مردي از نسل رستم و منوچهر
مرتضي ميرحسيني
بيباك و پرطاقت بود و تبارش به مردم پوشنگ خراسان ميرسيد. در جنگ با هر دو دست شمشير ميزد و به دلاوري و بيرحمي اشتهار داشت. اوايل جواني صورتش در نبردي زخم برداشت و يكي از چشمانش نيز كور شد. جاي آن زخم در چهرهاش باقي ماند و ظاهرش را مهيب و ترسناك كرد. خاندانش از سه يا چهار نسل پيش، تابع و در خدمت عباسيان بودند و در جنگ و صلح از خليفه بغداد اطاعت ميكردند. پدرش در مقام امير پوشنگ سالها به هارون الرشيد خدمت كرد و چنان به وفاداري مشهور بود كه مأمون بر جنازهاش نماز خواند. خود طاهر در آن زمان در بغداد و يكي از مردان دربار هارون بود. خبر را كه شنيد از خليفه رخصت گرفت و راهي خراسان شد. خليفه دوستش داشت، اما بيشتر اعراب متنفذي كه در دولت عباسيان مقام و منصبي داشتند به او حسادت ميكردند. گاهي حتي آشكارا به او طعنه ميزدند و ايراني بودنش را به سخره ميگرفتند. طاهر اما از اين «ضعف» بهره گرفت و آن را به مزيتي بزرگ براي خودش تبديل كرد. زرينكوب در «تاريخ ايران بعد از اسلام» مينويسد: «اعراب، خاندان طاهر را به طعنه ابن بيتالنار يعني زاده آتشكده ميخواندهاند و آنها نيز غالبا به اين نسبت ايراني خويش تفاخر ميكردهاند. در شعري كه طاهر به شيوه حماسه سروده بود نيز بدين نژاد ايراني بر خويشتن باليده بود. نسب واقعي او البته درست معلوم نيست، اما در نسبنامهاي كه ظاهرا در عهد اعقاب او برايش ساختهاند - چنانكه در آن زمانها معمول بوده است - نژاد او را به شاهان و بزرگان قديم ايران كشيدهاند. به موجب اين نسبنامه نژاد آنها به رستم دستان پهلوان معروف افسانهها و از جانب او به منوچهر پادشاه افسانهها ميرسيد و از اينرو در بعضي مآخذ طاهريان را مخصوصا رستمي خواندهاند. نظير اينگونه نسبنامهها را در آن روزگاران براي خاندانهاي مشهور ديگر نيز ميساختهاند و به هر حال پيداست كه طاهر و اعقاب او خود را ايراني ميدانستهاند و بدين نژاد خويش نيز افتخار ميكردهاند.» خلاصه، طاهر به خراسان رفت و وظايفي را كه تا آن زمان به عهده پدرش بود به عهده گرفت. به مأمون كه خليفهزاده مقيم خراسان بود، نزديك شد و عملا به جمع معتمدان او راه يافت. از مدتي پيش ميدانست ميان مأمون و برادر بغدادياش امين رقابت و اختلاف است و مساله جانشيني هارون به آساني و بدون درگيري ختم به خير نميشود. در جنگي كه پيش آمد طرف مامون ايستاد و فرماندهي سپاه او را - كه تقريبا همگي از اهالي خراسان بودند - به دست گرفت. چون خبر حركت سپاه بغداد را كه به قصد دستگيري مأمون و سركوب هواداران او ميآمد، شنيد از خراسان بيرون زد و راهي ري شد. سال 811 خورشيدي در چنين روزي در حوالي ري، سپاه اعزامي امين را مغلوب و منهزم كرد و جان فرمانده دشمن را - كه علي بن عيسي نام داشت و ميان خراسانيها بسيار بدنام و منفور بود - گرفت. سر علي بن عيسي را براي مأمون به خراسان فرستاد و پيشاپيش سپاهش به بغداد رفت. در مسير پيشروي، قواي يكي ديگر از سرداران امين را فروشكست و اين فرمانده ديگر را نيز از سر راه برداشت. بغداد را در محاصره گرفت. محاصرهاي كه طولاني شد و دو سال و چند ماه به درازا كشيد. بغداد به مقاومت ايستاد، اما كاري از پيش نبرد. سقوط كرد و خليفهاش نيز در تلاشي ناموفق براي فرار به اسارت افتاد و به دستور طاهر كشته شد. رداي خلافت كه هميشه آغشته به خون بود، اينبار پس از سه سال جنگ به مامون رسيد و طاهر هم كه در اين تغيير نقش بزرگي ايفا كرده بود به يكي از مردان اصلي خلافت تبديل شد. در بغداد ماند و شرايط ورود خليفه جديد به شهر هزار و يك شب را مهيا كرد. خليفه بسيار بيشتر از آنچه انتظار ميرفت در خراسان ماند. اما سرانجام آمد و طاهر در بغداد از او استقبال كرد. چندي بعد هم حكم امارت خراسان را از او گرفت و به نام خليفه، حكومت خودمختاري را در نواحي شرقي جهان اسلام برپا كرد كه بعد از او براي پسرانش به ميراث ماند. از اين حكومت - كه به هر حال بخشي از تشكيلات نظام عباسيان بود - به نخستين سلسله ايراني در دوره اسلامي ياد ميكنند.