داوران در راهند
حسن لطفي
سالها پيش و در عنفوان جواني، براي آنكه بدانم داستاني كه نوشتهام چگونه است، آن را از طريق دوستانم به دست سه استاد صاحبنام ادبيات داستاني رساندم. يكي آب پاكي روي دستم ريخت و پيغام داد اين داستان نيست (بعدها كه داستانهايش را خواندم منظورش را بهتر فهميدم، او دنبال نوعي از داستان بود كه خودش مينوشت.) دومي كه كتابهاي زيادي در زمينه داستاننويسي دارد بر گوشهاي از داستانم نوشت: بدك نيست. بيشتر بخوان و بنويس! سومي هم كه داستاننويسان زيادي به شاگردياش افتخار ميكردند از سر مهر نوشت: آفرين. داستان خوبي نوشتهاي. همينطور پيش بروي داستاننويس قدري ميشوي ! آن سال با خواندن آن سه نظر، سرگردانتر شدم و شك به داوري در ذهنم ريشه زد. از آن پس هر وقت جشنواره يا مسابقهاي اسامي داورانش را اعلام ميكند بيشتر از نتايج به اين فكر ميكنم سر جلسات داوري چه اتفاقاتي ميافتد. چطور آدمهايي با سليقههاي مختلف به خودشان اجازه ميدهند در مورد آثاري كه ممكن است با سليقه آنها يكي نباشد، قضاوت كنند. اما بعد يادم ميافتد كساني كه آثاري ارايه كردهاند به اين تفاوت سليقه آگاهند و آن را پذيرفتهاند. گذشته از همه اينها لابد داوران و خالقان اثر و دستاندركاران اين قضاوتهاي هنري خوب ميدانند كه راي آنها راي لحظه و سليقه خاص است. اگر چنين نبود جايزه بگيران هميشه مورد تاييد بودند و داوري نظرش عوض نميشد و آدمهاي مختلف انتخابشان متفاوت نبود. شايد به خاطر همين نگاه و باور است كه هر بار در مسند داوري نشستم، اصرار داشتم در بيانيه داوران تاكيد شود اين نظر ما چند نفر است و اگر جمع ديگري بر مسند داوري مينشستند شايد آرا فرق ميكرد! شايد به خاطر همين است كه هميشه فكر ميكنم اگرچه جذابترين بخش هر جشنوارهاي براي شركتكنندگان (و شايد مخاطبان) بخش داوري آن است، اما لزوما باارزشترين آن نيست، چرا كه داوران اصلي آثار هنري از پي ميآيند و ماندگاري اثر هنري به قضاوتهاي بعدي وصل است. آنچه بهرام بيضايي بزرگ در فيلم و نمايشنامه مرگ يزدگرد مطرح ميكند (داوران واقعي از پي ميآيند) فقط مربوط به تاريخ و سياست و... مربوط نيست. در تاريخ هنر هم جايگاه ويژهاي دارد. خصوصا وقتي حاشيههايي جدا از نظر داوران هم در انتخاب آثار هنري موثر باشد؛ حاشيههايي كه وصل به سليقههاي غيرهنري است.