در عصر پايان يافتن حرفهاي بزرگ
آيا روشنفكران ليبرالستيز هستند؟
محسن آزموده
چهار سال پيش از اين در شماره 84 مجله بخارا مقالهاي از رابرت نازيك (متوفي 2002 در 63 سالگي) استاد كرسي فلسفه در دانشگاه هاروارد و و نويسنده كتاب آنارشي و دولت و ناكجاآباد منتشر شد با عنوان برانگيزاننده «چرا روشنفكران با سرمايهداري مخالفند؟» (1997) با ترجمه درخشان و خواندني عزتالله فولادوند، مترجم سرشناس و صاحب سبك متون فلسفي و فلسفه سياسي. نازيك در اين مقاله مختصر و مفيد به بيان اين ادعاي «روان شناسانه» ميپردازد كه علت اصلي مخالفت روشنفكران با سرمايهداري انتقامجويي است. به اين توضيح كه «روشنفكران ليبراليسم را رد ميكنند چون قانون بازار، آن مسند و جايگاه مادي و معنوياي را كه به يمن موفقيتهاي تحصيلي خود چشم داشتهاند، به آنها نميدهد» (به نقل از بودن، 1394) . نازيك در اين مقاله ذيل عنوان «ارزش روشنفكران» مدعي است كه «از آغاز هنگامي كه افكار و عقايد به ثبت رسيدهاند، روشنفكران همواره گفتهاند كه كارشان از همه ارزشمندتر است.» او به ويژه در پاسخ به اين پرسش كه «چه عاملي باعث احساس ارزش برتر در روشنفكران شد؟» بر نظام آموزشي تاكيد ميكند و مدعي است كه «مدرسه... اصل پاداش بر حسب شايستگي (فكري) را نمايان ساخت و آموزش ميداد. شايستگان فكري ستايش ميشدند، از معلم لبخند ميديدند و بالاترين نمرهها را ميگرفتند.» او پس از توضيح ساختار آموزشي مبتني بر شايستهسالاري فكري و آموزشي مينويسد: «روشنفكر ميخواهد كل جامعه نيز مثل مدرسه منتها به مقياس كلان و مانند همان محيطي باشد كه او آنچنان موفق بود و قدر ميديد.» اما در واقعيت شاهديم كه چنين اتفاقي نميافتد، يعني جامعه طبق نظام آموزشي مدارس تنظيم نشده است، به همين خاطر است كه روشنفكران «وقتي از نظام جامعه بزرگتر رفتاري مطابق نيازهاي استحقاقي كه خود براي خويشتن تعيين كردهاند نميبينند دچار خشم و آزردگي ميشوند. » نازيك نتيجهگيري ميكند: «نظام مدرسه از اين راه باعث احساسات
ضد سرمايهداري در روشنفكران ميشود.»
تبيين نازيك از مخالفت روشنفكران با سرمايهداري و ايدئولوژي سياسي ملازم آن يعني ليبراليسم البته تنها تبيين ممكن و موجود نيست كه بر پايه نه محتواي نقد روشنفكران از سرمايهداري كه بر حسب نتيجه گفتار ايشان ارايه ميشود. در بهار سال جاري نشر مينوي خرد كتاب «چرا روشنفكران ليبراليسم را دوست ندارند؟» (2003) نوشته رمون بودن (1934-2013) استاد برجسته جامعهشناسي دانشگاه سوربن فرانسه را با ترجمه مرتضي مرديها (متولد 1339 خورشيدي) استاد سابق دانشگاه علامه طباطبايي منتشر كرده است. كتاب چنان كه مترجم در مقدمه نسبتا مفصل (با توجه به حجم) كتاب گفته «همچون عموم نوشتههاي بودن روان و دقيق و فهميدني است.» گو اينكه كتاب در واقع «ويراسته سخنرانيهايي است كه (بودن) در ميان اعضاي حزب ليبرال سوييس» ايراده كرده است و «به همين دليل مخاطب عامتري» داشته است. به طور كلي پاسخ بودن به پرسشي كه بر جلد كتاب نقش بسته يعني چرا روشنفكران ليبراليسم را دوست ندارند؟ چنين است: «چون عقايد و مواضع ليبرالستيز هم توليدش مقرون به صرفه است، هم مشتريگير است و بازار مصرف دارد. اهميت اين عقايد به صحيح بودن آنها نيست، به اين است كه در عمل برخي مشكلات را از بعضي حل ميكند، به كمك آن ميشود طرفدار جمع كرد، راههاي طولاني موفقيت را ميانبر زد؛ زحمات درك واقعبينانه و پيچيده مشكلات را به خود نداد و دلسوز و اخلاقي جلوه كرد». مرديها در توضيح بيشتر ديدگاه بودن ميگويد كه از نظر او «عقايد ليبرالستيز راست نيست، مفيد است» و در توضيح اين فايدهگرايي ميافزايد: «منظور آقاي بودن از فايده و معيار بودن آن براي ليبرالستيزان... غالبا فايدههاي رندانه براي مقاصد غيرعلمي (از شهرت فردي و قدرت سياسي تا نگراني اخلاقي و رفاهي) و در ميان گروهها و گرايشهاي خاص سياسي و ايدئولوژيك است.»
نكته جالب توجه اين كتاب چنان كه پيش از آن به دليلي ديگر اشاره شد، مقدمه آن است. مرديها در اين مقدمه خواندني ضمن بديهي خواندن تلويحي اين ادعا كه «روشنفكران ليبراليسم را دوست نميدارند» از پايان دوره روشنفكري به مثابه يك حرفه سخن ميگويد و دلايل آن را نيز چنين خلاصه ميكند:
1- «دوران ايدئولوژي به سرآمده يا فضاي آن تنگ شده و ديگر كمتر كسي به آن منشها و روشها و آن مدعيات و مواعيد باور دارد»
2- «سواد عمومي گسترده شده و آدمها بيشتر خواهان اخبار و مواد خام هستند تا خودشان امور را تحليل كنند.»
3- «فضاهايي كه غالبا مستعد پروردن روشنفكران بودهاند، يعني دانشگاهها، دفاتر و مراكز روزنامهها و مجلات، به طور رو به رشدي بيشتر نگران جنبههاي حرفهاي كار خود شدهاند.»
4- «دنيا روز به روز شلوغتر شده و روشنفكران هم مثل بسياري چيزهاي ديگر دچار افزايش كميت بودهاند.»
5- «حرفهاي بزرگ زده شده است، تا حدي شبيه اينكه جغرافياي زمين كشف شده و ديگر مثل ماژلان و كلمب شانس ظهور كمتري دارند.»
با اين همه و با وجود بر شمردن اين دلايل مرديها معتقد است كه «دانشگاهيان و هنرمندان كماكان گروه مرجعاند» و به همين دليل است كه همچنان توجه به اين سوال مهم است كه «چرا روشنفكران ليبراليسم را دوست ندارند؟» زيرا روشنفكران با وجود عوامل فوق همچنان «هم وجود دارند و هم اثر». مرديها در ادامه به تشريح ادعاي اين پرسش ميپردازد و سپس محققان و پژوهشگراني كه به اين پرسش يا مسائلي مشابه آن پرداختهاند را معرفي ميكند، كساني چون سيمور مارتين ليپست، استاد جامعهشناسي سياسي دانشگاههاي استنفورد و هاروارد در كتاب آكادمي دو حصه، اساتيد و سياست (1975) و ادوارد شيلز، استاد جامعهشناسي دانشگاه شيكاگو در كتاب تالار روشنفكران (1997) و رابرت فولر استاد علوم سياسي دانشگاه ويسكانسين در كتاب ليبراليسم پايدار (1999) . او همچنين از مقاله مذكور نازيك و مقاله «چرا روشنفكران چپ هستند» (2012) نوشته نيل گراس و اتن فاس به ترتيب استاد جامعهشناسي دانشگاه بريتيش كلمبيا و استاد جامعهشناسي دانشگاه هاروارد نيز ياد ميكند. گام بعدي مرديها كه قابل تحسين است، دستهبندي مجموعه پاسخهاي اين استادان به اين پرسش است به اين صورت:
1- روشنفكران به دليل عدالت خواهي با ليبراليسم مخالفند و آن را نظامي كه اقتصادش مبتني بر رقابتي ناعادلانه به هر قيمتي است تلقي ميكنند.
2- روشنفكران به دليل سطح سواد و فهم عميقتر خود اشتباهات ليبراليسم را بهتر از بقيه ميفهمند و از اين حيث با آن مخالفند.
3- منافع طبقاتي باعث اختلاف روشنفكران از طبقات مياني و پايين با ليبراليسم ميشود و ايشان را نيازمند حمايت دولت ميكند.
4- روشنفكران به خاطر فضاي روشنفكري و محافل مربوطه از ليبراليسم گريزانند. قاعده بازي محافل روشنفكري ليبرالستيزي است.
5- فضاي محافل روشنفكري باعث گسترش اين ويژگي (ليبرالستيزي) نميشود، بلكه برعكس اين بيشتر ليبرالستيزان هستند كه به تشكيل محافل روشنفكري دست مييازند. (كبوتر با كبوتر باز با باز)
6- ليبرالستيزي روشنفكران به دليل ناكامي ايشان در عرصه رقابتهاي اجتماعي و اقتصادي است.
7- ليبرالستيزي روشنفكران به دليل رقابت با صاحبان قدرت است. روشنفكران قدرتمندان بيمسندند؛ ولي نه فقط بيمسند كه مسندشكن و مسندستيز نيز هستند.
8- روشنفكران ليبرالستيز هستند چون ليبراليسم امري ميانمايه و متوسطالحال است، شور و شري ندارد و اهداف بلندي در سرش نيست.
مرديها البته خود تاكيد ميكند كه ممكن است تركيبي از اين دلايل باعث ليبرالستيزي شود. اين دلايل چنان كه از مرور سطحي آنها نيز بر ميآيد، متفاوتند و خاستگاههاي گوناگوني دارند. اما نهايتا يكي، دو نكته روشن نميشود؛ نخست اينكه تفاوت اين دلايل در چيست؟ آيا دلايل اول و دوم كه مبتني بر ادعاهاي روشنفكران هستند، با دلايل بعدي ارزش معرفتي يكساني دارند؟ آيا همين كه روشنفكران (به مثابه قشر تحصيلكرده جامعه) به ادعاي كتاب ليبرالستيز هستند، نشانگر دستكم صدق معرفتي ديدگاه ايشان نيست؟ و در نهايت اينكه چنان كه خوانديم، بودن ميگويد يكي از دلايل ليبرالستيزي روشنفكران گريز ايشان از تحليلهاي پيچيده و در نهايت سادهانگاري ايشان است، اما به راستي آيا نميتوان با همان قاطعيتي كه داعيه اصلي كتاب را بديهي شمرده (ليبرالستيزي روشنفكران) مدعي شد كه اتفاقا اين روشنفكران چپگرا هستند كه عموما به آثار پيچيدهتر و فراتر از عقل سليم مراجعه ميكنند و تحليلهاي به مراتب پيچيدهتري از ليبرالها براي پديدهها ارايه ميكنند؟ هدف اين نوشتار صرفا معرفي رئوس ديدگاههاي كتاب بود، روشن است كه نقد و ارزيابي ديدگاههاي آن و بررسي تكتك دلايلي كه نويسنده و مترجم براي عدم اقبال به روشنفكران در زمانه ما از سويي و ليبرالستيزي ايشان از سوي ديگر ارايه ميكنند، مجالي ديگر ميطلبد.