تراژدی عبرتآموز سهراب و روز فردوسی
سرکشی و خداپنداری جمشید بود که مردمان و پهلوانان از اطراف او پراکنده شدند و ضحاک تازی امکان غلبه بر ایران را پیدا کرد، نامردمی نوذر پشنگ را در طمع فتح ایران انداخت. اگر دسیسه یکی از زنان کاووس نبود سیاوش رعنا و پاکدامن به تبعید نمی رفت و آن ماجرای غمانگیز پیش نمیآمد، اما عمیقترین تراژدی شاهنامه ماجرای رستم و سهراب است که فردوسی در این داستان نکات عبرتآموز بسیاری را برای مردم بازگو میکند. همان رستمی که فردوسی آن همه در خصائل پهلوانی و اخلاقمداری و هوشیاری و آگاهیاش میگوید از گزند انتقاد زیر پوستی حکیم توس در امان نمیماند. در این داستان سراسر غصه و هشدار، گویی فردوسی با آگاهی از عیوب رفتاری ما ایرانیان، رستم به عنوان نماد و جوهر جوانمردی ایرانیان را بر کرسی استنطاق مینشاند چندانکه عاقبت سهراب نیک سیرت به دست پدر کشته میشود! این تراژدی بزرگ ایرانی با یک اشتباه ساده ساخته نمیشود. در اینجا حکیم توس با دقتی مثالزدنی از ابتدا به تلویح یا به تصریح نماد ایرانیان را سوال باران میکند بدون اینکه شخصیتش را مورد هدم قرار دهد. چرا رستم، تهمینه را رها کرد و با خود به زابلستان نبرد؟ اگر نبرد و اشتغالات سیاسی مهماند خانواده هم مهم است، چرا مکررا به همسر و فرزند خود سر نزد؟ آیا زر و سیم برای آنها فرستادن کافی بود؟ چرا پدری از روی نشانی باید پسر را بشناسد؟ سهراب بدون سرکشی رستم در میان اغیار بزرگ میشود و عاقبت در لشكر دشمن خونی ایرانیان قرار میگیرد! در مواجهه پدر و پسر قرائن و شواهدی پیدا میشود ولی رستم چنان در اندیشه نبرد است که تامل نمیکند و از واقعیت محروم میشود. در این قصه پرغصه این فرزند جوان است که پدر را به گفتوگو فرا میخواند و با در بسته روبهرو میشود!! حتی پس از غلبه سهراب بر پدر این رستم است که با ترفندی خود را از زیر دستان سهراب نجات میدهد و این سهراب است که جوانمردی به خرج میدهد! داستان بسیار گزنده و غمبار است ولی نباید از پندها و عبرتهای دقیق گفته شده توسط حکیمی رفتارشناس غفلت کنیم. شاید فردوسی در انواع تجربههای تاریخی مورد مطالعه خود این عیب بزرگ سهلانگاری نسبت فرزندان و خانواده در ایرانیان را دیده است که تراژدی بزرگ رستم سهراب را خلق میکند. شاید امروز هم ما سهرابهای خود را نمیشناسیم، به حرفشان گوش نمیدهیم، آنها را در میان بیگانگان رها میکنیم و انتظار داریم که روزگار ایشان را در مقابل ما قرار ندهد. به هر حال شاهکار فردوسی را همچنان باید خواند و به فرزندانمان خواندنش را مورد تاکید قرار دهیم. اگر در غرب ماکیاول واقعیت سیاست را تدوین کرد در شرق فردوسی حقیقت سیاست را بر میشمرد و راه درست سیاستورزی را به حاکمان و مقتدران نشان میدهد. شاهنامه را باید سیاستنامه دانست و از گنجهای درونش همچنان استفاده کرد.
اگر سیاستمداران ما شهریار ماکیاول را خوانده، بعضا به آن عمل میکنند بد نیست شاهنامه را هم بخوانند، شاید بر خردشان افزوده شود و رفتارشان نکو گردد.