• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۶ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5808 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۰ تير

دو سر سهم هر سرباز 

مرتضي ميرحسيني

ابن‌عربشاه به تفصيل از آن ماجراي خونين كه سال 780 خورشيدي در چنين روزهايي روي داد، مي‌نويسد. هر چند بعدها عده‌اي درباره جزييات روايت اين مورخ - كه دشمن تيمور بود و از او نفرت داشت- ترديد انداختند و به اغراق متهمش كردند، اما كسي اصل محتواي نوشته‌هاي او را انكار نكرد. ماجرا به يكي از لشكركشي‌هاي امير تيمور گوركاني به عراق عرب و به جنگي از جنگ‌هاي او با خاندان جلايري برمي‌گردد. آن زمان جلايري‌ها به رياست سلطان احمد بر بخش‌هايي از بين‌النهرين و غرب ايران مسلط بودند و در ضديت با دست‌نشانده‌هاي تيمور، به حكومت بر سراسر آذربايجان چشم داشتند و مي‌كوشيدند پادشاهي مستقل خودشان را، به پايتختي تبريز برپا كنند. اما نكته اينجاست كه آنان نه حريف نيروهاي وفادار به تيمور بودند و نه مانند بسياري از خاندان‌هاي بزرگ منطقه، حاضر به اطاعت از او مي‌شدند. از اين‌رو درگيري‌ها تا مدتي بدون نتيجه مشخص، البته با برتري نسبي جلايري‌ها ادامه داشت تا اينكه خود تيمور تصميم به ختم درگيري‌ها، يك‌بار براي هميشه گرفت. از سمرقند كه پايتخش بود راه افتاد و ري و سپس گرجستان را زير پا گذاشت و از همانجا به سوي شام رفت. در مسير، شهرهاي نافرمان را بي‌رحمانه مجازات كرد. در شام تباهي‌ها به جاي گذاشت و از همانجا به عراق عرب سرازير شد. البته به هدف غافلگيري سلطان احمد، اعلام كرد كه كارش در اين نواحي به پايان رسيده است و به سمرقند برمي‌گردد. «چنين وانمود كه دامن فساد برچيده است و هواي ديار خود دارد.» اما كسي فريب اين خدعه‌اش را نخورد. حداقل خود سلطان احمد مطمئن بود كه اگر در بغداد بماند، مواجهه با تيمور حتمي و گريزناپذير است. مواجهه‌اي كه او در آن روزها توانش را در خود نمي‌ديد. راوي مي‌نويسد: «چون سلطان احمد را خبر رسيد كه تيمور پس از خرابي دمشق و ماردين آهنگ بغداد كرده است، آماده فرار شد و پايداري را مناسب حال خود نديد. نايبي به نام فرج برگماشته از بغداد بيرون شد و بدو سفارش كرد كه در به روي تيمور نبندد و خلاف راي او نپسندد و شمشير به رويش نكشد و بدان‌ چه فرمايد چون ‌و چرا نگويد.» خبر فرار سلطان احمد و تسليم احتمالي بغداد بدون جنگ به تيمور رسيد و او براي آن شهر اميري انتخاب كرد. اما آنكه به نيابت از سلطان احمد در بغداد مانده بود، خيال تسليم و اطاعت نداشت. همين كه «خورشيد سلطنت سلطان احمد در افق بغداد غروب كرد» دروازه‌ها را بست و با سپاهيان تيمور كه شهر را در محاصره گرفته بودند، درگير شد. در آغاز، به پيروزي‌هايي رسيد و از سپاه تيمور تلفات گرفت. باورش شد كه مي‌تواند شهر را براي خودش حفظ كند. اشتباه مي‌كرد. ابن‌عربشاه مي‌نويسد: «تيمور را آتش خشم و كينه بالا گرفت، لشكريان را از سوار و پياده گرد آورده، حمله و هجوم آغاز نهاد و در روز عيد قربان آن شهر را به قهر گشود و چنان خواست كه مسلمانان را در اين روز قرباني كند. پس حكم داد كه هر كس در دفتر و ديوان او نام و سمت دارد و در زمره لشكريان و سپاهيان او به شمار است، از مردم بغداد دو تن را سر بر گرفته به درگاه او آرد. پس دسته‌دسته و يكايك سرها برگرفتند و نزد او بردند و نهر دجله از خون كشتگان لبريز كردند. در شمار نود هزار تن به قتل رساندند، بدن‌هاي كشتگان را در ميدان‌ها درانداختند و از سرهاي آنان مناره‌ها ساختند.» راوي مي‌افزايد: «بعضي از سپاهيان كه به مردم بغداد دست نيافتند از مردم شام و ديگر اسيران كه به همراه خود داشتند بكشتند و برخي كه از مردان دور ماندند زنان را سر بر گرفتند و كساني كه از آن هم بي‌بهره شدند، از ياران و همراهان خود هر كه را توانستند بفريفتند و بكشتند و دشمن و دوست را فرق نگذاشتند، زيرا كه خلاف فرمان تيمور نمي‌توانستند و هيچ عذري پذيرفته نبود.» نيز مي‌نويسد: «اين تعداد از كشتگان كه به شمار آمد جز آن كساني ا‌ست كه در تنگناي محاصره ماندند و جان سپردند يا خويشتن به دجله افكندند و غرقه شدند و گفته شده است كه بسياري از مردم خويشتن به دجله درافكندند و از آن جمله يكي همان فرج بود كه به كشتي نشست و از دو سوي او را آماج تير نمودند و كشتي باژگون شده و او غرقه گشت.» به قول يكي از اندك بغدادي‌هايي كه از آن جنايت جان به در برده بود، شهري كه زماني بهشت برين و مركز جهان تلقي مي‌شد، چنان تباه و خالي از سكنه شد كه جغدها و كلاغ‌ها در ويرانه‌هايش لانه كردند. گويا بازسازي‌اش به شكل گذشته، ديگر هرگز ممكن نشد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون