهها و ... هر يك كيفيتي جداگانه در يك اثر دارند. در واقع هم آنچه در شهر ميبينيم اينچنين است؛ اما آيا نمايش تفاوت كيفيت سنگ تراورتن و آجر، كمكي به آثار مدرسي در بيان آنها ميكند؟
حضور همزمان ضرب قلمها و حركات كاردك و شرهها روي بوم در كنار چيدمان مهندسي شده آجرها و قاب تميز پنجرهها، به نظر آثار مدرسي را گرفتار چند استاندارد ميكند و امكان تنفس ميان ديوارهاي اثر را از مخاطب ميگيرد. اما شايد اگر مدرسي مستقيما سراغ تكنيك كلاژ ميرفت، اين ناسازگاري در كار او به وجود نميآمد. من اين مساله را در شكل استفاده از رنگ وروغن ميبينم. مدرسي جايي ميان استفاده كلاسيك و برخوردي نو با مديوم خود در نوسان است. جايي بين ساختن رنگ روي پالت و ساخته شدن اتفاقي رنگ روي بوم! درست زماني كه چشم شما خطوط و سطوح منظم آجرها را دنبال ميكند با برشي تند آسماني را ميبينيد كه سازنده اثر (به عنوان خالق جهان روي بوم) رهايش كرده. حركات بيانگر كاردك كه ديوارهاي سنگي را ميسازد با خطوط تند قاب پنجرهها از حركت باز ميايستند. شايد بتوان گفت كه مجموع اين عوامل در خدمت ساختن همان «ناسازهها» هستند، اما پذيرفتن نوعي تعمد در ناساز بودن رفتار هنرمند روي بوم براي من دشوار است و من در نهايت اين نتيجه را محصول همان تلاش براي رفتاري آزادانه در نقاشي و رها شدن از شهرنگاري ميبينم. خلاص شدن از تهراني كه حالا خاطرخواه زياد دارد و بحث ميان اولين و چندمين كاشف ديوارهاي رنگ پريده و دود گرفتهاش بالا گرفته است.
در مجموعه سوم، دو اثر براي من اهميت داشتند. يكي با آدمهاي شهرياش و هواپيمايي كه بر فراز شهر پرواز ميكند و درها و پنجرهها و ديوارها و مغازهها، پر ملاتترين اثر مدرسي در نمايش تهران شهرت يافته است و از اين رو سايه به سايه ابتذال پيش ميرود و ديگري برهوتي ميان ديوارهاي بلند آجري كه بچهها درآن فوتبال بازي ميكنند.
اثر اول بيشتر شبيه به پس دادن همه آن چيزي است كه مدرسي در تهران با چشمان خود بلعيده و ديگري نخستين گام او در جايي خيالي است كه همچنانكه تنگي ديوارهاي بلندش سينهات را ميفشارد، هنوز براي دويدن و بازي كردن جا دارد.
بياعتنايي او به نشانهها و مولفههاي شهر بزرگ (سيمها، تيرهاي برق، مغازهها و ...) در اين اثر راه را براي برخوردي نقاشانه با موضوع باز و امكان تخيل را براي مخاطب فراهم ميكند. چيزي كه از هياهوي شهر در اين اثر باقي مانده «آجر» است و از تمامي آدمهايي كه با لحني اغراقآميز نماينده شهر بزرگ بودند، بچههايي ماندهاند كه نسبتي با شعار ندارند!