احمدرضا حجارزاده
تماشاخانه ايرانشهر اين روزها محل تمرين نمايش «عليرضا كوشكجلالي»، كارگردان شناخته شده و پركار ايراني است كه هر بار براي اجراي نمايشي آماده ميشود، همه علاقهمندان تئاتر، منتظر يك اتفاق هستند. او كه سال گذشته نمايش «جنون محض» را اجرا كرده بود، اكنون در سالن استاد ناظرزادهكرماني مشغول كار كردن روي نمايشنامه «آرت» نوشته «ياسمينا رضا» (نمايشنامهنويس ايراني - فرانسوي) است تا با شروع خردادماه، نمايش تازه خود را به تهيهكنندگي «آرش رهبري» در همين سالن روي صحنه ببرد. نمايشنامه «آرت» كه در ايران با نام «هنر» شناخته ميشود، بارها توسط كارگردانهاي مختلف اجرا شده. در اين نمايشنامه كه كوشكجلالي آن را از زبان آلماني به پارسي ترجمه كرده، سام كبودوند، محمد صديقيمهر و آرمين رحيميان ايفاي نقش ميكنند. همچنين امير پارساييانمهر در مقام مجري طرح، آذين پورزند دستيار كارگردان و منشي صحنه، آرين كشيشزاده طراح صحنه، حميدرضا جلالي طراح نور و آيلين بخشي طراح لباس، كوشك جلالي را در اين اجرا همراهي ميكنند. نزديك شدن به اجراهاي «آرت»، بهانهاي شد تا در يكي از آخرين روزهاي تمرين گروه، ضمن تماشاي تمرينها و تهيه گزارش، گفتوگويي با كارگردان و بازيگران اين نمايش داشته باشيم.
تمرينهاي گروه بسيار طولاني و فشرده است؛ روزانه هفت ساعت تمرين. اعضاي گروه از ساعت سه بعدازظهر در سالن استاد ناظرزاده مشغول تمرين نمايش هستند. قرار ما براي تهيه گزارش، ساعت هفت عصر است. به سالن كه ميرسيم، سه بازيگر نمايش در جاهاي مشخص خود روي صحنه ايستادهاند و صحنهاي از نمايش را تمرين ميكنند. عليرضا كوشكجلالي در رديف جلو روي صندلي مخصوص خود نشسته و با دقت بازي بازيگران و ترتيب صحنه را كنترل ميكند. منشي صحنه و دستياران او در كنارش، كارگردان را همراهي ميكنند. صحنه خالي از هر دكوري است و فقط چند صندلي در وسط و دو سوي صحنه چيده شدهاند كه فعلا به عنوان مبلمان فرضي يك خانه در تمرين از آنها استفاده ميشود.كوشكجلالي مدام ديالوگهاي بازيگران را قطع و اصلاح ميكند يا چون ايدههاي جديدي به ذهنش ميرسد، ميزانسنهاي آنها را تغيير ميدهد تا به تصوير درست و مطلوب خود برسد. نكته جالب اينكه بازيگران نيز آزادند در ايدهپردازي براي نوع بيان ديالوگها و ميزانسنهاي خود مشاركت بكنند و كارگردان با حوصله و علاقه نظر آنها را ميشنود و برخي موارد را به كار ميگيرد.
صحنهاي كه بازيگران مشغول تمرين آن هستند، لحظهاي پس از تنش و چالش بين سه دوست صميمي است كه به خاطر اختلاف نظر بر سر يك تابلوِ نقاشي، با هم بگومگو كرده و درگير شدهاند.«ايوان» (محمد صديقيمهر) با دست و تكهاي پارچه سفيد، يكي از گوشهاي خود را پوشانده و روي رديفي از صندليها دراز كشيده و ناله ميكند.«سرج» (آرمين رحيميان) و «مارك» (سام كبودوند) در دو سمت او ايستادهاند و سعي در آرامكردن دوستشان دارند.
ايوان: شما دو تا چهتون شده؟! دو تا آدم عادي كه يهو ميپرين به هم قاتي ميكنين!
مارك: عصبي نشو ...
ايوان: واي! پرده گوشم پاره شده.
سرج: نه بابا ...
ايوان: مگه تو دكتر پوست و حلق و بيني هستي؟!
سرج: آروم بگير.
ايوان: تو كه نميتوني يه نفر رو به خاطر پسزدن دودِ سيگار توي هوا محكوم كني!
سرج: ميتونم.
ايوان: چي؟!
سرج (با فرياد): ميتونم.
ايوان: اين اصلا معني نداره.
مارك: مگه تو از معني پديدهها سر درميآري؟!
ايوان: چي؟!
سرج (با فرياد): مگه تو از معني پديدهها سر درميآري؟!
ايوان (ناله ميكند): اي، آره، بهم حمله كن. فكر ميكنم خونريزي داخلي كرده باشم ... آه، يه موش بزرگ سفيد الان از اينجا رد شد كه داره لنگ ميزنه!
سرج: آره، من يه موش بزرگ سفيد دارم.
ايوان: تو يه موش بزرگ سفيد داري؟
سرج: آره، هر از چندگاهي از اينجا رد ميشه.
ايوان: تو يه موش بزرگ سفيد داري؟!
مارك: ايوان، موشي وجود نداره كه سفيد باشه يا بزرگ و لنگ باشه.
ايوان: شايد تو نميبيني ... شما دو تا واقعا چهتون شده كه اينجوري افتادين به جونِ هم؟!
سرج: من يه اثر هنري خريدم كه مارك از اون خوشش نيومده!
صحنهاي كه تمرين ميشود، از فضايي ابزورد و گروتسك برخوردار است و بازيگران مدام به ديالوگها و رفتار شخصيتها با يكديگر ميخندند.كارگردان نيز از موقعيتي كه تمرين ميكنند، به خنده افتاده و حتي بيش از بازيگران ميخندد. حين تمرين، كوشكجلالي برخي جزييات را در بيان، رفتار و ميزانسن بازيگران اصلاح ميكند. اين صحنه و ديالوگها به درخواست كارگردان، چندين بار به شكلهاي مختلف تكرار ميشود تا در نهايت به رضايت نسبي او ميرسد، اما كوشكجلالي تاكيد ميكند بايد با تمرينهاي بيشتر، مشكلات جزيي در حس بازيگران برطرف بشود. تمرين براي لحظاتي متوقف ميشود تا گروه كمي استراحت بكند. از اين فرصت استفاده ميكنيم تا درباره نمايش «آرت» و روند تمرينها، گپوگفتي با كارگردان و بازيگران آن داشته باشيم.
عليرضا كوشك جلالي (كارگردان): انسانهايي كه ماسك به چهره دارند!
نمايشنامه «آرت» پيش از اين، بارها در ايران و جهان اجرا شده، اما كوشكجلالي درباره انتخاب و ضرورت اجراي دوباره آن ميگويد: «به نظرم نمايشنامه «آرت»، از متنهاي بسيار قوي در آثار مدرن نمايشنامهنويسي است. من علاقه زيادي به ياسمينا رضا دارم و قبلا متن «خداي كشتار» را از او در ايران اجرا كردهام. اين متن در فرم تئاتر مردمي قرار ميگيرد، چون ارتباط بسياري زيادي با تمام اقشار مردم جامعه برقرار ميكند. نمايشنامه «آرت»، موضوع سادهاي دارد كه هم يك نوجوان و هم يك پروفسور دانشگاه ميتواند با آن ارتباط برقرار بكند. هر كس با تناسب دانش و شناخت خود از اين متن لذت ميبرد.»
او ميافزايد: «عامل ديگري كه مرا به اجراي اين متن ترغيب كرد، برخورد پرتنش و مازوخيستي بخشي از روشنفكران جامعه با يكديگر و عدم اطلاع از روند جريانات اجتماعي خارج از چهارديواري ذهني هنري خودشان و عدم ارتباط با توده مردم است. اين تضاد خيلي جذاب است كه بيرون از خانه، تظاهرات جليقهزردهاي فرانسوي در جريان است و ما در ويديوپروجكشني آن را ميبينيم، اما سه دوست در يك اتاق دربسته نشستهاند و درباره انقلاب در هنر حرف ميزنند! و هر كدام از آن دو نيروي مسلط سعي در به كرسي نشاندن هژموني فكري خودشان هستند كه اين مساله كاملا با اتفاقهايي كه در دل جامعه ميافتد، بيگانه است. در حالي كه مردم جاي ديگري هستند، درست مثل نمايشنامه «خداي كشتار» كه انسانها ماسكهايي روي چهره دارند و هر كسي سعي ميكند اتفاقهايي را كه در جامعه و روابط دوستانه ميافتد، به نفع خودش جبههگيري بكند. ميتوان اينطور برداشت كرد كه دو حزب سياسي بر سر تصاحب مردم كه حلقه نفر سوم «ايوان» است، تمام سعيشان اين است كه نفر سوم را به طرف خود بِكشند و براي رسيدن به منافع خود، حاضرند از روي نعش يكديگر رد بشوند! اين بخش در كارهاي ياسمينا رضا، برايم خيلي جذاب است. البته او تاثيرش را از جامعه فرانسه و اروپايي و دروغي كه در جامعه است، گرفته؛ دروغي كه آدمها به خودشان و يكديگر ميگويند و ماسكهايي كه براي پيشبرد منافعشان روي صورت دارند. من با اين مورد در جامعه خودمان خيلي برخورد كردهام، منظورم سوءاستفادهاي است كه از مردم ميشود. آن احزاب و بازيهاي سياسي كه در اين متن «سرج» و «مارك» سمبل آن هستند، برايم خيلي جالب بود.»
كارگردان نمايش «آرت» در پاسخ به اينكه «آيا در اجراي خود، نگاه و خوانش تازهاي به متن ياسمينا رضا داشته يا نه»، ميگويد: «من هميشه سعي ميكنم به خود موضوع بپردازم. وقتي «خداي كشتار» را در آلمان اجرا ميكردم، آن نمايشنامه همزمان در چهل، پنجاه شهر اجرا ميشد، چون متني است كه هيچ جغرافيايي ندارد تا بگوييم ايران است يا فرانسه يا پاكستان و ... . با توجه به وضعيت موجود در جهان و ايران، جهانشمول بودن موضوع به من خيلي كمك كرده و اهميت نمايشنامه را براي من دوچندان ميكند. سالهاست شاهد جنگها، نسلكشيها و كشتارهاي بيشماري در سراسر جهان هستيم. آنچه به خورد مردم داده ميشود، دروغ است و دروغ و ماسكهايي است كه چه سردمداران حكومت و چه روشنفكران بر چهره دارند تا مردم را قرباني جنايت خودشان بكنند. ما در عصري زندگي ميكنيم كه هر كسي قدرت دارد، حق با او است. ما شاهد جنگ بر سر قدرت هستيم در چارچوب يك خانه دربسته براي رسيدن به اهدافي كه كاملا با اهداف مردم بيگانه است.»
وقتي از عليرضا كوشكجلالي در مورد انتخاب بازيگران ميپرسيم، ميگويد: «در ايران معمولا نميتوان گفت كه من انتخاب ميكنم، چون به قدري شرايط غيرحرفهاي و وضعيت اقتصاد خراب است و مشكلات زيادي وجود دارد كه مجبور ميشويد به امكاناتي كه هست، تن بدهيد. حتي نميتوانيد سالن اجرا را انتخاب بكنيد، يعني مجموعهاي از عوامل، دست هنرمندان نيست. در جامعهاي كه بودجه تئاتر آن در حد آبپاش گلابپاش است و هنرمندان تحت فشار شديد مالي هستند، صحبت از انتخاب خندهدار است. شايد اگر آلمان بود و اين هنرمندان شاغل بودند، يعني هنر شغل حساب ميشد، آن موقع ميگفتيد ميخواهم با فلان بازيگر كار بكنم، ولي اينجا چنين چيزي نيست؛ نه تنها براي من كه براي خيليها وجود ندارد، ولي من شانس آوردم كه با دو بازيگر نمايش «آرت» - محمد صديقيمهر و سام كبودوند - قبلا نمايشهاي «بانوي آوازهخوان» و «جنون محض» را كار كرده بودم. خوشبختانه جنس بازيشان را ميشناسم و با هم يك تيم هستيم. با آرمين رحيميان هم اولينبار است كار ميكنم و داريم تبديل به يك تيم ميشويم.»
اين كارگردان ادامه ميدهد: «من ايدهآليست نيستم. من رئاليستم. با توجه به وضعيت موجود، سعي ميكنم در بخشي كه كار ميكنم، مثل ساموراييها بهترين چيز را براي خودم بِكشم بالاتر، ولي شرايط به اجرا بردن يك اثر نمايشي در حال حاضر، در حد فاجعه است و ايدهآل هيچ كدام از بچههاي گروه نيست. به نظرم ريشه اين مشكلات، در اجتماع، اقتصاد و فرهنگ و هزاران مسائل ديگر است كه دست خود بازيگر نيست. رابطه بازيگر و كارگردان براي من، مثل رابطه عاشق و معشوق است كه نقش روي صحنه، فرزندِ بازيگر و كارگردان است. زماني بچه خوب و سالمي به دنيا ميآيد كه آنها وقت آزاد داشته باشند، تمرين كافي، استراحت و ريكاوري بكنند اما وقتي اينها نباشد، خود به خود كيفيت كار پايين ميآيد. در زمانهاي كه تمام كمكهاي دولتي را قطع كردهاند و شرايط، ضد توليد يك تئاتر باكيفيت است، بخش بزرگي از كيفيت نمايشها به خاطر شرايط نامطلوب اقتصادي لطمه ميبيند، اما در نهايت بستگي به غيرت و وضعيت مالي گروه دارد كه چگونه بهترين استفاده را از شرايط مالي بكند.»
سام كبودوند (بازيگر نقش مارك): متفاوتترين كارگرداني كه با او كار كردهام!
سام كبودوند كه پس از ايفاي نقش در دو نمايش «بانوي آوازهخوان» و «جنون محض» به كارگرداني عليرضا كوشكجلالي، براي سومينبار با اين كارگردان همكاري ميكند، درباره نقش خود در نمايش آرت چنين ميگويد: «كاراكتر «مارك»، آدم باسواد و موفقي است. او مهندس هوافضا و هنرشناس است. خودش را در زمينه هنر، صاحبنظر ميداند، اما به هنر كلاسيك علاقه دارد و نميتواند با هنر مدرن هيچ ارتباطي برقرار بكند. اصلا هنر مدرن را نميبيند و ميگويد ما هنر مدرن نداريم. هنر مدرن، توهم است. اين دقيقا نقطه مقابل درگيري او با كاراكتر ديگر نمايش است. در واقع مارك يك آدم سنتي است كه پاي عقايدش ايستاده؛ آدمي با چارچوبهاي خاص خودش كه نميتواند بپذيرد چيزي به اعتقادات و باورش به هنر خدشه وارد بكند.»
كبودوند در خصوص تعامل خود با كارگردان در پروسه تمرينها ميگويد: «عليرضا كوشكجلالي متفاوتترين كارگرداني است كه من با او كار كردهام. شايد تمرينهاي پرفشاري كه دارد براي بازيگر كمي سخت باشد، اما كاملا بر كاري كه ميكند، آگاه است و براي كلمه به كلمه متن، تحليل و برنامه دارد. او خيلي پرفشار و سريع ظرف چند روز، كار را از اول تا آخر با ميزانسنها و ديالوگها ميبندد. بعد وارد مرحله دوم، يعني تهنشينشدن ديالوگها براي بازيگر و مسلط شدن روي ميزانسنها ميشود و بعد در مرحله سوم دوباره وارد جزيياتي ميشود كه شايد ريزبهريز يك پرده دوصفحهاي را بيست بار در يك روز بگيريم!»
محمد صديقيمهر (بازيگر نقش ايوان): وقتي ميداني روي صحنه درجه يك خواهي بود
محمد صديقيمهر هم كه پيش از اين، در دو نمايش «بانوي آوازهخوان» و «جنون محض» با عليرضا كوشكجلالي همكاري كرده، درباره همكاري تازهاش با اين كارگردان ميگويد: «وقتي با عليرضا كار ميكنيد، حس خوبي روي صحنه داريد و از خروجي كار مطمئنيد. ميدانيد كه با تمام سختيهاي تمرين و وسواسهايي كه سر تمرين دارد، در نهايت اثر درجه يكي روي صحنه ميبريد. يكي از دلايلي كه كار نميكنم، اين است كه متاسفانه سطح اجراها به لحاظ متن و كارگرداني و چيزهاي ديگر، خيلي پايين آمده، اما در همكاري با آقاي جلالي، خيالتان راحت است كه روي صحنه شريف و درجه يك خواهيد بود.
او بازيگر را خوب هدايت ميكند. ضعفهايي را كه دارد ميپوشاند و در نهايت بهترين بازي را از او ميگيرد. اين آرزوي هر بازيگري است.» اين بازيگر، نقش خود را در نمايش «آرت» چنين توصيف ميكند: «ايوان يك آدم صلحجو است؛ يك رفيق كه سعي ميكند بين دو دوست ديگرش ميانجي باشد و بينشان صلح برقرار بكند. البته نه فقط در موقعيتي كه ميبينيم، بلكه در تمام ده سال گذشته همين كار را ميكرده.
او آدم شوخ و شنگي است كه وارد بازيها و دعواهاي هنري آنها نميشود و اساسا دنيايش با آنها فرق دارد. ايوان نماينده قشر خاصي از جامعه است كه به نظرم خيلي دوستداشتني هستند. حتي ميتوانيد آنها را نمايانگر دو جريان سياسي ببينيد. اينجا يكسري آدم را ميبينيد كه از بحثهاي تئوريك و حالبهمزن فرارياند. دوست دارند فقط زندگي بكنند و سختيها و خوشيهاي آن را با تمام وجود در آغوش بگيرند و از تمام «ايسم»ها فارغ باشند.»