سيمين سليماني
هركسي كه با هنر فولك آشنايي داشته باشد؛ محمدفاروق كيانيپور، معروف به فاروق كياني رقصنده محلي و آييني را ميشناسد. او رقص را بهانهاي براي فشاندن سر و دست بر كائنات ميداند و هر حركتي در رقص او سمبلي است براي نمادشناسان. اما نميشود سمبلساز باشي و خود از آن بيبهره؛ فاروق كياني هم از نمادسازي بهرهمند است؛ سمبلسازي اخلاقمدار و مهربان و دغدغهمند وطن كه حتي در سختترين شرايط ميزبان دوستداران هنر است تا آنچه را كه طي ساليان دراز در دوردستترين مناطق به دست آورده، با آنها به اشتراك بگذارد. وقتي حرف از هنر فولك ميآيد فاروق كياني با حركات محكم و استوارش، بينالود ميشود و با چرخش سماعوارش منظومهاي از سخن. در سر و سينه او رقصِ رزم و بزم جاري ميشود. او هميشه نه در كنار و حاشيه بلكه در پيشاني و ميانه ميدان براي هنر ايرانزمين رقصِ رزم كرده است. ۱۶ ديماه جلسه شوراي ملي ثبت ميراث فرهنگي ناملموس برگزار شد؛ در اين جلسه نام فاروق كيانيپور، هنرمند برجسته بازيهاي آييني به عنوان گنجينه زنده بشري در نمايشهاي آييني شرق خراسان رضوي ثبت ملي شد. اگرچه پر پيداست كه اين عناوين خود از اين شخصيتها اعتبار ميگيرند چندان نياز به تاكيد و اشاره ندارد اما اين بهانهاي شد تا گفتوگويي با او ترتيب دهم كه بيهمت فرزند بزرگوارشان «عزير كياني» ممكن نبود. در ادامه مشروح اين گفتوگو را ميخوانيد.
در ابتدا ميخواهم از شما سوال كنم كه علاقهتان به رقص محلي و بازيهاي آييني از چه زماني آغاز شد؟
دوران كودكيام در ميادين تربتجام ميديدم كه مردم و بزرگان به آيينهاي محلي اين منطقه ميپردازند و برنامههاي رزمي، حماسي و بزمي اجرا ميكنند و عدهاي نيز به عنوان تماشاگر نگاه ميكنند، اين چرخيدنها و جهشها و بهطور خلاصه نبردهاي تن به تن و رجزخوانيها، جنگ و گريزها در من علاقه خاصي به وجود آورد كه آنها را از بزرگان بياموزم. قسمتي از آنها را قبل از 14 سالگي آموختم و بعد از اينكه وارد دبيرستان شدم، توسط معلمان هنر كه در دبيرستان تدريس ميكردند، در كلوبهاي هنري شركت كردم و گروهي تشكيل دادم كه دوستان دانشآموز و همكلاسيهايم بودند و در آن زمان توانستيم اين هنر را ارايه بدهيم و استاندار خراسان وقت آقاي نادر باتمانقليچ آمدند و در دبيرستان از اين هنر ديدن كردند.
در نتيجه از كودكي اين هنر با شما عجين بوده است.
از اين لحاظ كه اين هنرها سينه به سينه به صورت ارثي از پدر به پسر انتقال يافته، من نيز ظاهر اين هنرها را در كودكي ديدم، فكر كردم يك ريشه و انديشهاي دارند؛ به مفاهيم اين حركات زيبا و معنادار و اينكه چگونه با مخاطب ارتباط ميگيرند؛ فكر كردم بعدا با توجه به سفرهايي كه به افغانستان داشتم، ديدم اين هنرها را مردم افغانستان نيز دارند؛ هنري كه از آفرينش، زايش، پرستش و نيايش است. چنين هنري را در جشنوارهاي نيز ديدم كه گروهي از تبت شركت كرده بودند و با خود گفتم كه اين هنر، مخصوص يك منطقه نيست و جهاني است. همين هنرهاي فولك در ايران، در هنرستان فولكلوريك در خيابان ملك، باغ صبا زيرنظر معلمان ايراني تدريس ميشد و استاداني از فرانسه به نامهاي خانم ژاكلين و آقاي دواره بودند كه در آن دوره در هنرستان تدريس ميكردند و هميشه در فكرم اين بوده كه بتوانم آنها را ريشهيابي كنم و ببينم كه در پسزمينه اين آيينها چه چيزي وجود دارد كه در گذر زمان، از بين نرفته و ماندگار شدهاند.
شما به دانستههاي سينه به سينه اكتفا نكرديد و با دانشگاهها و موسسات علمي در زمينه هنر فولك ارتباط گرفتيد؛ چه شد كه اين ميزان در اين هنر عميق شديد؟
شعري از علاءالدوله سمناني به نظرم رسيد «اين وجد و سماع ما مجازي نبود/ وين رقص كه ميكنيم بازي نبود» من در همان اوايل متوجه شدم كه اينها خود به خود به وجود نيامدهاند؛ كسي نبوده كه شبانه آنها را بسازد و روزانه به مردم عرضه كند؛ اين هنر ريشه در گذشتگان دارد و پيشينيان ما نيز اين حركات را انجام ميدادند.
از نظرگاه شما اين هنر اجدادي و بهطور كلي هنر فولك در كشور چه جايگاهي دارد؟
جايگاه هنرهاي فولكلوريك در كشور ما تنها در جشنوارههاست و هماكنون به فراموشي سپرده شده؛ در گذشته، اين هنرها در اعياد مختلف اجرا ميشدند و احترام خاصي داشتند. فرهنگ و هنر نيز توجه خاص خود را به اين موارد ميگذاشت؛ امروزه اينگونه هنرها كه در جشنوارهها وجود دارند و از هر استان، منطقه و قبيلهاي كه ميآيند، به آن صورت كه بايد، براي آن احترام قائل نميشوند و زمان كمي برايش ميگذارند.
آموزش و آموزشپذيري در اين زمينه چه جايگاهي دارد و رويكرد جوانان و نسل تازه را نسبت به اين هنر چگونه ميبينيد؟
از ديدگاه آموزش، اينگونه هنرها غريب و بيگانه واقع شدهاند؛ صدا و سيماي ايران هيچ توجهي به آنها نداشته و ندارد و به هيچ عنوان اين هنرها را به نمايش نميگذارد. مثلا شاهنامه داستانهاي زيبايي دارد كه با آنها ميشود بيشمار سريال ساخت. كدام سريال از گفتههاي حضرت فردوسي، حكيم نظامي يا عبدالرحمان جامي ساخته شده. جوانان ما حق دارند از نظر فرهنگي به دامن بيگانگان و غربيها بروند زيرا چيزي از خود مشاهده نكردهاند و هنري را نديدهاند، به جاي فيلمهاي چيني، ژاپني و كشورهاي بيگانه كه نشان ميدهند، چطور است كه فيلمسازان و كارگردانان بزرگ ما، داستانهايي را كه در اين كتابها وجود دارند به صورت سريال بسازند و جوانان را جذب كنند تا به اين وسيله به آنها بفهمانند كه فرهنگي غني داريم.
برويم سراغ آثار پيشين شما؛ نهانخانه دل يا همان (نوايي) يا نماهنگ سپيد كه با دوستان خود همچون آقايان پورعطايي و درپور همكاري داشتيد؛ از حس و حال آن روزها بگوييد.
با مرحوم پورعطايي دوراني، شور و هيجان داشتيم و جواني ما با همين هنرها سپري شد و در كل حكايتها و برخوردهاي ما در كليپ نهانخانه دل يا نوايي نوايي خلاصه شد. ما توانستيم در جواني، با شور، شوق و اشتياق احساس خود را در اين نمايش جاري كنيم و بسيار كار خوبي بود به كارگرداني آقاي رامين حيدري فاروقي. در اين باره اين شعر به ذهنم ميرسد؛ «ياد ايامي كه در گلشن فغاني داشتم/ در ميان لاله و گل آشياني داشتم». ايشان و استاد درپور، مرحوم شدند و اينها كساني بودند كه با شور و علاقه قدم به ميدان هنر گذاشتند كه هدفشان شناساندن اين هنرها به مردم كشور عزيزمان و جهان بود.
درباره نمايش شيخ صنعان هم بگوييد؛ برداشتي آزاد از منطقالطير عطار نيشابوري كه روي صحنه رفتن آن شصت شب به طول انجاميد و استقبالي كه محافل هنري از آن داشتند.
من با بازي در نمايشهاي شيخ صنعان به كارگرداني مهدي شمسايي و هفتخوان رستم به كارگرداني بهروز غريبپور شركت داشتم، باز هم صدا و سيما اين آثار را پخش نكرد. اينها در فرهنگ و تاريخ ماست. از داستانهايي همچون بيژن و منيژه، خسرو و شيرين و ديگر حكايتهايي كه در كتابهاي ما گنجانده شده، استقبالي نميشود. درباره شيخ صنعان بايد بگويم، شصت اجرا داشت اما چرا صدا و سيما آن را پخش نكرد؟ آيا كاري بهتر از اين ميشود كه دو ساعت و نيم، بدون ديالوگ و با همين هنرهاي آييني منطقه خراسان و تربتجام با موسيقي كه جناب استاد صادق چراغي انجام ميدادند، صورت گرفت و مهمانهاي خارجي نيز استقبال كردند، در زمان اجرا كه روي سن بودم صداي گريه تماشاگران را ميشنيدم كه بسيار تحتتاثير قرار گرفته بودند، در حالي كه صدا و سيما از اينها عبور ميكند؛ نميدانم آثاري به اين زيبايي چه مشكلي در اين ميهن به وجود ميآورند.
شما سالها معلم بوديد و در حين معلمي به پژوهش درباره هنر فولكلور پرداختيد؛ در اين سالها چه گذشت؟
زماني كه معلم بودم، دوازده سال در دورترين روستاهاي منطقه جام خدمت كردم؛ مثلا روستاي ملو كه دورترين روستا، نسبت به شهر است و در مرز ايران و افغانستان قرار دارد. هدف من از اينكه بيشتر در روستاها بودهام و هنوز هم ارتباط دارم اين است كه از آنها بياموزم، زمان تدريس در روستاها پاي صحبت مردان و زنان كهنسال مينشستم و از لالاييها و كارهاي عشاير و دامداري، كشاورزي و كارهاي دستي كه انجام ميدادند و نقشهاي باستاني و اساطيري را روي قالي پياده ميكردند، چيزهايي آموختم؛ روستاييان هر چه در طبيعت ميبينند نقش قالي، جاجيم و گليم ميكنند، اين كار من در روستاها بود و ميتوانم بگويم كه هر چيز را كه آموختم، از مردم روستايي بود. گويشها، آواها و نغمههاي بسياري كه مرا به وجد ميآورد و علاقهمند بودم آنها را ياد بگيرم و گوشهاي از اين هنرها را در آيينهاي بومي محلي بنيانگذاري كردم.
شما هميشه در صحبتهاي خود به نشانهشناسي در رقصهاي محلي تاكيد داشتهايد؛ همچنين به آثار ادبي كلاسيك توجه زيادي داريد، از ارتباط قوي ميان اينها و هنرتان صحبت كنيد.
اگر به شاهنامه نگاه كنيم، تمامش آيين است. ملتهاي كهني مثل ايران، مصر باستان، چين و روم، ملتهايي هستند كه با آيينها سر و كار داشتهاند، آيينها به آنها قدرت داده؛ كسي كه آيينها را انجام ميدهد، خود را در جايگاه بالايي ميشمارد؛ حتي خود را به خدا نزديك ميكند و ميخواهد كه خود را از زمين جدا كرده و به يكتا بپيوندد، ما به وسيله اين آيينها كاخ نيروي نفساني را در خود لگدكوب ميكنيم و به دنبال معنويت هستيم و تمام اين آيينها ما را به دنياي فرادست ميرساند و به ما انرژي ميدهد و ما را با گذشتگانمان پيوند ميدهد. فردي كه اين آيين را انجام ميدهد شور، شوق و احساسي برايش به وجود ميآيد كه برايش بسيار گرانبهاست. مثلا در دستافشاني داريم «نداني كه شوريده حالان مست/ چرا بر فشانند در رقص دست؟/ گشايد دري بر دل از واردات/ فشاند سر و دست بر كائنات» وقتي كه انسان خود را به كائنات پيوند ميدهد، نيرو از آب، خاك، باد و آتش ميگيرد و به اين چهار عنصر، احترام قائل است. به آب خوردن مرغ توجه كنيد، نوك خود را زمين ميزند و سرش را بالا ميبرد؛ گو اينكه از طبيعت و خداوند تشكر ميكند يا در بازي آفر كه هجده حركت دارد و در حركت اول آفر، بازي سماع راست است كه حضرت مولانا ميفرمايند: «بر سماع راست هركس چير نيست/ لقمه هر مرغكي انجير نيست» اما چه كسي اين نظم را در طبيعت و انسان به وجود آورده؛ همان نظم، نظمِ آيينهاست كه به انسان شور و شوق ميدهد و انسان به وجد ميآيد كه وجد، بر خرد غلبه ميكند و انسان ناخودآگاه به سماع ميپردازد و اين آيينها، به نوعي براي تشكر از معبودش است.
جاي خالي موسسه يا بنيادي قوي كه به رقصهاي محلي و بازيهاي آييني و هنر فولكلور بپردازد در كشور ما خالي است؛ تصور ميكنيد تاسيس چنين نهادي چه كمكي ميتواند به هنر فولكور بكند؟
نهادهايي كه بايد به هنرهاي فولك بپردازند، در واقع خود را به خواب زدهاند، اصلا فراموش كردهاند كه اين ملت كهن داراي هنرهاي گرانبهايي است، شما توجه كنيد به اينكه در سال 1344 كه بنده دانشآموز بودم در تربتجام جاده نداشتيم ولي سه سينما در آن زمان در تربت وجود داشت. ما اكنون در اين شهرستان سالن براي اجرا نداريم. در تهران، هنرستان فولكلوريك بود كه من و امثال من را از گوشه و كنار مملكت ميآوردند كه ما اين هنرها را اجرا كنيم و استادان اينها را به شاگردان خود منتقل كنند. جاي تاسف است كه چرا در اين مملكت به اين هنرها توجه نميشود، به شخصيت قبايل، ايلات و مردماني كه در اين مملكت زندگي ميكنند و جان خود را سپر قرار داده و از مرز و بوم دفاع ميكنند و اين همبستگي در اين آيينها هست، چرا اينها را به نمايش نميگذارند، بايد هنرها را در آكادميها، توسط هنرشناسان به دانشجويان انتقال بدهند.
شما مانند بسياري ديگر از هنرمندان و اهالي هنرهاي آييني، نقدهاي زيادي به متوليان فرهنگ در ارتباط با اين هنرها داريد. به نظر شما ضروريترين رويكرد متوليان فرهنگ در اين ارتباط چه بايد باشد؟
من افتخار ميكنم كه ايرانيام و در ايران زندگي ميكنم و نفس ميكشم. برايم افتخار است كه فردوسي، حافظ، سعدي، نظامي و جامي در كشور من هستند ولي متاسفانه در هيچ سازماني آنطور كه بايد نديدهام كه يك شعر يا گفته از اين بزرگان نوشته شده باشد؛ چرا اينها در ايران غريب هستند؛ چرا به جوانانمان آموزش نميدهند. ايرانشناسي وظيفه دولت است، بايد بودجهاي داشته باشد براي دانشگاههايي كه جوانان را تدريس ميكنند، ابتدا بايد به آنها گفت كه شما ايراني هستيد، بايد آداب و رسوم ايراني را بياموزيد و به فرزندان خود انتقال دهيد، بسيار كم به اينها توجه شده و من از اين كمكاري گلهمند. بايد نهادهاي فرهنگي كه در گوشه و كنار مملكت هستند، به بزرگان فرهنگ، تمدن و ادبيات ما بيشتر توجه داشته باشند؛ هيچ توجهي به ايرانشناسي نشده و بايد از كودكستان و ابتدايي ايرانشناسي و وطنپرستي، به دانشآموزان آموزش داده شود و آنها بدانند كه مام اينها، وطن است.
جايگاه هنرهاي فولكلوريك در كشور ما تنها در جشنوارههاست و هماكنون به فراموشي سپرده شده. درگذشته، اين هنرها در اعياد مختلف اجرا ميشدند و احترام خاصي داشتند. فرهنگ و هنر نيز توجه خاص خود را به اين موارد ميگذاشت؛ امروزه اينگونه هنرها كه در جشنوارهها وجود دارند و از هر استان، منطقه و قبيلهاي كه ميآيند، به آن صورت كه بايد، براي آن احترام قائل نميشوند و زمان كمي برايش ميگذارند.
با مرحوم پورعطايي دوراني، شور و هيجان داشتيم و جواني ما با همين هنرها سپري شد و در كل حكايتها و برخوردهاي ما در كليپ نهانخانه دل يا نوايي نوايي خلاصه شد. ما توانستيم در جواني، با شور، شوق و اشتياق احساس خود را در اين نمايش جاري كنيم.
ملتهاي كهني مثل ايران، مصر باستان، چين و روم، ملتهايي هستند كه با آيينها سر و كار داشتهاند، آيينها به آنها قدرت داده؛ كسي كه آيينها را انجام ميدهد، خود را در جايگاه بالايي ميشمارد؛ حتي خود را به خدا نزديك ميكند و ميخواهد كه خود را از زمين جدا كرده و به يكتا بپيوندد، ما به وسيله اين آيينها كاخ نيروي نفساني را در خود لگدكوب ميكنيم و به دنبال معنويت هستيم.