• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۸ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5705 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۳۰ بهمن

محمدرضا شاه در روزهاي پيش و پس از انقلاب (4)

پايان مهماني

مرتضي ميرحسيني

روزهاي منتهي به انقلاب را مقيم مراكش بود و خبرهاي ايران را از راديو تهران دنبال مي‌كرد. پذيرش فروپاشي ارتش - كه او آن‌ همه براي تقويتش كوشيده بود - و جدايي بخش بزرگي از آن در همراهي با انقلاب برايش بسيار دشوار بود و گويا فكرش را هم نمي‌كرد كه شمار بزرگي از نظاميان به هواداري از آيت‌الله به او پشت كنند. از ساواك هم كه براي مدتي طولاني يكي از بازوهاي اعمال قدرت او بود، كاري برنمي‌آمد. سازمان كه رسما منحل شده بود و مامورانش نيز - كه به بدنامي شناخته مي‌شدند - يا گريخته و در گوشه‌اي پنهان شده بودند يا به دست معترضان افتاده و زنداني و كشته شده بودند. انقلاب و سرنگوني حكومتش قطعي بود و هيچ نقشه يا تدبيري هم براي مهار آن به ذهنش نمي‌رسيد. البته هنوز با بهت و ناباوري درگير بود و شرايط هضم كامل ماجرا را نداشت. شهبانو هم كه نسبت به شاه ذهني روشن‌تر و واقع‌بين‌تر داشت در اين بهت و ناباوري با او شريك بود. بعدها در مصاحبه‌اي درباره روز بيست‌ودوم بهمن 1357 (يازدهم فوريه 1979) گفت: «داشتم از راهرويي در كاخ مراكش عبور مي‌كردم. ما يك راديو داشتيم كه هميشه روي موج راديو تهران ميزان بود و شنيدم كه مي‌گفت انقلاب پيروز شد، فلان پادگان سقوط كرد. من چند ثانيه نفهميدم كدام طرف برنده شده است. در نظر من، ما خوب‌ها بوديم و آنها بدها. متاسفانه طرف مقابل برنده شد.» باخته بودند و هيچ جايي براي انكار اين باخت سنگين وجود نداشت. البته مي‌توانستند با استدلال‌هاي عجيب و تحليل‌هاي سوررئاليستي، آسمان را به زمين بدوزند و از توطئه‌هاي داخلي و خارجي و نقشه‌هاي پيچيده اين و آن صحبت كنند، اما اصل ماجرا، يعني پيروزي انقلاب واقعيتي كتمان ‌نشدني بود. انقلاب با قاطعيت به پيروزي رسيده و قدرت را از چنگ خانواده پهلوي بيرون كشيده بود. بعد هم زمان پرداخت بهاي اين شكست رسيد. در باور انقلابي‌ها، نه فقط خاندان پهلوي كه همه آنهايي هم كه سال‌هاي طولاني از منافع و مواهب قدرت بهره برده بودند بايد تاوان مي‌دادند و براي آنچه كرده و نكرده بودند، مجازات مي‌شدند. البته بسياري از اعضاي طبقه حاكم، پيش يا پس از شاه از ايران گريخته و از خشم انقلابي‌ها جان به در برده بودند. اما همه آنها فرار نكردند. برخي نخواستند و برخي نتوانستند. شاه در زمين گلف ملك حسن مشغول بازي بود كه خبر نخستين اعدام‌ها را شنيد. شنيد كه انقلابي‌ها چند نفر از مردان حكومتش - مثل نصيري - را سينه ديوار گذاشته و تيرباران كرده‌اند. از كساني كه آن روز در زمين گلف بودند، نقل شده كه شاه از شنيدن اين خبر بسيار آشفته شد. آنقدر گيج شده بود كه واكنش درستي به آنچه مي‌شنيد، نشان نداد. ضربه بعدي را هم زماني خورد كه مراكشي‌ها، چند بار با واسطه و غيرمستقيم و دو، سه بار تقريبا به صراحت گفتند ديگر شرايط پذيرايي از او را ندارند و نمي‌توانند شاه فراري ايران را مدت بيشتري در كشورشان پناه بدهند. آنان دولت بازرگان را به رسميت شناخته و واقعيت‌هاي انقلاب در ايران را پذيرفته بودند و تصميم داشتند روابط‌شان را با تهران بر اساس اين واقعيت‌ها تنظيم كنند. شوكراس مي‌نويسد: «در اواسط فوريه كه شاه بيش از يك ماه بود در مراكش به سر مي‌برد، در ميان ديپلمات‌هاي مقيم آن كشور به ‌شدت شايع شد كه رفتار حسن با او سرد شده است. مقامات آن كشور گفت‌وگو از مردي كه براي شام آمده بود (و پس از صرف شام نمي‌رفت) مي‌كردند و اين مطلب را روشن ساخته بودند كه شاه بايد پيش از كنفرانس سران اسلامي كه قرار بود در آوريل تشكيل شود، از آنجا برود.» شاه كمي دير متوجه سردي ملك حسن و تغيير رفتار مراكشي‌ها شد. بعد كه متوجه شد، به سفير امريكا در مراكش پيغام داد و گفت آماده سفر به ايالات متحده است. اما شرايط نسبت به قبل تغيير كرده بود و ديگر رسيدن به مقصد، با پرواز مستقيم ممكن نمي‌شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون