نگاهي به رمان «جنگ كه تمام شد بيدارم كن»
و عشق، آن حلقه مفقوده
رامين جهانپور
«گرانويل استنلي هال» بنيانگذار انجمن روانشناسي امريكا كه او را در دنيا به عنوان نظريهپرداز و به نوعي پدر روانشناسي نوين نوجوانان ميشناسند، در سال 1905 ميلادي كتابي منتشر كرد به نام «بلوغ» كه در آن به ويژگيهاي فيزيكي، تربيتي، رفتاري، جنسيتي، عاطفي و اخلاقي اين گروه سني پرداخته بود و اشاره كرده بود كه اولين عشق جدي كه در زندگي براي انسان رخ ميدهد در همان سن و سال نوجواني است. با اين حال ما در داستانهايي كه از اواخر دهه 50 تا اوايل دهه 80 خورشيدي براي گروه سني نوجوان در كشور منتشر شده، كمتر با داستاني روبهرو شدهايم كه به مقوله عشق يا علاقه به جنس مخالف در دوران نوجواني پرداخته باشند. همانطور كه استنلي هال گفته نوجواني اولين دوره براي عاشق شدن است؛ در چند سال نويسندگان وطني همچون فرهاد حسنزاده با مجموعه داستان «كنار درياچه، نيمكت هفتم» و عباس جهانگيريان با همين كتاب و چند تن ديگر اين خلأ را كه در آثار تاليفي ما به شدت حس ميشد، تا حدودي پر كردند. در رمان «جنگ كه تمام شد بيدارم كن»، جهانگيريان عشق معصومانه پسر نوجوان قصه (حامي) را به دخترك نوجوان داستان (حوري) سرلوحه پيرنگ رمانش قرار داده است كه همين موضوع به ايجاد تعليق و پيشبرد داستان بسيار كمك كرده است. البته در اين رمان به جز مقوله عشق ما با مقولههاي ديگري از مسائل زندگي مثل رفاقت، انسان دوستي، مذهب، تاريخ و جهل و خرافات هم آشنا ميشويم كه در ادامه به آنها اشاراتي خواهد شد. اين رمان كه براي گروه سني نوجوان است در ۲۲۴ صفحه توسط انتشارات افق منتشر شده است.
باورهاي كودكي
آدمها در كودكي و نوجواني شديدا تحت تاثير اخلاق و رفتار و تكيه كلامهاي بزرگترها قرار دارند و نويسنده با اشاره به اين مقوله به درستي به اين عادات سنتي در زندگيهاي قديم اشاره كرده است. حامي از شخصيت بيبي مادربزرگ سنتي و مهربانش بسيار تاثيرپذير است و حرفهايش را باور دارد. حتي اگر در پس حرفهاي بيبي، هيچ منطقي وجود نداشته باشد: «ساعت سه بعدازظهر چهارم مرداد است. گرما بيداد ميكند. تخممرغ روي زمين ميپزد. هرمي را كه از زمين بلند ميشود، ميشود ديد. نه پرندهاي در آسمان پر ميزند و نه خزندهاي در زمين ميجنبد. بيبي ميگويد: «اين وقتها اجنه به جوش ميآيند و نبايد آب داغ روي زمين ريخت و به حمام و جاهاي قديمي وخلوت هم نبايد رفت.» (صفحه 27)
«جز عقربها كه در سوراخ سنبه ديوارها و زمين به جنب و جوش آمدهاند، چيزي نميجنبد. تا شب جرات نميكنند سر از سوراخها درآورند. كافي است توي سوراخي در ديوار يا زمين، كمي آب بريزي، عقربها با دمهاي كمانه كرده روي كمر، از سوراخها ميزنن بيرون. سياه مثل قير.... شبها ديده نميشوند.» (همان صفحه). يا در صفحه 41 از قول حامي با اين جمله روبهرو ميشويم: «بيبي مفتون به قولش عمل ميكند و كفبيني و فال قهوه يادم ميدهد.» همچنين در قسمتي ديگر از كتاب وقتي راوي ميخواهد مخاطب را با شخصيت پدر حوري بيشتر آشنا كند، از زبان حوري كه تازه از پدرش كتك خورده و در انباري زنداني شده، ميخوانيم: «...عادت كردهام. زود يادم ميره. دست خودش نيست. بدبينه. از دختر بدش مياد. ميگه اي كاش به جاي اين دختر، چهارتا پسر كور و كر داشتم! همين الان ميگفت بيخود نبود زماناي قديم عربا دخترارو زنده به گورميكردن.» (صفحه 17)
در پاراگرافي ديگر هم در مورد «حاج دخيل» از زبان حوري ميخوانيم: «زن آقام گفت يه اتاق مگه چقدره كه سه نفر توش زندگي كنند. حوري بره تو انباري زندگي كنه. آقام يه دستي به اينجا كشيد و گفت: «از اين به بعد تو اينجا زندگي ميكني و ما هم اونور. خرجت رو هم با قاليبافي دربيار. از مدرسه هم ديگر خبري نيست. دختر هرچي تو خونه بمونه كمتر گناه ميكنه و كمتر حرف ازش درميآد.»
در قسمتي ديگر از داستان مخاطب با خرافي بودن باباي حوري كاملا آشنا ميشود؛ جايي كه حامي از حوري ميپرسد: «چه جور موسيقي گوش ميدي؟
- هيچ جور، ما كه نه تلوزيون داريم نه راديو.
- چرا؟
- چه ميدونم! آقام ميگه تلوزيون وراديو حرومه».
فضاسازي
يكي ديگر از نكات قابلتوجه ساختار اين داستان توصيفات زيبا و جاندار و فضاسازي نويسنده از لحظههاي وقايع داستان است كه باعث ميشود مخاطب موقعيتها را بهتر لمس كند و بيشتر با زمان و مكان داستان آشنا شود: «ميروم تو. طوبيخانم پاي پنجره آشپزخانه است. سلامي ميدهم و يك راست ميروم كتابخانه. بوي شكوفههاي زودرس باغچه را هم با خودم ميبرم تو...» (صفحه۷) «روي پشت بام، باد از سمت دو برادران كه بوزد، خنكا و عطر باغها و مزرعههاي براسان را با خود به شهر ميآورد و همه تابستان، اين بو در حاشيههاي جنوب شهر، پراكنده است...» (صفحه۲)
يا در پاراگرافي ديگر بازهم اشاره به شروع جنگ دارد: «پيش از بمباران، چراغهاي زيادي روي پشتبامها روشن ميشد، ولي بمب و موشك، همه را از بامها به زيرزمينها، بيابانها و دهات اطراف قم تاراند.» (صفحه ۲) «از استوانه شيشهاي سقف انباري، ستوني از ذرات نور و خاك، عسلي (دريچه) را به خورشيد وصل ميكند.»
پرهيز از مستقيم گويي
ديگر ويژگي اين داستان استفاده مناسب از گفتوگوي شخصيتها و اطلاعات غيرمستقيمي است كه نويسنده به مخاطب ميدهد. طوريكه ما ازلابهلاي ديالوگها در فصلهاي اول و دوم رمان ميفهميم كه حامي اهل آبادان است و در جنگ اعضاي خانوادهاش را هم از دست داده و به همراه مادربزرگش در قم زندگي ميكنند. همچنين چگونگي آشنايي حامي با حوري را هم ما در فصل اول داستان در صحبتهايي كه بين آقاي افرا و حامي ردوبدل ميشود متوجه ميشويم.
پايانبندي
داستان دقيقا در جايي به پايان ميرسد كه هنوز جنگ ادامه دارد. حامي بعد از طي كردن فراز و نشيبهاي بسيار، روزنه اميدي در زندگياش پيدا كرده است. او حالا تلاشهايش جواب داده و ميرود تا به همراه حوري در نمايشگاهي در تهران شركت كند و ماحصل فعاليتهاي هنرياش را به نمايش بگذارد. هر چند در همان هول و ولا شنيده است كه خانه معلمش مورد اصابت بمب قرار گرفته است و با اينكه در كنار حوري احساس خوبي دارد اما نگران آقاي افرا هم هست. نويسنده خستگي حامي را پس از تلاش و دوندگيهاي بيشمارش در آخرين پاراگراف رمان به خوبي براي مخاطب نمايان ساخته و او و حوري را بين بيم و اميد قرار داده است. در سطرهاي پاياني داستان اين بيم و اميد را به خوبي در فضاي پرآشوب داستان هم حس ميكنيم: «آمبولانسها، ماشينهاي آتشنشاني و پليس، با آژيرهايشان شهر را روي سرشان گذاشتهاند. دستهاي حوري را محكم ميگيرم. دلم نميخواهد از او جداشوم. ميگويم: خستهام. ميگويد: «بخواب». ميگويم: همينجا ميان دستهاي تو، ميخوابم. جنگ كه تمام شد بيدارم كن.»