راه رفته تجربه كليسا
در اينجا هر فقيهي برداشت خود را از حكم خدا دارد كه الزاما براي ديگران واجد اعتبار نيست، مگر اينكه مقلد او باشند. در حالي كه در مذهب كاتوليك، نظر پاپ و فقط پاپ، حكم عيسي و خداست، مردم هم نقشي در ماجرا ندارند. بنابراين ميان اين دو نمونه فاصله فراواني است كه قابل مقايسه يا تعميم به يكديگر نيستند. روندي كه مسيحيت در اروپا طي كرد براي ما درسآموز است. مسيحيت برخلاف آموزههاي اوليهاش تبديل به يك نهاد قدرت و فراتر از مردم شد. در هر موضوعي دخالت ميكرد. براي علم هيات و نجوم نيز قواعد گذاشت و بسياري از دانشمندان را مجازات يا وادار به سكوت كرد. در نهايت به دليل تحولات اجتماعي و اقتصادي طبقه متوسط شكل گرفت و عنان قدرت را از دست كليسا و سپس دربار خارج كرد و كليسا را به جايگاه اصلي خود بازگرداند. در واقع رويكرد متصلب كليسا بود كه سكولاريسم را در دامان خود پرورش داد. اگر مثل اسلام واقعي عمل ميكردند و بندگان را در فهم دين آزاد ميگذاشتند دچار سكولاريسم به شكل موجود نميشدند.