دوراهي مادر قاتل و مقتول در دادگاه
پايان برادركشي با رضايت مادر
اعتماد| حميد، زني غريبه را به خانه آورده و مادرش را بيرون كرده بود. او از يك ساعت بعد خود خبر نداشت. از ساعتي كه قرار بود برادر كوچكترش چاقو را بردارد و سينهاش را بشكافد. سرگرداني مادر مقتول با مرگ پسرش پايان يافت.
صبح ديروز پرونده برادركشي با تاخير چندساعته روي ميز قاضي عبداللهي، رييس شعبه چهار دادگاه كيفري استان تهران قرارگرفت. پروندهاي قطور كه در برگههاي آن نوشته شده بود مهدي 30 ساله، پسر لاغراندام اسلامشهري، مرداد سال گذشته با برادر 35 ساله خود درگير شده و با ضربه چاقو او را به قتل رسانده است.
در ابتداي جلسه دادگاه، نماينده دادستان كيفرخواست را قرائت كرد تا چهره تنها اولياي دم پرونده چروكيده شود. پيرزني كه هم مادر مقتول بود و هم قاتل. رييس دادگاه او را به جايگاه احضار كرد. او تقاضاي قصاص مهدي را نداشت اما ميترسيد اگر او آزاد شود مزاحمتهاي برادر كشته شدهاش را تكرار كند. پيرزن چادري با گريههاي گاه و بيگاه درباره روزي كه يكي از پسرانش قاتل شد و ديگري مقتول گفت: «از چهارسال پيش كه شوهرم فوت كرد، پسر بزرگترم حميد - مقتول - ديگر سر كار نميرفت. به همه زور ميگفت. يك روز فهميدم زني غريبه را به خانه آورده. گفتم چرا اين كار را ميكني؟ مگر تو نامزد نداري؟ حميد گفت تو چه كار داري؟ تو در آن اتاق زندگي كن و من هم اين طرف هركاري دلم بخواهد ميكنم. من تهديد كردم خانه را رها ميكنم و ميروم اما حميد اهميتي نداد.»
پيرزن هفت ماه سرگردان در خانه دختر و خواهرش زندگي كرد تا روز حادثه كه به گفته خودش براي نظافت به خانهاش برگشت. او ادامه داد: «وقتي بعد از هفت ماه دوباره به خانهام برگشتم آن زن غريبه با من درگير شد و از خانه بيرونم انداخت. گفتم اين زندگي من است اما او مدعي بود خانه مال اوست. قبل از آن سه بار مامور آمده و از خانه بيرونش كرده بودند اما او هر بار از بازداشت درميآمد و دوباره سراغ حميد ميرفت. روز حادثه حميد زنگ زد و با گريه از من خواست برگردم. فكر كردم آن زن را بيرون كرده اما وقتي برگشتم، فهميدم حميد با آن زن دعوايش شده و ميخواهد تلافياش را سر من خالي كند. مدام سرم داد ميكشيد و فرياد ميزد. زنگ زدم مهدي آمد. وقتي ديد حميد با من بدرفتاري ميكند عصباني شد و يقه حميد را گرفت. من جيغ زدم. همسايهها ريختند در خانه مان. يكي از مردان همسايه حميد را به زور به يكي از اتاقها برد و در را بست اما نميدانم چه شد كه او دوباره برگشت و با چند تا سيخ به سمت مهدي حمله كرد. مهدي هم با چاقويي كه داشت زد به حميد. او افتاد زمين و همانجا مرد.»
پيرزن آنقدر چادرش را روي صورتش كشيده بود كه رنگ پوستش مثل رنگ سفيدي چشمانش، قرمز شده بود. پس از او نوبت به مهدي رسيد. صندليهاي دادگاه براي او تازگي نداشت. پيش از اين هشت بار به جرم سرقت و حمل مواد دادگاهي شده بود. او پشت جايگاه ايستاد و درباره حادثه گفت: «روز حادثه من خانه نبودم. مادرم زنگ زد و گفت خودت را برسان، حميد هنوز با آن زن غريبه رابطه دارد. برادرم تا آنموقع سه بار دست مادرم را شكسته بود. وقتي رسيدم، ديدم دارد فحش ميدهد. عصباني شدم و يقهاش را گرفتم. او چند تا سيخ برداشت. من هم رفتم آشپزخانه چاقو گرفتم.»
با سوال قاضي درباره نوع چاقو، دستان متهم از هم فاصله گرفت؛ وقتي چاقوي 30 سانتي در سينه حميد فرو رفت تنها چند ثانيه طول كشيد تا در خون خود غرق شود. مهدي ادامه داد: «وقتي حميد با سيخ به من زد، من هم با چاقو يك ضربه به سينهاش زدم. همانجا افتاد. ترسيدم. چاقو را روي زمين انداختم و از خانه رفتم بيرون. نميدانستم كشته شده. مادرم تماس گرفت و خبر فوتش را داد. بعد هم كه پليس آمد و دستگيرم كرد.»
اعترافات متهم با صداي گريههاي مادرش عجين شده بود. پيرزن زمزمه ميكرد كاش ميمردم و اين روز را نميديدم. يك جوانم را از دست دادم، نميخواهم باز هم داغ ببينم. رضايت ميدهم آقاي قاضي...