غم نان و نويسندگان
فرشته مولوي ٭/ در اين 40 سالي كه در كار نوشتن بودهام، بار ديگر اين پرسش برايم پررنگ شده كه بالاخره نويسنده از چه راهي بايد نان بخورد كه هم نميرد و هم به اندازه بايد و شايد بنويسد. چرايش اين است كه تازگي در روزنامه معتبر گلوباند ميل مقالههايي خواندهام به قلم يك نويسنده، يك روزنامهنگار و همچنين مدير اجرايي اتحاديه نويسندگان كانادا. حرف اصلي اين نوشتهها آن است كه درآمد نويسنده كانادايي از نوشتن در يك سال به زحمت به 12 هزار دلار ميرسد.
حكايت غم نان داستاننويس تازه نيست؛ در هر جامعه ادبي كموبيش هميشه مطرح است و بر سر چارهجويي براي آن هم همه همراي نيستند. در گذشته دور، در برابر مدح و ثنا نان از خوان ولينعمت كه يا شاهي بود يا حاكمي يا اربابي، ميرسيد. در قرن بيستم تا وقتي جنگ سرد ميان دو جهان قدرتمند برقرار بود، در يك سو نظام حكومتي توتاليتر جايگزين ولينعمت پيشين شد و امر به توليد ادبيات فرمايشي داد؛ در سوي ديگر توليد ادبيات مثل هر چيز ديگر در مهار نظام سود و سرمايه افتاد. حالا كه دوره يكهتازي سرمايهداري است، چه در كشورهاي پيشرفته و چه در كشورهاي ناپيشرفته ارباب واقعي ادبيات بازار عرضه و تقاضا و توليد و مصرف است؛ حرف اول و آخر را هم سود يا زيان اقتصادي ميزند. پس براي نويسنده بيبهره از ارث و ميراث يا يار و ياور پولآور، تامين معاش دردسري است كه گاهي به دورباطل تنه ميزند؛ از يك سو بايد آن قدر پول در بياورد كه نان و سرپناه و وقت فراغت كافي داشته باشد تا بنويسد؛ از سوي ديگر براي خريدن اين وقتِ نوشتن بايد وقتش را بفروشد. براي همين است كه حتي در كانادا هم نويسنده از راه نوشتن كتاب از پس خرج و دخل خود برنميآيد مگر اينكه به هر سبب يا بيسبب بليتش برنده شود و به جمع نامداران و پرفروشان پذيرفته شود.
در جامعهيي كه نظام دموكراتيك دارد، كوشش ميشود كه راهكارهايي براي رهايي از اين گرفتاري پيدا بشود. كانادا نظام دموكراتيك دارد. اين يعني كه هم دولت و هم نهادهاي مردمي در رواج كتابخواني و رونق بازار كتاب و پشتيباني از ادبيات ميكوشند و بنابراين ادبيات كانادا پرفروش است. به گمانم نگاهي به راهكارهاي كانادايي ميتواند راهنما و راهگشايي براي ديگران باشد.
راهكارهاي پايهيي همانهايي است كه با برقراري نظام درست مالياتي از مردم پول ميگيرد تا خرج مردم كند؛ دست نهادهاي مردمي را باز ميگذارد تا خودشان براي خواستههايشان دست به كار بشوند؛ دولت را ناگزير ميكند براي راي آوردن در انتخابات هم كه شده، به خواستههاي مردم توجه كند. به اين ترتيب رسانهها و كتابخانهها و ناشران و كتابفروشان و اتحاديه نويسندهها و باشگاههاي كتاب تا بتوانند براي كتاب بازاريابي ميكنند. با فروش كتاب و در سايه قانون كپيرايت، نويسنده با گرفتن حق تاليف كتابش چه براي نشر در كشور و چه در بيرون از كشور به بخش اصلي و مشخص درآمد خود ميرسد. ما در ايران نه آن زيرساخت لازم براي راهكارهاي پايهيي را داريم و نه قانون كپي رايت را. بخش ديگر درآمد نويسنده، بورس يا كمكهزينههايي است كه يا از بودجه دولتي يا از بودجه نهادهاي مردمي داده ميشود و گرچه رقابتي است اما دستيافتني است. يعني نويسنده بايد به نهادي كه اين كمك را ميدهد نشان دهد كه براي نوشتن كتابش نياز به وقت آزاد دارد. اين را هم كه ما يا نداريم يا درستش را نداريم. درآمد ديگر پرداختي است به نويسنده براي كاربرد كتابش در كتابخانهها. در ايران اين حق نويسنده، محلي از اعراب ندارد. در كنار اين درآمدهاي حتمي كه نويسنده ميتواند بر پايه كار نوشتن خود روي آن حساب كند، درآمد بالقوه جايزههاي نقدي هم هست كه نصيب هركسي نميشود و
در حكم امداد غيبي است.
٭نويسنده و مترجم