به بهانه باز نشرِ مجموعه «نشان»
رقص با تنهايي، تماشا با بغض
نيما جوان
«نشان؛ نشان از چه؟! از يادگارها، مراسم و آيينهايي كه در ميانِ مردمانِ ايران در روزگارانِ دور، در شادي و غم، چون گيسواني در خيال به هم بافتهاند.»
«نشان» گزيده رقصها (بازيها) و آيينهاي باستاني ايران است كه با رقصِ آفر (اپر) آغاز ميشود؛ رقص در سكوت با صداي نبض و نفسِ استاد «فاروقِ كياني»، در باد و آفتاب. در سكوت با حركاتِ آييني، رو به آسمان، رو به خاك و رو به باد، بادِ بيجهت و همواره، از هر سو، نفس نفس در سكوت ميرقصد و ستايش ميكند، زمين را، باد را، دانه و بذر را، باران و آفريننده را. اين رقص، آغازِ «نشان» است.
«نشان» مستندي است به كارگرداني الهام اسدي و مشاوره محمدرضا درويشي، ساخته شده از تار و پودِ ايران، اسدي تارها و پودها را از شمال تا جنوب، از شرق تا غرب با دوازده آيين و دوازده تصوير كه وصلكننده اين رقصهاست، به هم بافته است.
پس از رقصِ آغازين (آفر)، به ترتيب شاهدِ چوب بازي از تربتِجام، خان چوپاني (چوپاني) از آذربايجان شرقي، قره پيرژن از مريوانِ كردستان، آيينِ خروس از منوجانِ كرمان، دوچاپي از سراوانِ بلوچستان، آيين ذكرِ خنجر از بندر تركمن، بازي شمشير از سوسنگردِ خوزستان، هه لپه ركي از مريوانِ كردستان، آيين دستمالبازي از چهارمحالوبختياري، حتن از تربتجام و در پايان بازي يا آيينِ اوزون دره (ساري گلين)، رقصِ مردي در تنهايي، با يادِ يارش، تازه دامادي كه عروسش در رود غرق گشته، تنها و در خيالش با او ميرقصد، دردي كه در آيينِ پاياني «نشان»، بغض را ميشكند و تو مات و حيران در وادي آيينها و رقصها كه هر يك راوي وجب به وجبِ اين خاك مهرآيين است و به قولِ عليرضا تهراني: «نشان با تنهايي آغاز و با تنهايي پايان مييابد.»
در بابِ آيينها توضيحي نميدهم، چراكه جنابِ درويشي در كتابچهاي كه همراهِ اين مستند منتشر شده، از اين آيينها و رقصها به تفصيل، رمزگشايي كردهاند. من اينجا به نقشِ آهنگساز ميپردازم كه راوي موسيقي تصويرهاي بينِ آيينهاست، تصاويري كه راوي مناطقي است كه آن آيين برآمده از آن است. انگار مسعود سخاوتدوست با نتها و ابزارِ صوتي كه در دست دارد، خود تبديل به تركهاي خاك، درختانِ تبريزي، ماهيانِ در رود، رقصِ گندمزارها، ستيغِ كوهها و فراخي دشتها شده است و بعد از هر رقص و آيين، ثانيههايي مخاطب را به درنگ وا ميدارد تا جانِ آيين در جانش بنشيند. درود بر الهام اسدي و مسعود سخاوتدوست، زوجي كه همراهيشان در آيينِ روشنايي چراغِ فرهنگ، بركت شده است. در آخر با شعري از بيدل كه جنابِ درويشي در پايانِ كتابچه اين مجموعه درج كردهاند، نوشتهام را به سرانجام ميرسانم: «محيط از جنبشِ هر قطره صد توفان جنون دارد/ شكستِ رنگ امكان بود اگر يك دل تپيد اينجا
زِ ساز الفت آهنگِ عدم در پرده گوشم/ نوايي ميرسد كز بيخودي نتوان شنيد اينجا»
نشان متشكل از يك ديويدي و يك سيدي، از سوي نشر و پخش جوان منتشر شده و روي فروشگاه اينترنتي لوركا استور قابل دسترس است.
چراغ را با رعايتِ كپي رايت و تهيه نسخههاي اصل، روشن نگه داريد.