• ۱۴۰۳ شنبه ۳ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5584 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۳۰ شهريور

روباه

اسدالله امرايي

«مردي كوتاه قامت و چهار شانه كه پالتويي سياه به تن و كلاهي گرد به سر داشت، سلانه سلانه از حياط گذشت. رنگ صورتش مهتابي، ريش باريكش سفيد و چشمان ريزش آبي روشن بودند. زياد سالخورده به نظر نمي‌رسيد ولي حالتي عصبي داشت و با قدم‌هاي كوتاه و تند راه مي‌رفت.»
روباه يكي از بحث‌برانگيزترين كتاب‌هاي دي‌اچ لارنس است كه با ترجمه كاوه ميرعباسي در مجموعه كلاسيك‌هاي نشر افق منتشر شده. روباه نوولايي درباره عشق، درباره انسان و پيچيدگي‌هاي ذهني و رواني‌اش، درباره زيستن ميان طبيعت نامحدود و وسيع كه همه ‌چيزش‌ مي‌تواند به‌ناگهان، اتفاقي غيرمنتظره پيش بياورد. روباه نخستين‌بار در سال ۱۹۲۲ به صورت داستان دنباله‌دار در چهار قسمت در مجله دايل در امريكا منتشر شد و يك سال بعد در قالب كتابي مجزا منتشر شد. حالا صد سالگي آن است. داستان در خلال جنگ جهاني اول مي‌گذرد. داستاني درباره انسان و پيچيدگي‌هاي رواني‌اش، عشق، زيستن ميان طبيعت نامحدود و وسيعي كه همه‌چيزش‌ مي‌تواند به‌‌ناگهان اتفاقي غيرمنتظره پيش بياورد، است. مثلثي از عشق، نفرت و سرگرداني ميان سه قهرمان داستان ترسيم شده است، به ‌طوري كه خواننده نمي‌داند مارچ مهم‌تر است يا بنفورد يا هنري شايد هم حتي اين روباه است كه با حضور ناخواسته‌اش نظم تكراري اما امن زندگي را برهم مي‌زند. مارچ و بنفورد دختران جواني هستند كه به‌ تنهايي در مزرعه‌اي دورافتاده از شهر زندگي مي‌كنند و همه كارها حتي كارهاي مردانه را نيز خودشان انجام مي‌دهند. روباه كه نمادي از خيانت و دلشكستگي است به مرغداني آنها دستبرد مي‌زند و سرآغاز ماجراهايي مي‌شود.
ديويد هربرت لارنس معروف به دي‌اچ لارنس نويسنده، شاعر، نقاش و جستار‌نويس انگليسي يكي از چهره‌هاي نامي ادبيات انگليسي است. لارنس در خانواده فقيري در شهر ايستوود ناتينگهام شاير در سال ۱۸۸۵ ميلادي ديده به جهان گشود. وي پس از مدتي آموزگاري در سال ۱۹۱۱، نخستين داستان خود را به نام طاووس سفيد نوشت. پس از آن، در سال ۱۹۱۹ به اروپا و استراليا و امريكا سفر كرد و در اين مدت داستان‌هاي بسياري منتشر كرد كه از ميان آنها مي‌توان به پسرها و عاشق‌ها اشاره كرد. 
«دوباره تفنگش را برداشت و جست‌وجو براي پيدا كردن روباه را از سر گرفت، چون جانور به صورتش زل زده بود و نگاه هوشيارش از ذهن مارچ پاك نمي‌شد. بيشتر از آنكه به فكر روباه باشد، مسحورش شده بود... نگاه مكار و بي‌شرمش را به ياد آورد كه به چشمانش خيره شده بود و او رامي‌شناخت. حس مي‌كرد جانور سرور نامرئي جانش شده است. حالت پايين آوردن چانه‌اش وقتي سر بلند مي‌كرد برايش آشنا بود، همين‌طور رنگ قهوه‌اي متمايل به طلايي و سفيد متمايل به خاكستري پوزه‌اش و باز ياد نيم‌نگاهش افتاد، وقتي سر برگرداند و به او زل زد، با حالتي كه هم دعوت‌كننده بود و هم تحقيرآميز و فريبكارانه.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون