به ياد زندهياد علي حاتمي در زادروز بيحضورش
گنجينهاي مرصع كه درآن همه صداها آهنگ بود و حرفها ترانه٭
امید جوانبخت
مرداد زادروز دو فيلمساز برجسته را در خود دارد كه بسيار خود و آثارشان را ميپسندم و حق بزرگي به گردن كل سينماي ايران دارند: مسعود كيميايي و علي حاتمي. آثار هر دو فارغ از اوج و فرودها و قوت و ضعفها رنگ و بويي دارد ايراني و اصيل كه در هربار روبرو شدن با آنها ميتوان نكته نغزي را در يكي از اجزاي فيلم يافت و لذت برد و همواره طعم مطبوع آن را در خاطر داشت. ملي و اصيل بودن آنها نه از جنس ادا يا شعارهاي مرسوم بلكه به عنوان يك ويژگي جدانشدني در نگاه و دوربينشان همواره حس ميشود حتي اگر خارج از كشور فيلمشان را بسازند (همچون تجارتِ كيميايي و حاجي واشنگتن و دلشدگانِ حاتمي).
شايد به همين خاطر هر دوي آنها توفيق زيادي در جشنوارههاي جهاني و نيز نزد منتقداني كه با شابلن آن جشنوارهها فيلمها را ميسنجند، نداشتهاند. مخاطبين و دوستداران آنها بيشتر مردم و صاحبنظراني هستند كه آنها نيز دلبسته ويژگيهاي اجتماعي، فرهنگي، هنري و زيستي اين سرزمين هستند.خصيصه مهم اين دو و بقيه همنسلان معتبر آنها در همين است كه آثارشان برآيندي از تجربيات زيستي و شناختهاي شخصي و ذهني است كه در مسير سختكوشي و تلاشي مستمر به هويتي تشخصيافته رسيده است. علي حاتمي چند سالي بعد از كيميايي با فيلم حسن كچل (49) كه فيلمي برآمده از ادبيات عاميانه و فولكلور در قالبي آميخته با نثر آهنگين و شعر و موسيقي بود، فيلمسازي را شروع كرد و در يك امتداد زماني نسبتا كوتاه حدود 25 ساله به جايي رسيد كه در دلشدگان و تختي ميگفت من قالي ميبافم و ترجيح و تلاشش اين بود كه در لحن و بيان و ساختار سينمايي الگويش بيشتر سادگي و عمق هنرهاي ايراني چون قالي و مينياتور باشد تا سينماي روز دنيا. كمتر به ياد ميآورم كه منتقدي به اين ويژگيها در زمان حيات و فيلمسازياش پرداخته باشد. (مثل گفتوگوي اميد روحاني پزشك و منتقد خوشفكرِ آن سالها با او پس از جشنواره دهم و نمايش دلشدگان در مجله فيلم) او پس از توفيق فيلم اول، طوقي را با عواملي متاثر از قيصر اما با پسزمينهاي پررنگ از آداب و رسوم سنتي و باباشمل را با قالبي موزيكال در امتداد حسن كچل ساخت.
متاسفانه تجربيات متنوع او چون بابا شمل، قلندر، ستارخان و خواستگار در برابر سينماي كليشهاي غالب آن سالها نتوانست به فروش مطلوبي دست يابد و ادامه مسيرش در سينما سخت شد و او ادامه كارش را با ساخت سريالهاي داستانهاي مولوي و سلطان صاحبقران در تلويزيون پي گرفت كه در ميانه دهه پنجاه در همنوايي با سينماي متفاوت آن سالها زمينهاي مناسب براي توليد سريال توسط هنرمندان خوشفكر و جواني چون حاتمي و تقوايي (دايي جان ناپلئون) داشت. پس از اين دو سريال او پيش از انقلاب فرصت يافت كه سوتهدلان را بسازد كه از هر حيث كاملترين و مهمترين اثرش در آن دوران به حساب ميآيد.پس از توفيق سلطان صاحبقران، حاتمي كه همواره ايدههاي بلندپروازانهاي داشت عزم كرد تا سريال تاريخي راه ابريشم كه داستانش در اواخر دوران قاجار و پهلوي اول روايت ميشد را بسازد. اين سريال كه روايتي هزار و يك شبي داشت برخلاف سلطان صاحبقران به فرد مشخصي نميپرداخت و هر شخصيتش تلفيقي از چند شخصيت واقعي بود و بدين طريق حاتمي ميتوانست بدون گرفتار شدن در چنبره اتهامات كساني كه توقع انطباق مو به موي هر شخصيت سينمايي با مابهازاي واقعياش را داشتند (همچون ستارخان)، داستان و دغدغههايش را پيش ببرد. اما شكلگيري اين سريال كه به تدريج نامش به هزاردستان تغيير كرد، نيازمند ساخت لالهزار و بخش مهمي از تهران قديم بود كه شكل فضاهاي شهرياش تغيير كرده بود و او با تلاش بسيار سعي در احياي آن داشت و در اين مسير دوست داشت همه آدم هاي خبره در تخصصهاي مختلف را گرد هم بياورد تا كاري ماندگار شكل بگيرد. بلندپروازيهاي او در برابر محافظهكاريهاي مديران موقت و عمدتا كارناآشناي ابتداي انقلاب تلويزيون مدام محدود ميشد و حتي تعطيليهاي ناخواسته ايجاد شده در ميانه كار كه بيم آن بود كه دايمي شود اما با هوشمندي حاتمي كه از يكسو به شيوههاي مختلف مديران جديد را با پروژه همراه ميكرد و از سويي ديگر با ساخت فيلمهايي با همان عوامل سريال، مانع از پراكنده شدن آنها ميشد. حاصل اين تلاش بسيار، كه حاتمي عمري بر آن گذاشت شكلگيري دو فيلم درخشان حاجي واشنگتن و كمالالملك بود و سريال ماندگار هزاردستان كه البته از شروع تا پخش با حذف و كاهش به شكلهاي مختلف به 13 قسمت (حدود نصف مدت اول پروژه) رسيد. فيلم كمدي موقعيت جعفرخان از فرنگ برگشته با تهيهكنندگي علي عباسي (تهيهكننده اولين فيلمش) به سرانجام مطلوبي نرسيد و تغييرات خواستهشده كار را به جايي رساند كه او ترجيح داد نامش را از عنوان فيلم حذف كند. چندسال بعد او با داستاني ساده اما پر معنا و احساس فيلم مادر را در سال 68 ساخت و نشان داد كه اكسير نگاه و خلاقيت او حتي در يك فضاي محدود و داستان ساده نيز كيميا ميكند. اين فيلم بهرغم انتقادهاي اغلب منتقدين در آن سال، با ارزشهايش توانست از مرزهاي زمان بگذرد، بسيار ديده شود و درخاطره اغلب مردم بماند. حاتمي دوست داشت در آن دوران منع و محدوديت موسيقي در دلشدگان به اين هنر ارزشمند نيز بپردازد. متاسفانه اين بلندپروازي حاتمي نيز با محافظهكاري همواره مديران و محذورات سينماي ايران، چندسال زحمت او را به فيلمي حدود 100 دقيقهاي تقليل داد و بخشهاي قابل ملاحظهاي از آن حذف شد. اما همچنان پلانهاي فيلم كه ضيافتي از رنگ و نور و موسيقي و گريم و ديالوگهاي پرمعنا و خوشتركيب است عشق و ذوق حاتمي را دركارش منعكس ميكنند. بلندپروازيهاي او را پاياني نبود. پرداختن به ورزشي چون كشتي و اسطوره ايرانياش تختي، شاه و ملكههايش و زندگي حضرت محمد (ص) موضوعاتي بود كه سالها ساخت آنها را در سر ميپروراند و برخي از آنها به توليد نيز نزديك شدند اما فقط پروژه تختي امكان رسيدن به مرحله فيلمبرداري را آنهم پس از چند سال يافت كه اينبار مريضي براي او كه تنها آرزويش به پايان رساندن فيلم بود، تاب و تواني نگذاشته بود و در 52 سالگي او را به هيبت پيرمردي فرتوت درآورده بود. حاتمي كه آبشاري از ذوق و خلاقيت و انرژي بود وكوهي از ايدههاي ناب ايراني مغفول مانده، متاسفانه به سن پيري نرسيد تا آنهمه ذوق و احساس و سليقه را در آثار بيشتري بپراكند و ميراث گرانبهايش را وسعت بيشتري ببخشد. البته در روزگاري كه عرصه براي هنرمندان اصيل آنچنان تنگ است كه يا دلمشغوليهايشان را به شكلي ديگر دنبال ميكنند يا در آثارِ هرازگاهشان كمتر مجالي براي گفتن دغدغهها و افزودن بر رايحه دلچسب ديگر آثارشان مييابند، شايد رفتنِ حاتمي در ميانسالي، اگرچه بسيار تلخ و دريغانگيز، اما او را در اوج جاودانه كرد. او ظاهرا مغلوب بيماري شد اما بيماري لاعلاج و مهلك رايج جامعه ما كه همان شرايط نامناسب براي هنرمندان واقعي و خلاق است، او را از پا درآورد. بيماري كه قسمت اعظم انرژي و عمر هنرمنداني چون حاتمي را در مبارزه دمادم با موانع متنوع موجود (از ديدگاه غيرفرهنگي اغلب مديران و مميزيهاي گوناگون و سيطره سرمايه تا انحصار افراد ناكارآمد درهمه امكانات از توليد تا پخش) به هدر داده و در نهايت آنها را با ذهني خسته و بيرمق و كارهاي بسيار انجام نشده و بيات شدهِ در ذهن، از پا مياندازد. اكسيرِ هويت و اصالتِ شخصيت و آثار حاتمي سبب شده كه با وجود نزديك به سه دهه نبودش، عطر حضور و آثارش نه تنها كمتر نشده بلكه فزوني يافته و تلالو آثارش به چشم منتقدانِ سالهاي حياتش هم رسيده. ديالوگهايش در هر دورهاي معناي به روزي دارد. و اصلا داستانهاي به ظاهر تاريخياش از آنجايي بيشتر جذابند كه همچنان مصداق دارد و روايت اتفاقات جديد به نظر ميرسند و پوسته روايت تاريخي درعين اينكه به او امكان بيان و پرداختن به موضوعات جاري را ميداد، برايش محملي هم بود تا به دغدغهها و دلمشغوليهايش بپردازد و بسياري از آداب و رسوم و فضاهاي معماري و لباسها و ظروف و وسايلي كه يا از بين رفتهاند يا در شرف اضمحلالند را زنده كند. حاتمي را در چند ديداري كه در همان سالهاي توليد دلشدگان به واسطه لطف و معرفي زندهياد فتحعلي اويسي در دفتر هدايت فيلم داشتم به ياد ميآورم كه چه انسان شريف و افتادهحال و خوشمشربي بود كه با آن همه قلههايي كه فتح كرده بود هنوز پر انرژِي بود و با مرور تمام لحظات خاطرهانگيزي كه از آثارش خصوصا هزاردستان به ياد داشتم، كلي برايم صحبت كرد و ازعكسهاي خوش تركيب عزيز ساعتي از فيلم دلشدگانش (كه آن موقع هنوز آماده نمايش نشده بود) گفتم كه برايم هريك ضيافتي بود. از آن ديدارها خاطرهاي مانده هنوز پر رنگ و تازه. انگار نه انگار كه بيش از سي سال از آن گذشته. روزگاري كه هدايت فيلم دفتر معتبر و پركاري بود، در طبقه بالاي آن كيميايي توليد ردپاي گرگ را پيش ميبرد و در طبقه پايين حاتمي، دلشدگان را..... سايه پربارِ كيميايي مستدام و روح بزرگ حاتمي قرين آرامش و آمرزش.
٭ برگرفته از ديالوگي در دلشدگان