نشانيهاي غريب شهر ما
رضا دبيرينژاد
راننده تاكسي ميپرسد كجا؟ در جواب ماندهام چه نشاني بدهم. بگويم دروازه دولت كه دروازهاي نيست، بگويم دانشگاه تربيت معلم يا دانشسراي عالي كه وجود ندارند، بگويم دانشگاه خوارزمي كه چون جديد است كسي نميشناسد. مشكلي كه با بسياري از نشانيها وجود دارد. بزرگراههايي كه جديدند اما تكه تكه نامهاي مختلف دارند. حالا ديگر حتي نامهاي جديد و قديم مربوط به 5 دهه گذشته نيست بلكه مربوط به همين دهههاي اخير است. همين مشكل ناميدن و صدا زدن را با اماكن هم مييابي از فلان خانه تاريخي كه نميداني اتحاديه بنامي يا داييجان ناپلئون. نامها فقط نام نيستند، نشاني هستند و حالا خيلي وقتها احساس ميكنيم كه نشانيها زدوده ميشوند. وقتي نشانيهاي آشنا از دست بروند و نشانيهاي متغير جاي آنها را بگيرند،مكانها و خيابانها و يادگارها غريبه ميشوند. غريبگي شهر و مكانهايش تعلق را از آن ميگيرد. عدم تعلق افراد را بيمسووليت ميكند در حالي كه يادگارها، خاطرات و ميراثهاي فرهنگي سبب پيوند و تعلق ميشوند. وضعيتي كه امروزه با آن سر و كار داريم، آشفتگي و اغتشاش نشانيهاست. آشفتگي نشانيها سبب تبديل شهر و وطن آشنا به شهري غريب و دور ميشود كه ديگر وطن نيست. آشناسازي حاصل روايتها، پيشينهها، تجربهها و عادتهاست و نميتواند تجربهها و روايتها را زدود و چيزي ديگر را جايگزين كرد. نتيجه اين جايگزينيها فضايي پارادوكسيكال ميشود. نشانيها حاصل تجربه، روايتها و آشناسازيها در شهر جامعه است و يك سرمايه محسوب ميشود هر چه جامعه پرتجربهتر، تاريخيتر و داراي فرهنگ پربارتري باشد، نشانيها و سرمايههاي بيشتري دارد كه ميتواند هم سبب پويايي جامعه و هم سبب ثبات فرهنگي و اجتماعي شود. جامعه و شهر با ثبات به دليل تعلقات و پيوندهاي هويتي و فرهنگي شهروندانش ميتواند راحتتر معضلات را حل كند. نشانيهاي فضاي زيست ما اعم از يك ميدان يا خانه تاريخي يا حتي يك كوچه و محله سرمايهها و مجراهاي ارتباطي ما هستند كه بايد از ظرفيتهاي روايي آنها استفاده كنيم تا آنكه آن را مغشوش كرده و به ضدنشاني تبديل كنيم. اين خود از بين بردن ميراثهاي فرهنگي و زايل كردن فرصتهاي شهر است.