• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5668 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۱۲ دي

گفت‌وگو با داود سرفراز به مناسبت برپايي نمايشگاه نقاشي‌هايش در آلمان

نقاشي به مثابه ساييدن رنگ به روح

هنر به عدالت و آزادي متعهد است و هميشه معاني پنهان دارد

مريم   آموسا

داود‌ سرفراز حدود 4 دهه پيش به آلمان مهاجرت كرد. با اين حال آنها كه با اين نقاش و جهان و حال‌وهواي آثارش آشنايي دارند، خوب مي‌دانند كه او هرگز ريشه‌هايش را با ايران قطع نكرده. حضور آشكار المان‌هايي از فرهنگ و هنر ايراني در آثارش به ما مي‌گويد كه اين هنرمند جلاي وطن كرده در قلب دنياي صنعتي با فكر كردن به سرزمين آبايي‌اش، دلش مي‌تپد و نقاشي مي‌كند. سرفراز كه زماني در دانشكده هنرهاي زيبا نقاشي مي‌خواند، سال پاياني تحصيل اخراج شد. با اينكه پيش از مهاجرت هم به عنوان نقاش شناخته شده بود، اما معتقد است در آلمان بود كه توانست به آنچه در نقاشي مي‌خواست، دست پيدا كند. او هنرمندي پركار و جدي است. آثارش در گالري‌ها و موزه‌هاي مهمي در آلمان و كشورهاي ديگر به نمايش درآمده و مجموعه‌اي از آثارش نيز در قالب كتاب منتشر شده است. با اين حال نقاشي‌هايش تاكنون در ايران به نمايش درنيامده و اميدوار است به زودي شرايط آن فراهم شود. به تازگي نمايشگاهي از آثار داود‌ سرفراز با عنوان «جهان در انتظار زنان» در گالري «فريدريش 7» در دورتموند آلمان برپا شد و به اين مناسبت با او گفت‌وگو كرديم. اين نخستين گفت‌وگويي است كه با او در ايران منتشر مي‌شود.

 

در ابتدا مي‌خواهم روايت‌تان را از خانواده‌ و فضايي كه در آن رشد كرديد، بدانم.

من در خانواده‌اي نسبتا فرهنگي بزرگ شده‌ام. پدرم كارمند اداره آمار بود. دستخطي زيبا داشت و قلبي بسيار رئوف. عشق و ‌علاقه شديدي براي خدمت به مردم داشت. مادرم خانه‌دار و مذهبي بود و تلاش مي‌كرد ما را با تربيت اسلامي بزرگ كند. برادرم جلال، روزنامه‌نگار و شاعري شناخته شده است كه بعدها در سال ۱۳۵۶ نقش بسيار مهمي در برگزاري شب‌هاي شعر انيستيتو گوته داشت. برادر ديگرم امير، داستان‌نويس است.

كجا به دنيا آمده‌ايد؟

من متولد دامغان هستم، اما بعد از آن تا ۱۰ سالگي در جنوب شهر و محلات نازي‌آباد، مختاري، شاپور، خزانه و فرح‌آباد بودم.

فضاي آن مناطق هم روي شما تاثير گذاشت؟

بي‌شك همه ‌چيز روي انسان تاثير مي‌گذارد. در آن سال‌ها فقر و محروميتي قابل ‌لمس در اين محلات بود و ظاهرا اين داستان به ساير محلات تهران نيز سرايت كرده. البته من در آن موقع كودكي بيش نبودم، اما كودكان هم ناخودآگاه دارند و همه‌ چيز را احساس مي‌كنند. از بخت بد، مادرم اسم من را در يك مدرسه اسلامي به نام «مدرسه دانش و اخوت» نوشته بود كه -به اصطلاح- خوب تربيت شوم، اما از آن مدرسه هم بيشتر ترس و كتك و فلك را به خاطر دارم. از 10 سالگي در منطقه نارمك بزرگ شدم و از دبيرستان خوارزمي در رشته رياضي ديپلم گرفتم‌.

كي وارد دانشگاه شديد؟ چرا بعد تغيير رشته داديد؟

بعد از ديپلم در كنكور سراسري شركت كردم، اما در آن مقطع قبول نشدم تا اينكه در سال ۱۳۵۲ مجبور به خدمت سربازي در لشكر زرهي قزوين شدم و در همان دوره گردان ما را چندين ماه براي جنگ با صدام به منطقه‌اي در كردستان عراق اعزام كردند. از آن جنگ خاطرات بسيار وحشتناكي دارم. صميمي‌ترين رفيقم در مقابل چشم‌هايم كشته شد و من براي مدتي حالت رواني پيدا كرده و پر از ترس و اضطراب بودم‌.

پيش از اينكه در رشته نقاشي قبول شويد به ويژه در دوران كودكي و نوجواني بيشتر چه دغدغه‌هايي داشتيد؟

تقريبا در همان دوره نوجواني با تشويق مادرم بيشتر تحت تاثير مسائل مذهبي بودم. گاهي نماز جماعت مي‌خواندم، در سينه‌زني‌ها شركت مي‌كردم و... عاشق فوتبال هم بودم. كتاب هم مي‌خواندم. يادم مي‌آيد با پول توجيبي‌ام كه روزانه يك ريال بود از كيوسك محله كتاب اجاره مي‌كردم و با علاقه مي‌خواندم. بيش از نيمي از نهج‌البلاغه را در همان سال‌ها خوانده بودم و اصولا ميل عجيبي به خواندن پيدا كرده بودم. فرقي هم برايم نمي‌كرد. داستان‌هاي عزيز نسين، ماجراي مايك هامر در داستان پليسي «من، هيات منصفه» و... را يكي بعد از ديگري مي‌خواندم و از همه آنها لذت مي‌بردم. كتاب قطور و دو جلدي «جنگ جهاني دوم» را هم در همان سال‌ها خواندم و بيشتر اوقات مات و مبهوت صحنه‌هاي خشن زندگي انسان بوده‌ام‌.

برادرتان جلال چقدر روي زندگي شما تاثير داشت؟

جلال ۱۲ سال از من بزرگ‌تر است، اما در كودكي و نوجواني ‌جز عشق و عاطفه برادري تاثير فرهنگي ‌ويژه‌اي بر من نداشت. تاثير مهم جلال در زندگي من بعد از دوره سربازي بود. سال ۱۳۵۵ كه هنوز دورنمايي براي آينده خودم نداشتم و در‌ كنكور سراسري قبول مي‌شدم، اما در رشته‌هاي اختصاصي رد مي‌شدم، يك روز به من گفت داود دانشكده هنرهاي‌ زيبا ۶۰ نفر دانشجو مي‌پذيرد، بيا ثبت‌نام كن و شانست را امتحان كن. با اينكه اسم «هنرهاي زيبا» برايم فوق‌العاده لوس بود از سر ناچاري تصميم گرفتم در امتحانش شركت كنم .

براي قبولي در دانشگاه دوره‌اي گذرانديد؟

4 ماه براي شركت در كنكور وقت داشتم، اما اصلا اميدي به قبولي نداشتم. حدود ۲۸۰۰ نفر شركت كرده بودند و فقط ۶۰ نفر مي‌خواستند. در ميان شركت‌كنندگان تعداد زيادي بودند كه ديپلم هنرستان نقاشي داشتند و به راحتي مي‌توانستند طراحي و نقاشي كنند، اما من هيچ‌گونه شناختي نداشتم. با اين حال در آموزشگاهي روبه‌روي دانشگاه تهران به ‌نام آتليه كنكور ثبت‌نام كردم. در آن چهار ماه زيرنظر دو استاد كه هر دو از هنرمندان بسيار خوب ايران هستند به يادگيري طراحي پرداختم. احمد امين‌نظر و سروژ بارسقيان كه بعدها با هم دوست شديم و هميشه خودم را مديون كمك‌هاي اين دو عزيز مي‌دانم. به هرحال در همان زمان كوتاه، شب و روز طراحي مي‌كردم و اصلا خواب و خوراك نداشتم. طوري مسلط شده بودم كه طرح كلي يك فيگور زنده را در عرض يكي، دو دقيقه مي‌توانستم بزنم و بالاخره با مقام سوم در بين۲۸۰۰ نفر قبول شدم. در مسيري قرار گرفتم كه تمام سال‌هاي زندگي‌ام را عاشقانه به پايش ريختم. اين اتفاق اولين معجزه زندگي من بود.

دوران دانشگاه چگونه گذشت؟

در دوره‌ دانشگاه پركار بودم، اما بيشتر كارهايم حال‌وهواي دانشجويي ‌داشتند. در همه كلاس‌هاي عملي طراحي و نقاشي شركت مي‌كردم. عاشق كلاس‌هاي هانيبال الخاص بودم. گاهي با دوستان نزديكم براي منظره‌سازي مستقيم از روي طبيعت به اطراف تهران مي‌رفتيم و در عين حال بحث و جدل‌هاي تئوريك مي‌كرديم. نقاشي برايم بسيار مهم شده بود. مي‌توانم بگويم گرايش من از همان ابتدا به سمت كار مدرن بود، زيرا نقاشاني چون ونگوك، گوگن، سزان، پل كله و پيكاسو جادويم مي‌كردند. آن‌قدر كه ساعت‌هاي متمادي به آثارشان نگاه مي‌كردم و اين موضوع در دوران دانشجويي كاملا طبيعي بود .

در دوره دانشجويي كار هم مي‌كرديد يا فقط به دانشگاه مي‌رفتيد؟

من در دوران دانشجويي قبل از انقلاب براي مدت كوتاهي در يكي از كانال‌هاي تلويزيون ايران تصويرسازي كتاب كودكان مي‌كردم. بعد از انقلاب در سال ۱۳۵۸ كه ازدواج كرده بودم با توصيه حسين خسروجردي براي مدت شش، هفت‌ ماه در حوزه انديشه و هنر اسلامي مشغول به كار شدم و‌ نقاشي مي‌كردم. طولي نكشيد كه احساس كردم درآن فضا و جو سياسي سنگين، نمي‌توانم خودم را پيدا كنم. همه ‌چيز تحت تاثير تلاطمات انقلاب و شعارگونه بود. در آن روزها بودند كساني كه ادعاي پايه‌گذاري هنر اسلامي مي‌كردند، اما در حقيقت فاقد صبر و دانش لازم در اين جهت‌گيري ذهني و هنري بودند. البته فضاي خيابان هم اين فرصت را در‌اختيارشان نمي‌گذاشت و‌ ناخودآگاه دروغ هم مي‌گفتند. سوءاستفاده‌هاي مالي هم مي‌كردند و گاهي در بحث‌هاي هنري و سياسي كه پيش مي‌آمد، عملا از جايگاه مدعي، ايجاد رعب و وحشت مي‌كردند. در‌حالي كه بعدها خودشان عطاي هنر -به اصطلاح- اسلامي را به لقايش بخشيدند و از راه ديگري رفتند و به نوع ديگري متحول شدند. بعضي ‌از مهم‌ترين‌ها‌ي‌شان به‌طور كلي از ايران رفتند. كساني كه كارشان در آن دوره فقط شعار بود و ايجاد ترس و تنگ‌نظري در مورد امثال من. اين شد كه از آن كار صرف‌نظر كردم. امروز وقتي به مفهوم آزادي و فرديت در آثار نقاشان حقيقي و تاريخ‌ساز ايران توجه كنيم، بيشتر مي‌توانيم به سطحي بودن آن هنر متوهم كه خود را انقلابي مي‌دانست، پي ببريم‌.

شما در دوران سربازي جنگ را تجربه كرديد. اين تجربه در كارهاي‌تان چقدر نمود داشت؟

من خيلي دروني كار مي‌كنم و فكر مي‌كنم هر فعاليت و تجربه‌اي كه هنرمند در مقطعي از زندگي‌اش داشته، هنگام خلق اثر هنري به ‌كارش مي‌آيد. به شرط اينكه آن تجربه خاص، روند دروني ‌شدن را طي كرده باشد. مثلا در برخي طراحي‌هايم تلخي‌هاي جنگ بيان شده‌اند .

به‌ خاطر همين نگاه است كه در آثار شما با قاب‌بندي روبه‌رو هستيم؟

من منظورتان را از قاب‌بندي نمي‌دانم، اما مي‌توانم زندگي‌ام را به دو بخش بيروني و دروني تقسيم كنم كه ارتباط‌‌شان عميق و ديالكتيك است. براي من در هر دو بخش تعهد هنرمندانه وجود دارد. به عقيده ‌من در بخش بيروني، حضور مدام هنرمند در واقعيات زندگي اجتماعي و در سطح زندگي روزانه يك ضرورت غيرقابل انكار است و در بخش دروني، تعهد هارمونيك هنرمند را نسبت به مفهوم «آزادي» براي خلق اثر هنري بسيار مهم مي‌دانم .در بخش بيروني، براي اداره زندگي خودم و خانواده‌ام از هر راهي بشود مي‌جنگم و تلاش مي‌كنم. اگر از راه دل نشد، از طريق كار گل اين كار را انجام مي‌دهم. خواندن، ديدن، شنيدن و رسيدن به يك نگاه نسبتا جامع از زمان و مكان و اطراف را وظيفه هنرمند مي‌دانم. من ريز اخبار سياسي، اجتماعي‌ و فرهنگي را دنبال مي‌كنم و به‌طور كلي سعي مي‌كنم حضوري همه‌جانبه در سطح زندگي روزانه داشته باشم، اما مساله مهم به‌ويژه در هنر مدرن و معاصر اين است كه نمي‌توان همواره در مجاورت دنياي بيرون حاضر بود و همزمان داوري هنرمندانه‌اي داشت. درست است كه چشم هنرمند مي‌بيند و جذب مي‌كند، اما داوري هنرمندانه براساس واقعيات پيچيده زندگي انسان امروز، نياز به «روح بيان» دارد و اين همان چيزي است كه من در بخش دروني دنبال مي‌كنم. يعني هنگام زايش و خلق اثر هنري بايد حتما پنجره زندگي خودم را به سمت دنياي بيرون ببندم.

يك هنرمند چگونه مي‌تواند فضاي بيرون و درون را از هم تفكيك كند؟

هر هنرمندي شگردهاي خاص خودش را دارد. من هنگام زايش و خلق اثر هنري، اول بايد با مسائل گوناگوني روبه‌رو شوم كه خواسته يا ناخواسته از دنياي بيرون به دنياي درون من سرازير شده‌اند و از اين طريق طبيعت انساني مرا مورد هجوم و بي‌نظمي قرار داده‌اند. به عقيده من اين اولين دفاع و مقابله‌اي است كه مي‌تواند هنرمند را از كلاف سردرگم دروني و از ترافيك‌هاي روحي، رواني و ذهني‌اش نجات بدهد و او را در‌نهايت به اصلي‌ترين ايستگاه طبيعي زايش و بيان اثر هنري برساند. نوعي نظم كه بايد از بي‌نظمي كامل بيرون كشيده شود و تكليف ذهن و طبيعت انساني هنرمند را در نقطه‌اي فراتر از ذهنيت موجودش روشن كند. من فقط در اين خط سير است كه مي‌توانم به قول نيچه، انساني شونده، طبيعي و خلاق شوم. به نظر من اين همان ايستگاه وحدت و يگانگي هنرمند است كه هنر و معنويت و تازگي از آن زاييده مي‌شود‌.

شما چگونه آن در را مي‌بنديد و پروسه خلق اثر هنري براي شما آغاز مي‌شود؟

خلق يك اثر هنري اگر قرار باشد مرا بيرون از ذهنيت فعلي خودم نكشاند و تازگي طبيعي را به من بازنگرداند، اصيل و هنرمندانه نيست. يعني نمي‌تواند روح و جانم را تازه كند و در نهايت مرا به شعف زايش هنري نزديك كند. از طرف ديگر فكرها در آغاز روند خلاقيت هميشه مزاحمند. ديكتاتورند. مي‌خواهند دستور بدهند و امر خلاقيت را هم در مشت خود بگيرند و دقيقا به همين خاطر است كه هميشه، تن و روان را ناديده مي‌گيرند و جا مي‌گذارند. در حالي كه هنرمند معاصر در دنياي دروني خود به اولين چيزي كه متعهد است، «مفهوم آزادي» است و تعهد كاملش نسبت به عدالتي است كه در بطن اين آزادي نهفته و قرار است با فرديت و دستخط شخصي خودش، سره را از ناسره تشخيص دهد. من هيچ تصور ممنوعي در دنياي دروني خودم نمي‌شناسم كه بتواند آزادي‌ام را محدود كند. به همين خاطر اولين كار من اين است كه از گردن به بالا را برمي‌دارم و در كناري مي‌گذارم، تا وقت دخالت فكر در انتهاي كار از راه برسد. كار من با فكرهاي تن و بازي با رنگ شروع مي‌شود به سمت يك نظم نهايي و نامعلوم، چون قرار است با رسيدن به يك اثر هنري چيزي در وجود من جابه‌جا شود؛ زيرا خاصيت اصلي معنويت هنري و كار خلاقه، تازگي روح انسان است. تقريبا همه آثار نقاشي من از بطن تصادفات رنگي بيرون مي‌آيند. با رنگ‌ها گاهي نقاشي مي‌كنم و گاهي نقاشي مي‌شوم و تمام سعي من ساييدن رنگ به روح است.

اين پروسه چقدر طول مي‌كشد؟

بستگي به لحظه‌ خلق اثر هنري دارد. همان «آن» خلاقه معروف. لحظه نابي كه مي‌تواند حامل طول موج‌هاي زماني گوناگون باشد. در بين كارهاي من اثري بوده كه بيشتر از يك ساعت زمان نبرده است و همچنين آثاري كه روزها و هفته‌ها نيازمند زمان بوده‌اند.

پس شما با بيان صريح و آشكار در هنر مخالف هستيد؟

اگر قرار باشد اين بيان صريح و آشكار، هنر را در سطح نگه دارد، بله. به نظر من مقولاتي چون هنر و ادبيات هميشه داراي معاني پنهانند. ژرفا دارند. از واقعيت ريشه مي‌گيرند و از خودشان واقعيتي زيباشناسانه به‌جا مي‌گذارند و دقيقا به همين خاطر است كه پا به پاي علم و فلسفه و دين و اخلاق حضوري تاريخي دارند و هيچ قدرتي هرگز نتوانسته آنها را ناديده بگيرد‌. مخصوصا زبان تصوير در نقاشي كه مسووليت بسيار سنگيني دارد و مخاطبش قرار است زمان نسبتا درازي با آن زندگي كند. شما يك رمان را مي‌خوانيد و كتاب را مي‌بنديد، يك فيلم را مي‌بينيد و از سينما بيرون مي‌آييد. اما تابلوي نقاشي قرار است مدت زمان طولاني در مقابل چشمان شما روي ديوار بماند. بنابراين «بيان صريح» اول بايد تكليف خودش را با ژرفاي اثر هنري و بعد نگاه هنرمند روشن كند.

وقتي وارد دنياي دروني‌تان مي‌شويد آيا با نيروي بازدارنده‌اي روبه‌رو مي‌شويد كه مقابل پرواز فكرتان سد بگذارد؟

نيروي بازدارنده هميشه ترس است و ترس‌ها را فكر‌ها ايجاد مي‌كنند، به‌ همين خاطر است كه من فكرهايم را در ابتداي كار كنار مي‌گذارم و بدون طرح قبلي و هيچ‌گونه ايده‌اي كارم را شروع مي‌كنم. من معتقدم دخالت فكر و ايده قبل از شروع كار خلوص هنر نقاشي را با خطر ايلوستراسيون مواجه مي‌كند و ايلوستراسيون مي‌تواند از همان ابتدا تجربه آزادي را محدود كند. من كارم را از بازي با رنگ شروع مي‌كنم و اصولا مفهوم بازي را زندگي مي‌كنم تا دست و بالم براي تجربه آزادي‌هاي دروني به‌طور كامل باز باشد. در اين مرحله تن و روان من نقش اصلي را دارند تا بتوانم از جهان پيرامون به دنياي دروني خودم وصل شوم .

اگر قرار باشد از رويدادي هنري ياد كنيد كه نشان بدهد توانسته‌ايد پاسخ تلاش‌هاي ۵۰ ساله هنري‌تان را بگيريد از كدام رويداد يا نمايشگاه ياد مي‌كنيد؟

اگر قرار باشد پاسخ تلاش‌هاي هنري را پول و شهرت در نظر گرفت، مي‌توانم به جرات بگويم كه اينها هرگز مساله اوليه و دورخيزهاي ارزشمندي براي من نبوده‌اند و نتوانسته‌اند مرا درگير خود كنند. همه تلاش من اين بوده تا مراحل آزمون و خطاي خودم را به تمامي در عالم هنر زندگي كنم و به دنبال معنويت انساني و هنري خودم باشم. در بخشي از اين سال‌هاي متمادي كه در آلمان زندگي كرده‌ام عضو گروه هنري رورگبيت -Ruhrgebiet- در دورتموند بوده‌ام و حاصل تلاشم، شركت در 7 نمايشگاه انفردي و همچنين در نمايشگاه‌هاي متعدد گروهي بوده كه در گالري‌ها و موزه‌هاي معتبر آلمان برپا شده‌اند. دو بار در نمايشگاه گروهي در كرواسي و دو بار هم در فستيوال جهاني موزه سئول در كره‌جنوبي شركت كرده‌ام. سال ۲۰۱۵ شهردار وقت دورتموند، نمايشگاه انفرادي‌ام را كه با نام «بوسه برعصب بيدار» و به‌ صورت كاملا داوطلبانه افتتاح كرد و در مصاحبه‌اي از من به عنوان «گنجي در اين شهر» ياد كرد، برايم جالب بود و عطر خوشايندي در وجودم پراكند. در مدت سه هفته، بيش از 2 هزار و 500 نفر از نمايشگاهم ديدن كردند كه نشانه بسيار دلگرم‌كننده‌اي بود. نمايشگاه ديگرم با عنوان «سفر به آسماني ديگر» در موزه بسيار معتبر «اوست هاوس» آلمان برگزار شد كه با 100 طراحي و نقاشي از موفق‌ترين نمايشگاه‌هاي من به‌ شمار مي‌رود.

به نظر شما خلاقيت يك هنرمند چه زماني اتفاق مي‌افتد؟

هنرمند امروز در محاصره كوه‌هاي اطلاعات است. به ويژه در اين 40 سال كه صنعت ديجيتال به‌طور كلي چهره جهان را دگرگون كرده است. به نظر من امروزه هيچ هنرمندي نمي‌تواند در دنياي بيرون از خود حضور داشته باشد و همزمان انساني خلاق باشد، زيرا از يك‌سو انبوهي از مسائل گوناگون و متنوع او را در برگرفته‌اند و از سوي ديگر زبان‌هايي كه در دنياي بيرون احاطه‌اش كرده‌اند، زبان‌هايي خشن و حسابگرانه و در بهترين فرم خود ديپلماتيك‌ هستند. واقعيت اين است كه در اين زبان‌ها خلوصي وجود ندارد و متعلق به خلق طبيعي هنر نيستند. هنر نيازمند زبان دل است و تنها با اين زبان است كه مي‌تواند نقش تاريخي خود را ادامه دهد و رسيدن به اين زبان خالص در جهان پيچيده امروز كار ساده‌اي نيست. هنر نيازمند درك واقعيت‌هاي تازه‌اي هم هست كه در روان انساني جا خوش كرده است. مثلا اگر مفهوم سرعت در زندگي امروز را در نظر بگيريم و واكنش رواني خودمان را نسبت به آن بسنجيم، آن‌ وقت مي‌بينيم كه چاره‌اي جز به كار بردن اين واقعيت در فرآيند خلاقيت هنري نداريم. امروزه فاصله رواني من به عنوان يك ايراني نسبت به كشور خودم از آلمان ۵ ساعت بيشتر نيست؛ در‌حالي كه اين فاصله 100 سال پيش روزها و ماه‌هاي متمادي بوده است. يعني ما بايد فشردگي زماني را به عنوان يكي از اتفاقات جديد در زندگي انسان معاصر درنظر بگيريم، زيرا اين واقعيت مهم در بسياري از مسائل هنر از‌جمله ساختارهاي زيباشناسانه جديدش نقش كليدي بازي مي‌كند. در اينكه فرم طبيعي در محدوده «فشردگي زمان» مي‌شكند و تغيير مي‌كند، ترديدي نيست. همين واكنش رواني هنرمند نسبت به مساله سرعت است كه مي‌تواند ميزان مكث او را در مقابل اجزاي واقعيت تعيين كند، چون اگر برخلاف اين باشد، هنرمند معاصر نمي‌تواند انعكاسي از روح زمانه خودش باشد. به تصور من هنرمند امروز تا زماني كه خود را از دنياي سه بعدي بيرون نتواند جدا كند و به‌ سمتي نرود كه از وزن به انرژي تبديل شود، هرگز نمي‌تواند واقعيت دنياي معاصر را هنرمندانه داوري كند.

در آثارتان زنان جايگاه ويژه‌اي دارند. اين توجه از كجا مي‌آيد؟

اين نگاه از مادرم، همسرم، خواهرانم و زنان ميهنم به ‌سمت من مي‌آيد. زناني كه شاهد فداكاري‌ها و ايثارگري‌هاي‌شان بوده‌ام و 40 سالي مي‌شود در من دروني شده است. زن خالق است.زندگي بدون زن ارزش زيستن ندارد. من از جامعه مردسالار متنفرم، زيرا چنين جامعه‌اي مرد و زن را آسيب‌پذير مي‌كند. چرا بايد زور و قدرت مردانه و مختصات روحي و رواني او بر جهان ما حاكم باشد؟ در‌حالي كه بزرگ‌ترين بارهاي اين جهان بر دوش زنان سنگيني مي‌كند؟ زن در آثار من دروني شده است و آخرين نمايشگاه انفرادي‌ام با عنوان «جهان در انتظار زنان» امسال در گالري «فريدريش 7» در دورتموند برپا شد و مورد استقبال هم قرار گرفت‌.

متريال هم شما را محدود كرده است؟

نه، هرگز. من از هر ابزاري كه بتواند بخشي از احساسات دروني ‌شده مرا منتقل كند، استفاده مي‌كنم.

وقتي با پيش‌فرض سراغ بوم و رنگ‌هاي‌تان مي‌رويد، آيا چيزي كه در ذهن داشته‌ايد، خلق مي‌شود؟

تصميم براي نقاشي كردن بله، اما رساندن نقاشي به مرحله خلق هنر براي من بيشتر جنبه آرزويي دارد و در راهش تلاش مي‌كنم. من هيچ ‌وقت نمي‌توانم براي پيدا كردن ايماژ تصميم بگيرم. فقط بايد رنگ روي رنگ بپاشم و هوشيارانه در انتظار كشف آن بمانم.

يعني در پروسه خلق اثر هنري نمي‌دانيد چه اتفاقي مي‌افتد؟

هيچ ‌وقت نمي‌دانم چه اتفاقي قرار است بيفتد. فقط مي‌دانم ترس‌هايم را بايد از بين ببرم و با عادت‌هاي مزمن خود بجنگم. گاهي به‌ جاي نقاشي كردن نقاشي شوم. قدرت ريسك داشته باشم،‌ دار و ندار ذهني‌ام را براي شدن و تازه ماندن به چالش بكشم و صحنه‌هاي زندگي رنگ را دايما تغيير بدهم تا شايد زهداني طبيعي براي كشف و زايش ايماژ و ايده مهيا شود. من در اين حالت‌ها هرگز خودم را خلاق و هنرمند نمي‌دانم. بيشتر به يك تماشاگر متمركز مي‌مانم، در زمين تن و روان شاهد زندگي‌هاي رنگ در مجاورت رنگ هستم و همزمان در خاطرات دروني شده‌ام زندگي مي‌كنم. مي‌گذارم رنگ‌ها آن‌قدر با روح من بازي كنند كه شايد در‌نهايت سرنخي و ارتباطي با روح بيان پيدا كنم. از اين مرحله به بعد، يعني بعد از كشف ايماژ يا پيدايش ايده است كه فكرهايم به صورت طبيعي به سمت من برمي‌گردند تا نقش حقيقي خودشان را بازي كنند و بي‌نظمي‌ها را به سمت نظم ببرند و چشم‌ها را آرام كنند. اگر در اين مرحله شادي و شعف دروني از راه برسد، تقريبا مي‌دانم كه در اين كار خاص از مقام نقاش بودن دارم به مرحله هنرمند بودن مي‌رسم. يعني تصويري ارايه مي‌كنم كه از آن من است و در من زندگي شده و مي‌تواند معناي مرا گسترش دهد. در تصورات من هنر آزادي و آزادي خود هنر است.

شما در برخي آثارتان از مينياتور، خط و شعر فارسي استفاده مي‌كنيد. يعني با وجود زندگي در بطن تكنولوژي جهان غرب، ارتباط خود را با فرهنگ ايراني حفظ كرده‌ايد. چگونه همچنان ريشه‌هاي خود را با فرهنگ و تمدن ايران حفظ مي‌كنيد؟

من از 30 سالگي به آلمان مهاجرت كرده‌ام و طبيعي ‌است كه فرهنگ ايراني با همه خوبي‌ها و بدي‌هايش در تن و جانم ريشه كرده باشد. من عاشق ايرانم. هر روز كه مي‌گذرد ظرافت‌هاي فرهنگ اصيل و تاريخي ايران را بيشتر كشف مي‌كنم. غناي فرهنگي ما حاصل يك تمدن باستاني و تاريخي است كه با وجود زخم‌هايي بر پيكرش همچنان سينه به سينه نقل مي‌شود و از درون خود را ترميم مي‌كند. آغوش فرهنگ ايراني نه به خاطر ضعف كه بر‌اساس قدرتش به روي همه فرهنگ‌هاي جهان باز بوده است، زيرا غناي فرهنگي ما در طول تاريخ، برگرفته از نتايج اركان گوناگوني مانند علم و حكمت و دين و اخلاق و ادبيات و هنر بوده است. درست به همين دليل است كه هنجارهايش اصيل و متكي بر طبيعت انساني است. سعي من در عالم هنر، حضور و بازگشت مدام بر اين طبيعت پاك و زلال است.

 


يادداشت زنده‌ياد يدالله رويايي درباره آثار داود سرفراز

بوسه  بر  عصب  بيدار

بسياري از اثرهاي داود را آنهايي بهتر مي‌شناسند كه محيط كودكي او را بهتر مي‌شناسند: دهكده‌هاي كويري را، «امروان» را، قهاب را... اين اثرها از همان‌جا گرفته‌اند از همان زندگي‌ها. نقاش هم مدام با اثرش در همان زندگي‌ها زندگي مي‌كند. عقب‌عقب مي‌رود تا بهتر نگاه كند. غرق همان‌جاها، جاهايي پر از فاصله و سمت مسافت، اسپاس و اسپاسمان. اداره‌شان اگر نكند گم‌شان مي‌كند، گم‌شان مي‌شود. پس عقب‌عقب مي‌رود تا بهتر نگاه‌شان كند و اثر از پشت به او نگاه مي‌كند و او همان‌جا در هواي اثر مي‌ماند. من او را اين‌طور ديدم. داود هميشه در همين هواها نفس مي‌‌كشد جايي در هوا. به محض اينكه بال نزند مي‌افتد. پس تا نيفتد بوسه بر عصب بيدار مي‌زند بال مي‌زند.
* عنوان يادداشت از روزنامه است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون