نگاهي به نمايش «سندروم روسمر» به كارگرداني داوود زارع
بحران در اخلاقيات بورژوايي ساكنان عمارت روسمر
اين نمايش رويكردي پُست دراماتيك دارد و ميخواهد روايتي امروزي از جهان «ايبسن» اجرا كند
محمدحسن خدايي
ايبسن روايتگر انسان بحرانزده بورژوازي قرن نوزدهم اروپاست. حتي فرودستان و كارگران، به ميانجي نسبتي كه با شيوه توليد بورژوايي برقرار ميكنند در آثار ايبسن، امكان رويتپذير شدن مييابند. اين مساله در نمايشنامه «روسمرسهُلم» هم به نوعي مشاهده ميشود. كشيشي ميانسال كه بعد از خودكشي همسرش، در عمارت اشرافي خويش با زني روشنفكر از طبقات پايين زندگي ميكند و به تدريج با فاصله گرفتن از مسيحيت، تلاش دارد اخلاقيات سكولاريستي جهان مدرن را تبليغ كند. اين گسست معرفتشناختي كه مبتني است بر عقل خودبنياد مدرنيته، واكنش عدهاي از متنفذين شهر را برميانگيزد. چراكه ايمان به مسيحيت، همچنان يكي از ستونهاي انسجام جامعه و هويتيابي توده مردم است. ايبسن به درخشاني نشان ميدهد كه چگونه يك جامعه محافظهكار، در مقابل نوگرايي عصر مدرن مقاومت ميكند و با تمام توان، هر نوع گفتار تحولخواهانه را از طريق تطميع و سركوب به حاشيه ميبرد. حتي حضور زني چون ربكا وست كه خارج از مناسبات زناشويي با جان روسمر زندگي ميكند و در پي ساختن جهاني جديد است در نهايت به نيستي و نابودي منتهي شده و نظم قديم از نو بازتوليد ميشود. به قول فرانكو مورتي در كتاب «بورژوا در ميانه تاريخ و ادبيات» نمايشنامههاي ايبسن تسويهحسابهاي بزرگ با قرن نوزدهم، قرن بورژوايي است. جايي كه در چهره بورژواها خيره شده و ميپرسد كه «آخر شماها به اين جهان چه دادهايد؟» پاسخ اين پرسش را ميتوان در آثار چخوف يافت: بورژوازي ادعا ميكند كه اشرافيت در حال زوال را برانداخته تا جهان يكسره تازه برآيد. جهاني كه بر شيوه توليد سرمايهداري استوار است.
داوود زارع در مقام نويسنده و كارگردان، در نمايشي كه «سندروم رسمر» نام گرفته، تلاش دارد روايتي امروزي از جهان ايبسن بر صحنه اجرا كند. رويكرد پستدراماتيك كارگردان، اين امكان را فراهم ميكند تا روابط شخصيتها، بيش از آنكه با ژستهاي قرن نوزدهمي مردمان اروپا برساخته شود، حالوهوايي امروزي داشته باشد. به ديگر سخن، اجرا بيش از زمانه ايبسني با اينجا و اكنون ما معاصر است. بنابراين بازيگراني چون علي باقري، سعيد چنگيزيان، اصغر پيران، ايمان صياد برهاني و امين اسفنديار، تلاش ميكنند از منطق بازنمايانه شخصيتهاي روسمرسهُلمي فاصله گرفته و تمناي ساختن يك فضاي مشترك با تماشاگران حاضر در سالن بلكباكس «پرديس تئاتر و موسيقي باغ كتاب تهران» را داشته باشند. اين شيوه اجرايي صد البته به تمامي رخ نميدهد و بازيگران گاهي به بازنمايي نقشها نزديك ميشوند اما ترجيح گروه اجرايي در فاصله گرفتن از منطق بازنمايانه است؛ فراتر رفتن از روابط علي و دراماتيك نمايشنامه روسمرسهُلم و كوشش براي ساختن يك فضاي مشترك مابين اجراگران و تماشاگران. البته با تماشاي اجرا ميتوان اين نكته را ذكر كرد كه به هر حال، اجرا توان آن را ندارد كه به تمامي از امر دراماتيك بگسلد و فضاي ايبسني را ساختشكني كند. اما هر چه هست اجرا بر اين فاصلهمندي و وفاداري، ميايستد و بر محدوديتهاي خويش واقف است.
شكل حضور بازيگران در طول اجرا با آن جابهجاييهاي مداوم ميان تماشاگران، صميمانه و كمابيش بيتكلف است. اجراگران بنابر ضرورت، گاهي از تماشاگران درخواست ميكنند محل نشستن خود را ترك كرده و جاي ديگري بنشينند يا حتي نوشتهاي را قرائت كرده و تبديل به يكي از اجراگران شوند. نمايش «سندروم روسمر» از اين باب تلاشي است قابل توجه در تعامل با تماشاگراني كه بهقول رانسير، رهايي نيافتهاند و ميل آن دارند بر جايگاه امن خويش تكيه زده و همچون سوژهاي سترون، مشغول تماشا باشند. البته رويكرد پسابرشتي اجرا در ايجاد وقفه و بيانيهخواني در باب مسائلي چون زيباشناسي، امر بازنموده، نسبت تماشاگر با صحنه، دعوتي است به حضور تماشاگران از براي رهايييافتگي. از ياد نبريم كه «حضور» مفهوم مهمي در تئاتر پستدراماتيك است. بنابراين اجرا سعي دارد اين «حضور» را شدت بخشيده و قسمتي از آيين برساختن اجرا كند. آيا در اين زمينه موفق عمل ميكند؟ پاسخ تا حدودي مثبت است اما به نظر ميآيد اين شيوه اجرايي نتوانسته حضور تماشاگران را به يك امر تمامعيار بدل كند.
دراماتورژي داوود زارع در رابطه با نمايشنامه ايبسن، از منظر سياست، پرداختن به دموكراسي و انتخابات است. مجادلاتي كه مابين «جان روسمر» با بازي علي باقري و «آقاي كرول» با بازي سعيد چنگيزيان جريان مييابد، از دشواري در فهم دموكراسي و سياست خبر ميدهد. اما «سندروم روسمر» نه در اين مباحث بيپايان سياسي مابين شخصيتها، كه از قضا در شيوه تعامل با تماشاگران است كه دموكراتيك عمل ميكند و سياسي ميشود. فيالواقع در اين اجرا رابطه اجراگر با تماشاگر، مبتني است بر صميميت، نزديكي و دسترسپذيري. در طول اجرا تماشاگر ميتواند انتظار اين مساله را داشته باشد كه يكي از اجراگران، كنارش بنشيند و با او گفتوگو كند. با آنكه ايده «برابري» مابين اجراگران و تماشاگران آنچنان كه بايد محقق نميشود اما حسي از برابري منتقل ميشود. از دل اين مساله است كه كليشهها تا حدودي كنار گذاشته ميشود تا در يك فرآيند جمعي و مشاركتجو، تمناي برساختن يك اجتماع مشترك پديدار شود. اين يعني دموكراتيك شدن حضور تماشاگر در صحنه. امر پنهاني وجود ندارد و همهچيز در لحظه و در مقابل تماشاگران به وقوع ميپيوندد.
به لحاظ سياست جنسيتي، با غياب بدن زنانه روبرو هستيم. نقش «ربكا وست» را ايمان صياد برهاني بازي ميكند. اين تمهيد حذف بازيگر زن و حضور يك بازيگر مرد در نقشي زنانه، در نمايش «اينجا پنجرهاي باز مانده است» به شكل خلاقانهاي تجربه شد. در آن اجرا سعيد چنگيزيان نقش زني به نام «هنگامه» را بازي ميكرد و بدون آنكه به خصلتها و ژستهاي زنانه نزديك شود، تلاش ميكرد جايگاه زنانگي را بر صحنه رويتپذير كند. «هنگامه» از طريق بدن سعيد چنگيزيان، كمابيش مردانه بر صحنه احضار ميشد. اين غياب بدن زنانه و حضور به ميانجي يك بدن مردانه، واجد دلالتهاي سياسي بود. اما در نمايش «سندروم روسمر»، ايمان صياد برهاني، زنانگي «ربكا وست» را با مهارت بالايي، زنانه بازنمايي ميكند و حضور كاملا زنانهاي دارد. از اين لحاظ ميتوان «سندروم روسمر» را نسبت به نمايش «اينجا پنجرهاي باز مانده است» محافظهكارانه دانست و بازتوليد غياب زنانه. اما با تمامي مسائلي كه ذكر شد، حضور زنانه يك بازيگر مرد، در اين دو اجراي به خصوص ميتواند به لحاظ جامعهشناسي سياسي و مطالعات اجرا، قابل اعتنا باشد.
استفاده از تصاوير ويدئويي در سندروم روسمر، پر رنگ است. اجراگران در مقابل دوربينهاي مدار بسته ويدئويي قرار گرفته و هنگام گفتوگو كردن با يكديگر، تصويرشان بر ديوارهاي سالن نقش ميبندد. گويي در مقابل دوربينهاي تلويزيوني مشغول اعتراف هستند و تمركز تماشاگران را ميان حضور واقعي خويش و بازنمايي تصويريشان، مخدوش ميكنند. گفتوگوي طولاني جان روسمر و آقاي كرول در باب سياست و مسيحيت، يكي از نقاط عطف استفاده از دوربينها و تصويرها است. در اين گفتوگوي طولاني و گاه ملالآور، ناگهان شاهد گفتوگوي ديگري هستيم كه مابين خانم ربكا وست و پتر مورتنسگار شكل مييابد. اين دو گفتوگو كه در دو پرده مختلف صورت ميگيرد، اينجا به موازات يكديگر اتفاق افتاده و تماشاگران را دچار عدم تمركز ميكند. در ادامه و در يكي از آن فاصلهگذاريهاي برشتي، يكي از شخصيتها، اجراي نمايش را متوقف كرده و از تماشاگران رايگيري ميكند كه آيا مايل هستند اين گفتوگوي همزمان و تا حدودي گيجكننده را بار ديگر از نو تماشا كنند. پاسخ البته مثبت است و اين گفتوگوي موازي در فضايي آشوبناك و گروتسك از نو جريان مييابد. نشانهاي از فقدان گفتوگوي حقيقي در يك اجتماع كوچك انساني كه اغلب گرفتار همهمه است و عدم درك مشترك. طنز ماجرا آنجاست كه حتي از پس تكرار اين گفتوگوها، براي تماشاگران فهم چنداني شكل نمييابد و امور بر همان مدار گذشته به پيش ميرود.
رويكرد پستدراماتيكي اجرا در استفاده از ويدئوها تا حدودي توانسته به لحاظ بصري، جذابيت توليد كند اما در اغلب اين ويدئوها، نمايي بسته از صورت اجراگران مشاهده ميشود. اجرا هر زمان كه از خودش فراتر رفته و به بيرون از خودش ارجاع داده، موفقتر عمل ميكند. فيالمثل تصوير اسب سفيدي را كه ايبسن در نمايشنامه روسمرسهُلم به آن اشاره ميكند به ياد آوريم كه در صحنههايي اين اجرا به نمايش درميآيد و تخيل مخاطبان را گسترش ميدهد. يا حتي آن زمان كه ايمان صياد برهاني از صحنه خارج شده و با شمعي در دست، سايهاي محو از حضور يك زن را به نمايش ميگذارد اين فراتر رفتن از اجرا معنايي تازه مييابد.
پايان نمايش چندان به جهان ايبسن وفادار نيست. امر تراژيك كنار گذاشته ميشود تا سلفي گرفتن علي باقري با تماشاگران به اولويت اجرا بدل شود. در همان زمانيكه سعيد چنگيزيان بر روي يكي از صندليها نشسته و آهنگي را با يكسازي بادي مينوازد و اصغر پيران در همراهي با او به زبان انگليسي شعري ميخواند. خبري از ربكا و روسمر عاشق بر فراز پل مشاهده نميشود. هر چه هست بازتابي است از ميل مردمان طبقه متوسط شهري در بازنمايي خويش به ميانجي گوشيهاي هوشمند در كنار علي باقري. اين يك پايان نه چندان تراژيك اما در واقع، هشداردهنده است. جهان بورژوايي كه روزگاري ايبسن آن را همچون منطقهاي خاكستري روايت ميكرد كه مرزهاي اخلاقياش كمابيش وضوح خود را از دست داده است، حال در جهان سرمايهداري نئوليبرال و تفوق فضاي مجازي، غرق در انبوه تصاوير بازنموده، توهمي از وضوح كاذب مييابد و هر نفر فرصت مييابد براي چند ثانيه در استوريهاي اينستاگرامي، كنار علي باقري دراز كشيده، سلفي بگيرد و خود را در معرض تماشاي ديگران قرار دهد. در يك سندروم همگاني.
رويكرد پستدراماتيكي اجرا در استفاده از ويديوها تا حدودي توانسته به لحاظ بصري، جذابيت توليد كند، اما در اغلب اين ويديوها، نمايي بسته از صورت اجراگران مشاهده ميشود. اجرا هر زمان كه از خودش فراتر رفته و به بيرون از خودش ارجاع داده، موفقتر عمل ميكند. فيالمثل تصوير اسب سفيدي را كه ايبسن در نمايشنامه روسمرسهُلم به آن اشاره ميكند به ياد آوريم كه در صحنههايي اين اجرا به نمايش درميآيد و تخيل مخاطبان را گسترش ميدهد.
نقش «ربكا وست» را ايمان صياد برهاني بازي ميكند. اين تمهيد حذف بازيگر زن و حضور يك بازيگر مرد در نقشي زنانه، در نمايش «اينجا پنجرهاي باز مانده است» هم به شكل خلاقانهاي تجربه شد... حضور زنانه يك بازيگر مرد، در اين دو اجراي به خصوص ميتواند به لحاظ جامعهشناسي سياسي و مطالعات اجرا، قابل اعتنا باشد.