نقد فيلم «ملاقات خصوصي» ساخته اميد شمس
ناكامي، سرخوردگي و رنج
محسن بدرقه
ملاقات خصوصي يا بهاصطلاح رايج ملاقات شرعي فرصتي است كه به زنداني ميدهند تا بتواند همسر عقدي خود را ملاقات كند. پس از زندان رفتن يكي از زوجين و در موارد نادر هر دو زوج اين ملاقات زندگي منحصربهفردي را براي آنها رقم ميزند. زندگياي كه به نوبه خود هولناك، تصورناپذير و درنهايت تألم خاطري است براي آدمهايي كه سالها قرار است ثانيه بشمارند و حسرت كنش غيرموجه خود را همراه داشته باشند. اما در فيلم «ملاقات خصوصي»، داستان جاي ديگري است. در صفحه حوادث چه رخدادهايي را در همين ملاقات چندساعته تا يكشبه ميتوان مطالعه نمود؛ از كشتن همسر تا مهيا نمودن تولد فرزند.
در فيلمهاي عاشقانه وقتي دو دلداده قصد ميكنند كنار يكديگر زندگي كنند، موانع بسياري در پيش راه آنها وجود دارد يا قرار ميگيرد. اين دو دلداده و حتي يكي بيشتر از ديگري بايد بر اين موانع چيره شوند تا آرامش را در حضور ديگري تجربه كنند. موانعي از قبيل فاصله طبقاتي، سنوسال، مسافت و گاهي رابطههايي ممنوعه!
در اين فيلم، چگونگي ملاقات دو دلداده به مانعي بزرگ تبديل شده تا قهرمانان فيلم بر آن چيره شوند و زغال گداخته عشق وجود خود را در كنار يكديگر خاموش كنند. در ادامه، همين مانع فصل مشتركي ميان آنها شده و نهتنها ديگر مانع محسوب نميشود، بلكه خود فرصتي براي عشقورزي است.
ملاقات در اين فيلم بهانهاي است تا همسري تقلبي اختيار كنند و از جسم او حمال مواد بسازند. همسر پس از روزهاي پراميد و شاد ابتداي ازدواج، باخبر ميشود كه وسيلهاي براي حمل مواد در زندان است. همسر بيرون زندان مواد را ميبلعد، در ملاقات خصوصي بالا ميآورد، زوج ديگر در ملاقات آن را ميبلعد و در زندان بالا ميآورد. چه استعاره زيبايي از نوع زندگي در اين فيلم است. تهوعي افسارگسيخته از تصميم اين افراد كه قرار است در ندامتگاه سرشان به سنگ بخورد و اصلاح شوند.
ولي بعد از افشاي تدريجي غيردقيق و افشاي يكباره هدف اصلي او، گريبان حس مخاطب پارهشده و عذاب وجدان و حس گناه را تجربه ميكند. به حماقت خودش براي همزيستي با پسر پوزخند زده و از اين فاجعهاي كه رخداده عجيب دلزده ميگردد.
اين خردهپيرنگ ظاهرا براي اين طراحي شده تا بار گناه شخصيت فرهاد را كم نموده و همذاتپنداري مخاطب را وام بگيرد. مخاطب بگويد حالا هر كس در زندان است، مجبور است تا به اين كار تن بدهد. شوك مهيبي به مخاطب وارد ميشود. تعليق بسيار دردآور. از طرفي، دختري كه با روحيه كمالگرايي و انساندوستي درگير چنين بازي كثيفي شده است و پسري كه تا اينجاي داستان مخاطب همراه او بوده و بايد از همسرش درخواست كند تا براي او مواد بياورد. چرا كه گوشي به همين خاطر به او داده شده و اگر دختر در ملاقات خصوصي جنس نياورد امكان دارد به قيمت نقصعضو يا جانش تمام شود.
اين فقدان اطلاعات ما را همراه زبانبازيهاي فرهاد مينمايد. ما هم دل به دل او ميدهيم و ميل داريم اين ازدواج سر بگيرد.
طبيعتا مخاطب همراه پسر است و تمايل دارد دختر اين سختگيري كه البته تصنعي است را كنار گذاشته و بله تمامكننده را بگويد. حالا چه اشكالي دارد، چند صباح ديگر از زندان آزاد شده و مراسم اصلي را ميگيرند.
اما ريل اصلي روايت به ماجراي عاشقانهاي ميپردازد كه غير روال بودنش مخاطب را با خود همراه ميكند. دختري زيبا در مزارع اطراف منزل مشغول چيدن داروهاي گياهي است. او و مادرش با يكديگر زندگي ميكنند و خبري از برادر و پدر نيست. پدر و برادر بهخاطر خلافي كه انجام دادهاند، يكي در زندان و ديگري فراري است. دختر توسط گوشي همبندِ پدر با پدرش در ارتباط است. كمكم اين ارتباط رنگ و بويي عاشقانه گرفته و مخاطب دلباخته عشق اين دو جوان ميشود. فيلمنامه در اين راه اطلاعي از قصد پسر زنداني به ما نميدهد. دادههاي اطلاعاتي كه از فرهاد ارايه شده، مخاطب و همچنين پروانه را مجاب ميكند فرهاد پسر بدي نيست. از بد روزگار گرفتار ندامتگاه شده است. از همينجا فيلمنامه به سمت غافلگيري ميرود و اشتباه بزرگ داستان همينجاست. ما بهخاطر فقدان اطلاعات سمپات و همراه عشق پسر به دختريم. عشقي كه يك انسان رها را اسير و انساني اسير را رها ميكند. طبيعتا همزيستي ما با پسر است. فردي كه بهخاطر خطايي كوچك داخل ندامتگاه رفته و حالا هر لحظه زندگي پر از حسرت را تجربه ميكند. حسرتي كه كلافهكننده است. نه توان تغيير گذشته را دارد، نه ميتواند آينده را در زندان تغيير دهد. چه چيزي بهتر از عشق كه بتواند تألم خاطر روح آزرده شود و اميد براي ادامه زندگياش گردد.
تا اين قسمت از داستان راوي همراه پروانه بود. گسستي در راوي و طبعا روايت رخ ميدهد و راوي با فرهاد ادامه ميدهد. البته از ابتداي فيلم راوي همراهي كوتاهي با فرهاد داشت؛ ولي ظاهرا نگراني ازبين رفتن غافلگيري در كارگردان منجر به اين ميشود تا از هدف فرهاد حرفي به ميان نيايد. همين تصميم ضربه به بدنه درام زده است. اطلاع مخاطب از تصميم فرهاد، نهتنها آسيبي به بدنه درام نميزد، بلكه درام را جذاب، پركشش و داراي تعليق مينمود.
حالا دختر بعد عقد و ملاقات خصوصي خود را بازيچه دست پسري رياكار ديده و مخاطب هم حس گناه نسبت به دختر دارد. تا اينجا هم نويسنده مقدار ناچيزي در پيرنگ فرعي فيلمنامه به زندگي برادر دختر ميپردازد. اين خردهپيرنگ بهدرستي پرداخت نشده و مهندسي ضعيفي در فيلمنامه دارد. برادري كه در قويترين مردان ايران صاحب مقام و جايزه شده، بعد از قطع برنامه نوروزي قويترين مردان ايران افسرده شده و دست به خلاف زده است. چرا يك قهرمان بعد از قطع برنامه تلويزيوني بايد درگير خلافي به اين سنگيني شود؟ وسط خواستگاري مادر فرهاد از پروانه، سروكلهاش پيدا شده تا راهي زندان گردد. چرا؟ چون بايد دختر داستان دسترسي به مواد زياد داشته باشد. اين مواد داخل مغازه است و براي برادر اوست. بماند كه تكليف اين مواد مشخص نميشود. برادر او درگير فروش مواد در زندان ميشود تا بتواند بدهي خود را جور كند، ولي داستان آنها رها شده و نيمهتمام ميماند.
داستان از پروانه به فرهاد سوئيچ ميكند
هرچه داستان پيش ميرود، تضاد مهيبتر ميشود. فريبا كه خودش يك قرباني است و براي همسرش در ملاقات خصوصي جنس ميبرد، مخ پروانه را به كار گرفته كه با اين كار ميتواند شوهرش را نجات داده و زندگي جديدش را شروع كند. فرهاد هم در زندان مدام از گفتن تصميم اصلياش به پروانه طفره ميرود.
حالا دو قهرمان بايد تصميم بگيرند كه اين تضاد را چگونه از سر ميگذرانند.
بماند كه آوردن مواد توسط پروانه جزو رشد شخصيتياش محسوب نميشود و اين يك كنش منفي است؛ ولي ادامه داستان مخاطب را با اين كنش همراه ميكند. مخاطب كه تا حالا مخالف اين كنش چرك و غيرانساني بود، با ادامه اين روند بدش هم نميآيد كه دو قهرمان در اين امر موفق شوند. حرفهاي فريبا به پروانه هم پر بيراه نبود. فروختن جنس در بيرون از زندان غيراخلاقي است؛ ولي در زندان چه مشكلي دارد. طرف حبس ابد دارد، حالا چه اشكالي دارد چند بار همآغوشي با مواد كند.
فيلم كاملا نقض غرض ميكند.
لحظه ديدار در ملاقات شرعي فرا ميرسد. هر دو شخصيت به اوج فروپاشي رسيدهاند. فرهاد دستش توسط موادفروش زندان شكسته است. پروانه موهاي خود را به نشانه اعتراض كوتاه نموده است. وارد سوييت ملاقات ميشوند. پروانه سمت توالت ميرود تا جنسهايي كه بلعيده را بالا بياورد. فروپاشي و البته رشد هر دو شخصيت رقم ميخورد. فرهادي كه مسووليت گندي كه زده را به دوش كشيده و از هدفش منصرف شده و پروانهاي كه به خاطر نجات جان همسر و البته زندگي خود دست به ازخودگذشتگي زده است. فرهاد و پروانه به فروپاشي عصبي رسيدهاند.
فرهاد با تبعات كنشي كه انجام داده، مواجه شده و پروانه هم به همين صورت. خودآگاهي هولناك، تصور ناشدني و دردآور به هر كدام از شخصيتها نازل ميشود. اينجا به نظر ميرسد فيلم، پايان پذيرفته؛ ولي متاسفانه ادامه پيدا ميكند.
در يك اتفاق غيرمنتظره، پليس فريبا را ميگيرد و استرس چهره پروانه منجر به دستگيري او و فرهاد ميشود. صحنه دستگيري آنها از نظر انساني دردآور است؛ ولي ارتباطي با فيلمي كه تا اينجا مشاهده نموديم، ندارد. تنها نقطهاي كه مخاطب را بعد از آن صحنه فروپاشي تا ادامه فيلم نگه ميدارد. خود شخصيت فرهاد است.
انساني كه كودكي را پشت سر گذاشته، بايد بداند وقتي كنشي را مبني بر تصميم جمعي انجام داد، ديگر در وسط راه نميتواند تصميم ديگري خلاف تصميم جمع بگيرد. زيرا تصميم جديد منجر به حذف خود او خواهد شد. فرهاد براي ترس و نجات خودش از زندان، تصميم ميگيرد دختري را فريب دهد تا در ملاقات خصوصي براي او جنس بياورد. خب. فرهاد در مسير اين هدف دلباخته عشق ميشود و از هدف اصلياش باز ميماند. چه چيزي ارزشمندتر از اينكه كارگردان به اين سمت ميرفت كه عشق ميتواند يك انسان وحشي را اهلي كند. اما اصرار بر غافلگيري مخاطب، منجر به فقدان اطلاعات از فرهاد شده و گسست روايي رقم خورده است.
كنشي كه فرهاد انجام ميدهد، آنقدر حيرتآور ميگردد تا مخاطب وارد بازبيني فرهاد شده و كشف و شهود شخصيت او ميتواند درگيري حسي مخاطب را با فيلم افزايش دهد.
حالا هر دو شخصيت دچار تضاد هولناكي شدهاند. دختري كه در حاشيه شهر زندگي ميكند و تمام سالها خود را از گزند پليديها دور نگه داشته بايد براي نجات جان همسرش دست به كاري بزند كه تمام سالهاي زندگياش با آن كار دشمني نموده است.
فرهاد هم تضاد هولناكي را تجربه ميكند. براي رسيدن به همسرش، رهايي از زندان و مجاب نمودن موادفروش، بايد به همسرش بگويد كه براي او جنس بياورد. از طرفي، عشق منجر شده تا پروانه را از گزند اين كار در امان بدارد.
در ادامه، حالا مسير روايت دوباره گسسته ميگردد. ما همراه كنش پروانه و فرهاديم. دلمان ميخواهد آنها موفق شوند. تمام جنسها را ببلعند و دلار دربياورند و پيروز باشند. اما ظاهرا ادامه فيلم براي پند و اندرز و شيرفهم نمودن مخاطب طراحي شده است. اين كارها آخر و عاقبت ندارد. بماند كه در ادامه خردهپيرنگها فرعي رها ميشوند. داستان برادر و پدر در زندان به جايي نميرسد. اين جنسهايي كه پروانه ميآورد، براي برادر اوست ولي حرفي از برادر و پدر نيست.
در مقابل هم قرار دادن فرهاد و همسرش لحظهاي رعبآور است. وقتي منافع يك انسان در مقابل انسان ديگري قرار ميگيرد. اگر پروانه فرهاد را لو دهد، فرهاد نابود ميشود و نابودي فرهاد يعني نابودی عشقي كه به خاطرش خود را به آب و آتش زد. اگر فرهاد را لو ندهد، آن همه جنس او را به گرداب ابديت ميفرستد.
از طرفي، اگر فرهاد مسووليت كاري كه كرده را گردن بگيرد، بايد قيد آزادي را بزند و اگر گردن نگيرد، قيد پروانه را. دختر معصومي كه زندگياش را به نكبت كشيد.
بنابراين ملاقات خصوصي فرهاد و پروانه در انتهاي فيلم با تمام تكيه بر جزييات از روميزي و گلدان روي طاقچه حس قبلي خود را نداشته و بدل به حس ناكامي، سرخوردگي و رنج ميگردد.
آن پلان خداي گون و هليشات كه در دريا تطهير ميشد، ميتوانست قبل از آن رشد تعريف شود. اما در اين هندسه درام آن سكانس، سكانس پشيماني و اعتراف حس سرخوردگي و بياعتمادي نسبت به او را براي مخاطب به ارمغان ميآورد.
تصميم فرهاد بدنه درام را به هم ميريزد. براي فرهاد در سكانس فروپاشي عصبي رشد شخصيت تعريف شده بود. شخصيت بزدل و ترسويي كه در شرايط سخت كنشي را انجام ميداد و مسووليت كنش را به عهده نميگرفت. حالا به رشدي رسيده بود كه مسووليت كارش را به عهده ميگرفت. آتش عشق مس وجود او را زر نموده بود. ولي با فروختن پروانه و رهايي از زندان اين رشد را ذبح نمود و ديگر بازگشتش به زندان حس مخاطب را نسبت به خودش تغيير نميداد.
ريل اصلي روايت به ماجراي عاشقانهاي ميپردازد كه غير روال بودنش مخاطب را با خود همراه ميكند. دختري زيبا در مزارع اطراف منزل مشغول چيدن داروهاي گياهي است. او و مادرش با يكديگر زندگي ميكنند و خبري از برادر و پدر نيست. پدر و برادر بهخاطر خلافي كه انجام دادهاند، يكي در زندان و ديگري فراري است. دختر توسط گوشي همبندِ پدر با پدرش در ارتباط است. كمكم اين ارتباط رنگ و بويي عاشقانه گرفته و مخاطب دلباخته عشق اين دو جوان ميشود.
فرهاد براي ترس و نجات خودش از زندان، تصميم ميگيرد دختري را فريب دهد تا در ملاقات خصوصيبراي او جنس بياورد. خب. فرهاد در مسير اين هدف دلباخته عشق ميشود و از هدف اصلياش باز ميماند. چه چيزي ارزشمندتر از اينكه كارگردان به اين سمت ميرفت كه عشق ميتواند يك انسان وحشي را اهلي كند. اما اصرار بر غافلگيري مخاطب، منجر به فقدان اطلاعات از فرهاد شده و گسست روايي رقم خورده است.