شاه و فوبياي قدرت نخستوزير
محمد آخوندپور اميري
يكي از موضوعاتي كه در روانشناسي شخصيتي فردي همچون محمدرضا شاه پهلوي در طول دوران زمامدارياش همواره بايد مورد بررسي و واكاوي قرار داد، ترس دايمي او نسبت به قدرتيابي دو نهاد دولت و در راس آن شخص نخستوزير و عناصر راهيافته به مجلس شوراي ملي و به طور كلي قدرت نهاد مجلس بود. آناني كه در جريان كودتاي 28 مرداد 1332 همواره مرحوم دكتر محمد مصدق را به عدول از نص قانون متهم مينمايند، در برابر اين سوال مهم كه چنانچه مشكل از سركشيهاي شخص دكتر محمد مصدق بود، چرا شخص شاه مملكت در مواجهه با تقريبا تمام نخستوزيران پيشين و پسينش نيز كه اكثرا چاكرپيشه نيز بودند سر ناسازگاري با آنها را در سر ميپروراند و همواره در پي سرنگوني دولت آنان بود. اين امر حتي در مورد كساني كه به پيشنهاد خود او به اين مسند گمارده شده بودند (مانند ساعد) به چشم ميخورد. او همواره در ترس به خطر افتادن تخت و تاج سلطنش در رنج و عذاب بود. براي آنكه تنها ادعاهايي را به شكلي گزاف مطرح نكرده باشيم، ناگزيريم كه رجوعي خردورزانه به تاريخ دهههاي بيست و سي هجري شمسي داشته باشيم تا به عينه اين موضوع را ادراك نماييم. شپرد گمارده سفارت انگليس در ايران در دهه بيست شمسي در يك گزارش نسبتا بدبينانه اظهارنظر كرد: «متاسفانه شخصيت اعليحضرت دقيقا فاقد آن درجه از انسجام و ثبات است كه اوضاع فعلي نياز دارد. از هنگامي كه شاه بر تخت سلطنت جلوس كرده، مشاهده شده است كه به دنبال انتصاب هر نخستوزيري، گرايش به ابراز ناخشنودي و بحث درباره جانشينان احتمالي او دارد. اثرات اين كار بر موقعيت نخستوزيران در برابر مجلس، تقريبا هميشه بسيار زيانبار بوده است.»
بهطور كلي طرز رفتار شاه در برابر هر نخستوزيري به اين ترتيب بود كه از اشخاص بيتحرك و مطيع و ملايم و معمولا انفعالي پشتيباني ميكرد، ولي با نخستوزيران سركش و قوي به شدت مخالفت ميورزيد. طرز رفتار و فكر شاه، حتي دوستانش را به وحشت انداخته بود. اسدالله اعلم كه دوست نزديك و مشاور شاه بود و در 29 آبان 1329 در كابينه رزمآرا به سمت وزير كار منصوب شده بود با تاسف و بيميلي به اين نتيجه رسيده بود كه شاه براي انجام وظايفش به كلي نالايق است. او به پايمن پيشنهاد كرد كه يك شوراي سياستمداران ارشد براي راهنمايي شاه تشكيل شود، ولي پايمن او را منصرف كرد، زيرا معتقد بود اين كار به تشكيل دولتي در برابر دولت موجود منتهي خواهد شد. علم كه اعتقاد داشت شاه را بايد در يك خط مداوم فكري نگاه داشت به انگليسيها فشار آورد كه به شاه توصيههاي روشن و محكم بكنند و فكر انتصاب يك وزير دربار خوب را براي كمك به وي مطرح ساخت. سيد ضيا نيز بهكرات از دخالتهاي مستقيم شاه كه به نظرش به مرحله خطرناكي براي موجوديت سلسله پهلوي رسيده بود شكايت كرده بود. رزمآرا اندكي پس از آنكه به نخستوزيري رسيد، به سفارت انگليس هشدار داده بود كه اگر دو مساله فوري او يعني فقدان پول و رفتار نامناسب شاه اصلاح نشود استعفا خواهد داد. شاه مكررا با مخالفان رزمآرا ملاقات كرد و خود رزمآرا شكايت كرد كه درباره موضوع دخالت، رفتار شاه بركنار از سرزنش نيست. او يك كارمند جزو يكي از سازمانهاي دولتي را احضار ميكند و به او دستور ميدهد چنين و چنان بكند. بنابراين طي گزارشهاي دقيق كارگزاران سفارت انگليس، اعلم دوست و رفيق ساليان دور محمدرضا شاه پهلوي، شكوههاي رزمآرا و حتي بدگمانيهاي مرحوم قوام كه سعي مينمود شخص شاه را از ريز مذاكراتش با دول روس و انگليس بياطلاع بگذارد و به دوستانش نيز همواره توصيه مينمود كه شاه را در جريان همه امورات قرار ندهند، همگي نشان ميدهد كه محمدرضا شاه از يك بيماري روحي بس مخربي رنج ميبرد و آن فوبياي به خطر افتادن تاج و تختش توسط نخستوزيران بود. خود اين امر نشاندهنده اين موضوع است كه در سايه فضايي از كارشكنيهاي پيدرپي، دسيسهگريهاي دربار عليه دولتهاي مستقر، اقدام به مذاكره با شخصيتهاي مختلف براي جايگزيني احتمالي با نخستوزير فعلي توسط شخص شاه، همواره در طول دوران حاكميت محمدرضا شاه به چشم ميخورد. طبيعتا در فضايي آكنده از بياعتمادي، نخستوزيران هيچگاه احساس امنيت نمينمودند و همواره خود و دولت را در معرض فروپاشي و سرنگوني احساس ميكردند. شايد مهلكترين روحيه غيرخردورزانه شاه همين احساس مداوم بياعتمادي به نخبگان و نزديكانش بود كه زمينهساز دوري ياران و تنهايي مضاعف او را فراهم ساخت. اين امر درنهايت به شكلي رقم خورد كه در واپسين روزهاي سلطنت او تقريبا هيچ فردي يافت نميشد كه از بيمهريهاي او بينصيب مانده باشد.