ماجراي فرانكشتاين سرخ
مرتضي ميرحسيني
قبلاً در كتاب «تراژدي مردم» چيزهايي درباره كوشش شماري از بلشويكها، و بيشتر از همه لنين براي اصلاح نوع بشر و خلق انسانهايي مطلوب ايدئولوژيشان خوانده بودم. آنجا كه لنين در صحبت با پاولوف، فيزيولوژيست بزرگ آن روزگار گفت «من ميخواهم توده مردم روسيه از الگوي تفكر و واكنش كمونيستي تبعيت كنند. در روسيه گذشته، فردگرايي بسيار زياد بود. كمونيسم گرايشهاي فردگرايانه را برنميتابد. اين گرايشها زيانبار است و در برنامههاي ما مداخله ميكند. ما بايد فردگرايي را از بين ببريم.» پاولوف پرسيد «منظورتان اين است كه ميخواهيد مردم روسيه را يكسان كنيد؟ كاري كنيد كه همه رفتاري يكسان داشته باشند؟» و لنين پاسخ داد «دقيقاً! انسان را ميتوان اصلاح كرد. ميتوان انسان را آنطور كه ميخواهيم بسازيم.» برخي ميگويند اين ماجرا اتفاق نيفتاده و افسانهاي مجعول است. حتي اگر چنين باشد، رگههاي حقيقت موجود در آن، كه نگاه ايدئولوژيها به انسان را نشان ميدهد، انكارشدني نيست. اما ماجراي پرفسور ايليا ايوانف كه جايلز ميلتون روايتش ميكند از اين هم عجيبتر است و به داستانهاي مخوف علمي ـ تخيلي شباهت دارد. ميلتون از دانشمند زيستشناسي مينويسد كه سالهاي طولاني، حتي پيش از انقلاب 1917 روسيه و قدرت گرفتن بلشويكها، درباره امكان خلق موجودي دورگه از تركيب انسان و ميمون مطالعه ميكرد و آزمايشهاي بسياري نيز در همين زمينه انجام داده بود. كوششي هم در پنهان نگه داشتن آزمايشاتش نميكرد. واقعا باور داشت چنين كاري ممكن است و اگر فرصت و امكانات لازم را در اختيار داشته باشد، از پس آن برميآيد. سال 1910 براي شركت در كنفرانسي با موضوع جانورشناسي به اتريش رفت و آنجا، به صراحت و تفصيل از افكاري كه در سر داشت صحبت كرد. به روايت ميلتون «او همچنين آزمايشهاي فراواني روي حيوانان انجام داده و براي توليد ابراسبهاي نر غدههاي جنسي اسبها را بيرون آورده بود. او كه بسيار مجذوب قابليت تلقيح مصنوعي شده بود، مجموعهاي از حيوانات دورگه را به وجود آورد كه قبلاً هرگز شبيه آنها ديده نشده بود. ايوانف يك گورالاغ (پيوند گورخر و الاغ)، يك گاووميش (پيوند گاوميش و گاو) و دورگههاي بيشماري از خرگوشها، موشهاي صحرايي و موشها را به وجود آورد. او در اوايل دهه 1920 متقاعد شد كه ياختههاي خوني انسانها آنقدر با ياختههاي خوني شامپانزهها، گوريلها و اورانگوتانها شباهت دارد كه به وجود آوردن انسان ميموننماي دورگه نيز امكانپذير خواهد بود.» چند بار دست به آزمايش زد و هر بار شكست خورد و از تلاش براي خلق انسان ميموننما (يا ميمون انساننما) به آنچه ميخواست نرسيد. بعد كه قدرت سرخها در روسيه تثبيت شد (و معلوم شد كه ماندني هستند)، فرصت را غنيمت شمرد و نقشههايش را به زبان ايدئولوژيك با مقامات در ميان گذاشت. گويا خبر به استالين هم رسيد و او را براي داشتن ارتشي از اينگونه موجودات به وسوسه انداخت. ميگويند به اشاره استالين بود كه ايوانف مجوز آزمايشهاي بيشتر را گرفت و بيتوجه به مسائل اخلاقي، چند پروژه مطالعاتي تازه در آزمايشگاهش - كه با پشتيباني حكومت، مجهزتر شده بود - تعريف كرد. ساختماني را هم در آفريقا، در گينه خريد و شعبهاي از اين آزمايشگاه را در آنجا داير كرد. همانجا بود كه تخمدان زني را به شامپانزهاي پيوند زد و با تلقيح اسپرم انساني، براي بارداري شامپانزه تلاش كرد. اين شامپانزه حامله نشد. اما ايوانف به جاي تسليم و پذيرش شكست، نقشه ديگري كشيد. هربار كه شكست ميخورد، جاهطلبياش بيشتر ميشد. «يقين داشت كه اگر ميتوانست روي انسانها آزمايش انجام دهد، يعني زنان آفريقايي را با اسپرم شامپانزه باردار كند، در حقيقت به موفقت بسيار بزرگتري دست مييافت.» بعد هم كه ديد زنان گينهاي تن به آزمايشهايش نميدهند و در پروژهاش شركت نميكنند، تصميم گرفت بدون اطلاع آنان كارش را پيش ببرد و روي زنان بيماري كه به درمانگاه مراجعه ميكنند آزمايش كند. نقشهاش لو رفت و مقامات محلي مانعش شدند. به شوروي برگشت و در آزمايشگاه تازهتأسيسي واقع در آبخازيا، كارش را از سر گرفت. متفاوت با زنان گينه، پنج زن روس داوطلب شركت در آزمايشهاي او شدند و پذيرفتند «با اسپرم نخستيسانان باردار شوند.» اما پيش از شروع آزمايشهاي جديد، ميمونهايي كه او از آفريقا آورده بود مُردند و در روند انجام كار وقفه افتاد. پيش از آنكه ميمونهاي تازهاي كه سفارش داده بود برسند، اتفاق ديگري ديگري افتاد. گندي كه در گينه زده بود بالا آمد و جنجال بزرگي به پا كرد. از چشم استالين افتاد، بودجهاش را قطع كردند و چندي بعد - در چنين روزي از سال 1930 - به اتهام فعاليتهاي ضدانقلابي دستگيرش كردند. به قزاقستان تبعيد شد و حدود دو سال بعد همانجا مُرد.
نامش تا چند دهه به فراموشي رفت، تا اينكه بعد از فروپاشي شوروي، اسناد مرتبط با آزمايشاتش در دسترس عموم قرار گرفت و نامش از طريق مطبوعات، با لقب «فرانكشتاين سرخ» دوباره سر زبانها افتاد.