ميدان شوش، آراسته و رو به جلو
مرجان يشايايي
كمتر تهراني يا ساكن در تهران را ميبينيد كه از ميدان شوش چيزي نشنيده باشد. محله شوش كه ميدان در مركز آن قرار دارد، محله وسيعي است كه بساط خود را در دو منطقه جنوبي تهران، منطقه 12 و 16 پهن كرده. شوش كه تا همين چند دهه قبل ميدان مركزي ميوه و تربار پايتخت بوده، روزگاري در دوران قاجار كه كاخ گلستان شاهنشين بود، دروازه جنوبي تهران به حساب ميآمد. به اين ترتيب، محله و ميدان شوش تاريخي دراز به خود ديده كه متاسفانه امروزه شايد كمتر نشاني از اين روند را بتوان در ميدان پيدا كرد. ميدان شوش را تهرانيها منطقه محرومي ميدانستند كه اگر گذارتان به آنجا ميافتد بايد هواي خودتان را داشته باشيد، به خصوص مراقب باشيد با بچههاي محل دهان به دهان نشويد، معروف بود بچههاي شوش از دعوا هيچ كم نميگذارند و خودي و بيگانه را به فراخور حالش سر جا مينشانند. به اين ترتيب، شوش و كمي بالاتر مولوي و بالاترك سيروس كه حالا مصطفي خميني نام گرفته محلهاي پررفتوآمد و جرمخيزي نشان گرفتهاند كه خريد و كارتان كه تمام شد ديگر گشتن ندارند. فضاي مثلثي پارك شوش اگرچه توانسته تا حدودي ظاهر ميدان را تلطيف كند، اما آن هم اگر پليس و انتظامات شهري مراقب نباشند، به طرفهالعيني پاتوق آدمهاي پرحاشيه ميشود.
چند سالي است ميدان شوش بورس چيني و بلور و لوازم خانه شده و تنوع و وفور جنس در آن مردم مايل به خريد را از هر جاي پايتخت به آنجا ميكشاند. طبيعت سرخوشانه خريد در راستههاي بلورفروشان و چينيفروشان و آدمهايي كه براي آراستن خانه و محل كار خود يا تشكيل زندگي مشترك خريدار درياي اجناس رنگارنگ ميدان بودهاند، باعث ميشده زشتي ساختمانهاي فرسوده و توسعه غيركارشناسانه محله به چشمتان نيايد. درياي شور و كار و رونق در ميدان شوش جانتان را صفا ميداد و با حال خوب رنج ترافيك آن حوالي را به جان ميخريديد و خوش و خرم با دست پر به خانه ميرفتيد.
هفته قبل براي خريد چند قلم جنس كه البته در خيابان بغلي محل سكونتم هم ميتوانستم پيدايشان كنم و بيشتر براي حال كردن در درياي جمعيت، به ميدان شوش رفتم. يادم بود بايد به چشمانم يادآوري كنم به كهنگيهاي ساختمان و خيابان و جويها و بيسليقگي در معماري شهري كه رسيدند، راهشان را به سمت كالاهاي خوشآبورنگ چيده در ويترين مغازهها كج كنند و ساختمانهاي كج و كوله را نبينند. مراقب باشم در پيادهروهاي پرچالهوچوله سكندري نخورم و از كارتنها و كاغذهاي توده شده بگذرم، اما چه غافلگيري دلچسبي شد وقتي به ميدان رسيدم و در سمت راست و روبهرويم پاساژهاي نو و درخشاني را ديدم كه چهره ميدان را به كلي تغيير دادهاند. با راهروهايي عريض و پرنور و سقفهايي بلند كف سنگ و كالاهايي به غايت زيبا و چشمنواز آمده بودند تا تصور پيشين درباره يك محله محروم و خشن را بشويند و ببرند. پاساژهايي بنا شده بر پيادهروهاي سلامت و گسترده كه نشان از رونق و زندگي ميدهند. اينكه اين كالاها چطور وارد اين كشور شدهاند، موضوع ما نيست. موضوع اينجاست كه حالا قدر زمينهاي مركز و جنوب تهران شناخته ميشوند و مردم به جاي انباشتن سرمايههاي خود به صورت طلا يا دلار، آنها را در دل شهر به جريان انداختهاند. ساخته و آراسته و پرداختهاند و زندگي را جرياني زيباتر بخشيدهاند. ترديدي نيست به زودي اين جريان تاثير خود را بر ديگر بخشهاي ميدان كه هنوز نشاني از نو شدن در آنها نيست، خواهد گذاشت و ديگر وقتي خريدتان تمام شد، دلتان ميخواهد بگرديد و بچرخيد و شايد با فلافلي در كنار پيادهرو خود را مهمان كنيد.