رابطه دين، اخلاق و سياست از ديدگاه امام(ره) (۳)
قبل از آن، عقايد مشابهي را تاريخدان يونان قديم «توسيديد» در اثر خود تحت عنوان «تاريخ جنگ پلوپونز» بيان و استدلال ميكند. قرني چند بعد از توسيديد، «ماكياولي» در اثر«شهريار» خود، نظريه مربوط به لزوم سلطه قدرت و ضرر اخلاقي بودن در حكومت را عنوان كرد.»
و سپس موضع خودش را در ضرورت آميختگي سياست با اخلاق بيان ميكند و ميگويد:
«حفظ اخلاق شرط مهمي براي ايجاد تعادل بين زندگي فردي و زندگي اجتماعي است.»
اما ماكياولي «اين روشنفكر ايتاليايي خاطرنشان ميكند كه به سوي پيروزي دو راه است: راه قانونيت و راه قدرت.[زور] قانونيت ذاتا مربوط به كيفيتهاي ماهيت انساني است، در حالي كه قدرت از خاصيتهاي حيواني است. اما فرمانروا هميشه نميتواند روي قانون حساب كند و بنابراين بايد هم به رفتار شير و هم به رفتار روباه تسلط پيدا كند.»
آري در اين نگاه سياست همان است كه پاكروان، رييس ساواك به امام گفته بود كه «سياست پدرسوختگي است» و امام دامن خود را از اين سياست بري دانسته و كل آن را به پاكروان و ارباب او واگذار كرده است و در اين رويكرد دين ابزار قدرت است و جاي اخلاق در دولت، مجلس و خلاصه در حوزه قدرت نيست.اما امام از چنين ديني و چنين سياستي بيزار است و قدرت را براي اخلاق و ديانت ميخواهد، نه دين و اخلاق را براي قدرت.
محقق محترم ديدگاه امام را چنين تبيين ميكند:
«نظر امام خميني اين است كه اخلاق و سياست ميتوانند و بايد به واحدي يكپارچه آميخته شوند، چراكه سياست فقط كاربرد اخلاق در چاچوب وسيعتر جامعه و نيز تحقق اهداف و آرمانهاي ديني است. استدلالات امام در دفاع از اين نظريه بر چهار نكته متمركز ميشود: عمومي بودن اسلام؛ سياست و قدرت؛ سياست به عنوان ايجاب جهت اجراي مقررات اسلامي؛ اتحاد اخلاق و سياست در اسلام» و ادامه ميدهد كه «سياست هدايت جامعه و نشان دادن راه آن است. معنياش اين است كه همه منافع جامعه لحاظ شود، تمام جوانب ماهيت انسان و جامعه در نظر گرفته شده و مردم به بهترين وجه براي آنها، چه براي فرد و چه براي ملت هدايت شوند. اين وظيفه پيامبران است.» و به نظريه اول برميگردد:
«اما جزو مهمتر سياست، قدرت است كه قادر است هراس ايجاد كند، فريب بپاشد، از راه دور كند و فساد برقرار كند. قويترين شخص فراموش ميكند كه بنده خداست و شروع ميكند خود را مساوي با خدا بداند. قصه قرآني درباره فرعوني كه خود را «خداوند متعال شما» اعلام ميكند، فقط افسانهاي درباره فرمانروايي مغرور و چشم پوشيده نيست، بلكه آن، ضرب المثلي است درباره تكبري كه در درون هر كس از ما به سر ميبرد و منتظر موقع خود است. امام خميني حتي از هيتلر ذكر ميكند كه جنون او درباره نژاد عالي و تسخير جهان، ذهن هر كس را ميتواند فريب دهد. رهبر آلماني، تجسم ضعف عمومي انساني است...» ادامه دارد.