• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۳ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5834 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۳ مرداد

گفت‌وگو با داريوش تقي‌پور، آهنگساز درباره آثارش و موسيقي ايران

مرزهاي جغرافيايي در كار من معنايي ندارند

براي خيلي از هنرمندان موسيقي، زندگي لاكچري جاي دغدغه فرهنگي را گرفته و اين سليقه جامعه را هم پايين آورده است

داريوش تقي‌پور با نام هنري اوستا، يكي از هنرمنداني است كه كارنامه قابل‌ملاحظه‌اي در زمينه موسيقي پاپ دارد. او براي خلق آثارش حساسيت‌هاي خاص خود را دارد؛ برايش هم مخاطب مهم است، هم اثري كه واجد اهميت هنري باشد. وراي اينها دغدغه‌هايي در حوزه موسيقي دارد و براي آنچه آثارش را به جامعه امروز پيوند مي‌دهد، اهميت زيادي قائل است. او در حوزه موسيقي فيلم و همچنين ساخت و تنظيم قطعات و آلبوم كارنامه پرباري دارد. ساخت موسيقی متن چندين فيلم بلند تلويزيوني، ساخت چندين موسيقی فيلم كوتاه برای سينمای مستند تجربی و همكاری با كارگردانان مختلف و... همچنين در كارنامه هنري او همكاري با خوانندگان نام‌آشنايي ديده مي‌شود و بايد گفت كه كارهاي موفق بسياري را ثبت كرده است، از جمله در حوزه موسيقي فيلم مي‌توان به «ميناي شهر خاموش» اشاره كرد. البته فعاليت‌هاي تقي‌پور محدود به ايران نبوده و براى ساخت موسيقى متن فيلم «Strip mind» به كارگردانی «Frank Giger» در اروپا توسط شركت «Brave new Work» آلمان در سال ٢٠٠٥ يكي ديگر از فعاليت‌هاي هنري اوست. اخيرا هم موسيقي فيلم «زني با ارابه چوبي» ساخته اين آهنگساز، در جشنواره «LOVE» كاليفرنيا كانديدای بهترين موسيقي متن شده؛ با اين هنرمند 51 ساله درباره موسيقي فيلم، به‌طور كلي وضعيت موسيقي و هنرمندانش در ايران و همچنين آثارش از جمله همكاري‌هايش با داريوش اقبالي گفت‌وگو كرديم.

 

گفت‌وگو را با موسيقي فيلم شروع كنيم كه از دغدغه‌هاي مهم شماست، آيا موسيقي فيلم آن‌طور كه بايد و شايد، در ايران جدي است؟

مي‌توان گفت موسيقي جزو مهم و لاينفك سينما و تئاتر حتي نمايش‌هاي خياباني است و جايگاه مهم آن قابل انكار نيست ولي وضعيت داخلي حالت غيرطبيعي پيدا كرده؛ اكثر فيلمسازان و تهيه‌كنندگان يا كساني كه مي‌خواهند در اين زمينه توليدي داشته باشند، در ديگر كشورها، تخصص و كارايي خالق اثر برايشان خيلي اهميت دارد ولي در ايران شرايط به اين شكل نيست بلكه بيشتر رابطه‌هاي دوستانه تعيين مي‌كند كه چه كسي، چه كاري انجام دهد و همين مساله باعث مي‌شود يك عده بيش از حد سفارش كار داشته باشند و عده‌اي بسيار كمتر. بيشترين قراردادهاي كاري متاسفانه در مهماني‌ها و جمع‌هاي غيرحرفه‌اي بسته مي‌شوند و كيفيت اثر، اغلب براي كسي مهم نيست، كسي كه به چنين روابطي پايبند باشد، بيشتر ديده مي‌شود و سفارش‌دهندگان تمايلي به تحقيق در اين باره ندارند. اين نكته را هم بگويم كه گاهي ممكن است فردي كه در اين مهماني‌ها و جمع‌هاي دوستانه حضور دارد و كار مي‌گيرد، اتفاقا موزيسين خوبي باشد و خيلي هم عالي كار كند ولي عموما اين‌طور نيست. كساني كه توليدات زيادي دارند، تيم‌هاي خود را از روابط اين‌چنيني پيدا مي‌كنند نه روابط و ضوابط حرفه‌اي؛ اين مساله ضربه مهلكي به بخش علمي موسيقي داخل ايران زده و اين نقطه ضعف بزرگي است.

اساسا در حوزه موسيقي، مجامع صنفي نمي‌توانند و يا شايد بهتر باشد بگويم بستري ندارند كه مستقل رشد كنند تا چنين مشكلاتي پيش نيايد، يك عده پركار مي‌شوند و برخي مهجور مي‌مانند؛ از نگاه شما مديريت فرهنگي در اين ميان چه نقشي دارد و اصلا ريشه اين مشكل كجاست؟

مشكل، تركيبي از اينهاست كه مثل تيم مخربي موقعيت‌ها را به هم پاس مي‌دهند مثلا وقتي شخصي بدون اطلاعات تخصصي و در حد يك فرد عادي مدير فرهنگي مي‌شود به همان ترتيب هم، معاونت‌ها و سطوح پايين‌تر خود را تعيين مي‌كند، بنابراين اين بخش از بالا با مشكل اساسي مواجه است اما از سوي ديگر، هنرمندان هم براي تغيير موقعيت خود، تلاش جدي نكرده‌اند؛ حتي به نفع فرهنگ. دليل اين چرخه معيوب اين است كه همه سرمايه‌گذاران، زيرمجموعه رييس يا روسايي هستند كه زد و بندهاي مالي دارند و طبيعتا سليقه‌هاي آنها هم در انتخاب، دخيل مي‌شود يعني سرمايه‌گذار، شاخه‌اي است كه از طرف سيستم دولتي مي‌‌آيد كه مي‌توانند ساپورت‌هاي اجرايي و مجوزها را بگيرند و از طرف ديگر، به شاخه‌ها و رده‌هاي هنري ديگر وصل مي‌شوند و به اين شكل زنجيره بسته‌اي بين خودشان به وجود مي‌آورند. مشكل ديگر اينكه يك سرمايه‌گذار، طبيعتا روي آثار زودبازده تمركز مي‌كند و ديد تجاري به كار دارد؛ كسي كه تجاري فكر مي‌كند دنبال هنرمند ارزشمند و در واقع اثر ارزشمند با شكل هنري نيست و روي فكر يا كارهاي چنين فردي سرمايه‌گذاري نمي‌كند چون به برگشت مالي و سود خودش توجه دارد نه چيز ديگر.

برخي هنرمندان اين معضل را در اجراهاي صحنه‌اي و كنسرت‌ها هم ديده‌اند و از آنها مي‌گويند؛ واقعيت اين است كه به هر دليلي برخي اسامي زياد تكرار مي‌شوند، همان بحث اينكه بعضي‌ها بيشتر روي صحنه‌اند و خيلي‌ها خير...

دقيقا اين موضوع در بخش‌هاي مختلف موسيقي ريشه دوانده، اين افراد و سرمايه‌گذاران‌شان يكديگر را پيدا كرده و هر دو طرف به سود مي‌رسند؛ تنها چيزي كه در اين ميان بازنده مي‌‌شود، هنر اصيل و جدي است. وقتي هنرمندان ضعيف، بزرگ شده و روي بيلبوردها مي‌روند به آدم‌هاي مهمي تبديل مي‌شوند كه بر ذهن مخاطب تاثير مي‌گذارند و در نهايت، گوش موسيقايي مردم آسيب مي‌بيند و روز به روز سليقه موسيقايي جامعه بدتر مي‌شود، چون مردم فرصت شنيدن موسيقي جدي را نداشته‌اند. سليقه مردم نسبت به سال‌هاي گذشته از چاله درآمده و به چاهي عميق افتاده است و خود مخاطب اصلا احساس نمي‌كند كه آثار بي‌بنيه و بي‌اصالت و غيرجدي تا چه حد مخرب هستند. قدرت در دست سرمايه‌گذاران كلان است كه آنها هم اغلب به درآمد فكر مي‌كنند و يا منفعت‌هاي سياسي و ايدئولوژيك خودشان؛ يك هنرمند مستقل به تنهايي نمي‌تواند با آنها رقابت كند. اين افراد هرگونه تريبون، بيلبورد يا سالن كنسرتي را در اختيار دارند و به صورت طبيعي امكان رقابت با آنها براي هنرمندان وجود ندارد. در چنين وضعيتي هنرمندان جدي، چاره‌اي جز خانه‌نشيني ندارند؛ از عرصه كنار مي‌روند، كار نمي‌كنند يا محدود فعاليت مي‌كنند. البته كه اين بديهيات هم بر كسي پوشيده نيست.

درباره سليقه مخاطب و گوش موسيقايي صحبت كرديد. بسياري مي‌گويند كه اين موضوع يعني سليقه، مساله شخصي است؛ البته كه هست و نمي‌توان اين موضوع را ناديده گرفت ولي مساله اينجاست كه آيا مخاطب خودش موسيقي مورد علاقه‌اش را انتخاب مي‌كند يا اينكه ميان هزاران انتخاب يكريخت و مشابه، قرار مي‌گيرد و در واقع حق انتخابي ندارد؟

به موضوع خوبي رسيديم، ببينيد مخاطبان دو گروه هستند؛ يك گروه مردم عادي هستند كه شامل درصد بالايي از جمعيت بوده و بيشتر درگير امور روزمره هستند، مطالعه كمتري دارند و آثار هنري جدي را اغلب كمتر دنبال مي‌كنند. اينها قرباني شماره يك اين منفعت‌طلبي مخرب هستند، اما بخشي از مردم هم هستند كه در انتخاب و دنبال كردن موسيقي، حساسيت به خرج مي‌دهند كه هرچند غالب نيستند ولي تعداد آنها كم هم نيست. اين افراد، نسبت به موسيقي كنجكاو هستند و سعي دارند شناخت پيدا ‌كنند. خوشبختانه اين درصد درحال افزايش است و تنها نقطه اميدواري هم، همين است.

از طرفي، دهه 60 دهه مواجهه با جنگ بود و در شرايط بحران قرار داشتيم كه طبيعتا موسيقي، آن‌چنان فرصتي براي رشد، چه در حيطه مخاطب به دليل فقدان مخاطب درگير و يا قرباني جنگ، و يا حتي پرورش استعداد و هنرمند موسيقي پيدا نكرد. امروز بعد از گذشت زمان، بخشي از سليقه مخاطب رشد كرده ولي معادل آن، توليدات هنري مطابق سليقه مخاطب رشد نكرده است و افراد و شركت‌هاي توليد كننده و واسطه‌هاي بين هنر، دولت و هنرمندان، با بدترين سليقه ممكن، زمام امور را به دست گرفته و 15 - 10 سال توليدات انبوه و بي‌خاصيت حتي مضر وارد كردند؛ اين اصل ماجراست.

در اين ميان هنرمندان جدي كه در اين چرخه هستند، خانه‌نشين مي‌شوند.

بله و تعداد آنها آنقدر زياد است كه براي نام بردنشان حضور ذهن ندارم. افرادي بودند كه در ابتدا به خوبي فعاليت مي‌كردند ولي وضعيت بازار موسيقي باعث كم‌كار شدن آنها شد و آثارشان را ارايه نمي‌دادند. هنرمند جدي، تا زماني كه زنده است كار مي‌كند، فقط ممكن است با جامعه قهر كند، آثارش را ارايه ندهد و تنها براي خودش نگه دارد؛ هيچ هنرمندي ذاتا اين‌طور نيست كه هنرش را رها كند فقط ممكن است منتشرش نكند. هنرمندان جدي حتما هنر خود را دنبال مي‌كنند و دستشان پر است. من به شما قول مي‌دهم به محض فراهم شدن شرايط، بيش از دويست- سيصد اثر بزرگ هنري در ژانرهاي مختلف موسيقي ارايه خواهد شد از هنرمندان مشهور و درجه يك يا هنرمندان كمتر شناخته شده كه كارها و طرز تفكر كم‌نظيري دارند فقط فرصت ارايه نداشته‌اند، همين!

و خود شما چطور، اين مساله براي شما هم صادق است؟

من ۳۰ سال روي توليدات و مجموعه‌ها كار مي‌كردم، هيچگاه دست از كار نكشيدم و اگر شرايط مهيا شود به شكل گسترده اجراي آنها را شروع مي‌كنم. تركيب سرمايه‌گذار بدسليقه و دولت، مخرب‌ترين عامل و دشمن شماره يك كارهاي فرهنگي و هنري به شمار مي‌رود. بعضي هنرمندان مي‌گويند اگر من كار نكنم، درآمدي براي اداره زندگي ندارم. هرچند كه اغلب اين افراد، اثر هنري بدي ندارند و نمي‌خواهم بگويم كارشان ضعيف است ولي اولويت اول آنها داستان فرهنگي نيست؛ آسايش مادي خودشان است.

يعني غم نان دارند؟

اتفاقا خيلي‌هايشان غم نان ندارند. دغدغه اصلي آنها آسايش مادي و زندگي لاكچري است، به همين دليل با آن تيم مخرب همكار و هماهنگ هستند. اين اتفاق دو خروجي دارد؛ يكي، افت سليقه جامعه و ديگري، اتفاقات بد صنفي است. عملا در صنف موسيقي، انجمن و خانه موسيقي وجود خارجي ندارند چون اينها نه توانايي حرف زدن دارند و نه توانايي فعاليت؛ جز گرفتن حق عضويت البته... نتيجه اين وضعيت، اوضاعِ كنوني موسيقي است و به‌طور طبيعي در اين ميان، افراد بسياري هستند كه نمي‌توانند كار كنند و حاضر نيستند به هر كاري تن بدهند؛ بنابراين خانه‌نشين مي‌شوند و در دفتر خود كار مي‌كنند براي خودشان؛ اگر چه آنها هم دوست دارند موقعيت ارايه آثارشان پيدا شود. من بسياري از آنها را مي‌شناسم كه كار ديگري غير از هنر براي خودشان پيدا كرده‌اند، مثل نجاري! يا اينكه بسياري از آنها از تهران رفته و در جايي يا روستايي زندگي مي‌كنند. اينها كار مي‌كنند ولي ديده نمي‌شوند در حالي كه صاحب فكر و ايده هستند و مي‌توانستند دوره خيلي خوبي داشته باشند.

به نظر شما يك هنرمند موسيقي در وضعيت كنوني جامعه با اين همه معضلات كه به بعضي از آنها اشاره شد، چه كار بايد بكند؟

واقعيت اين است كه هنرمند در ميان جامعه است، درد و رنج را با گوشت و پوست و استخوان حس مي‌كند؛ چرا كه اولين كساني كه تحت فشار هستند، هنرمندان‌اند. براي اين موضوع به خصوص در حوزه موسيقي مثال‌هاي متعددي دارم؛ مسائلي كه هميشه گريبان‌گير موزيسين‌ها بوده و هست. تعطيلي‌ها، شرايط مختلف و... هنرمند همه‌چيز را بايد ببيند، مشكلات جامعه‌اش را، اعتراض جامعه‌اش را و اوضاع آن را رصد كند؛ به نظر من هنرمند بايد اينها را ببيند و روي آنها كار كند منظورم اين نيست كه حتما كار سياسي انجام دهد ولي بايد بتواند درد جامعه را ببيند و بيان هنري خودش را داشته باشد. اصولا فرهنگ يك جامعه همه‌چيز را تعيين مي‌كند حتي سيستم سياسي را؛ اگر فرهنگ ايراد داشته باشد، حتما سياستمداران اشتباهي سركار مي‌آيند و حاكم مي‌شوند. سياستمداران از كره مريخ نمي‌آيند، بين همين مردم رشد كرده و بالا آمده‌اند بنابراين رشد فرهنگي جامعه با بيان مشكلات و دردها رخ مي‌دهد. گفتن اين مسائل لازم است يعني مجبوريم كه اين دردها را بگوييم.

برويم سراغ كارهاي خودتان؛ يكي از آثارتان به نام «لبخند» طرفداران زيادي پيدا كرد، با صداي آقاي داريوش اقبالي؛ اين اثر يك لايه زيرين دارد كه انگار جامعه را به اميد و صلح دعوت مي‌كند، اگر اشتباه نكنم سال 99 وقتي جامعه همچنان درگير همه‌گيري كرونا بود...

در ابتدا بگويم كه من براي كارهايم هيچ‌ مرز جغرافيايي تعيين نمي‌كنم، هنر مرز نمي‌شناسد. قدرت و پيشينه داريوش در موسيقي پاپ، غير قابل انكار است. من هميشه دوست داشتم حتما با داريوش كار مشترك داشته باشم. شروع آشنايي ما به زمان همكاري با زنده‌ياد بابك بيات برمي‌گردد كه البته آن‌زمان كاري انجام نشد. حدود سال ۹۰ من به صورت مستقل شعري از زنده‌ياد ابتهاج به اسم «درد گنگ» كار كردم و كاملا اتفاقي خوانندگي آن توسط علي گزرسز به داريوش عزيز پيشنهاد شد كه او هم از آن استقبال كرد. «لبخند» دومين كار مشترك من با ايشان بود. من در آلبوم گرگ، سه كار با داريوش دارم كه لبخند يكي از آنهاست. لبخند كه ترانه بسيار خوبي از اردلان سرفراز، داستان ديدن و شنيدن است كه ما بايد هم را ببينيم و بفهميم و عشق و دوست داشتن را به يكديگر هديه كنيم. زماني كه اين كار منتشر شد، مي‌دانستيم كه اين اثر مي‌تواند بسيار جدي باشد چرا كه زمان كرونا بود، بنابراين من به داريوش اصرار كردم و گفتم كه حتما اين اثر را زودتر از خود آلبوم ارايه دهد و خوشبختانه اين اتفاق هم افتاد. به نظرم ارايه اين نوع آثار اميدبخش در آن دوره بسيار لازم بود چرا كه در آن دوره واقعا همه دچار سرخوردگي و غم جمعي بوديم و به نظرم اين موضوع مهمي بود. «ديار آشتي» كاري از فريدون مشيري كه در واقع به نوعي حديث نفس داريوش بود و خودش مي‌گفت من آن كار را خيلي دوست دارم، زبان خاصي داشت، اين شعر در آلبوم داريوش به نام «گرگ» استفاده شده است.

در كارنامه هنري شما كار با ترانه‌سرايان مهمي هم ديده مي‌شود، همكاري شما با ترانه‌سرايان قواعد خاصي دارد؟ بيشتر دوست داريد با جوان‌ترها كار كنيد يا كساني كه پيشكسوت هستند؟

راستش ترجيح من اين است كه بيشتر با ترانه‌سراهاي هم نسل خودم كار كنم چون دردهاي مشتركي داريم البته شانس و افتخار اين را هم داشتم كه تجربه‌هايي با ايرج جنتي‌عطايي و اردلان سرفراز داشته باشم هرچند كه متاسفانه برخي از كارهايم با ايرج به مشكل خورد ولي اميدوارم آن آثار هم ارايه شوند ولي انتخاب اول من، هم‌نسلانم هستند. فكر مي‌كنم تشكيل ضلع‌هاي طلايي دهه۵۰ هم يكي از دلايلش هم‌نسلي آنها بود. افرادي مثل شهيار قنبري، ايرج جنتي‌عطايي، داريوش، ابي، گوگوش، واروژان، آندرانيك، محمد اوشال، بابك بيات و... هم‌نسل و هم‌سن هستند. اينها بسياري از مشكلات و اتفاقات را با هم در يك برهه زماني تجربه كرده‌اند. اختلاف نسل خوب است ولي ممكن است لزوما حرف‌ها و ديدگاه‌ها با هم يكي نباشند. خوشبختانه به لحاظ ترانه‌سرا، وضعيت در ايران خوب و پربار است و قدرت انتخاب زيادي دارم و از اين بابت هم خيلي خوشحال هستم. البته اخيرا خيلي كم، كار با كلام انجام مي‌دهم.

پروژه پارتيكلز يكي از كارهاي موفق شما بود؛ درباره آن توضيح دهيد.

در پروژه‌ پارتيكلز، سازها و ملودي‌هاي دستگاهي ايران را به شكلي تازه براي موسيقي غربي و مخاطبان غيرايراني تنظيم كردم و هدفم ارايه آن در خارج از ايران بود كه البته در خارج خيلي سر و صدا كرد و موفق بود. موزيك ويديوي آن هم، در امريكا، انگليس و كانادا جوايز زيادي گرفت ولي از طرف مطبوعات ايران سانسور شد و در مورد آن چيزي نوشته نشد. اين موزيك ويديو سه-چهار جايزه گرفت كه سازنده ويديو آن ايراني بود. بعضي قطعات آن در بعضي از ايستگاه‌هاي راديويي در شمار سه موزيك اول قرار گرفت. كليت پروژه به اين شكل بود كه من ايده‌اي داشتم كه در موسيقي پاپيولار يا راك، تركيبي با سازها و تم‌هاي موسيقي ايراني بياورم. اين كار در سال ۲۰۰۷ انجام شد ولي شرايط مالي به ما اجازه نداد كار را به صورت صحنه‌اي اجرا كنيم اما ويدئوهاي آن در يوتيوب موجود است و علاقه‌مندان و خواننده‌هاي شما مي‌توانند كارها را آنجا ببينند.

و مجموعه «نقطه آبي كمرنگ» كه پيش‌تر از آماده بودن آن صحبت كرديد، در امتداد پروژه پارتيكلز است؟

بعد از پروژه پارتيكلز حدودا ۱۳ سال با چند گروه روي آن كار كردم در مجموعه‌اي به نام «نقطه آبي كمرنگ» كه معرف موسيقي دستگاهي ايران است كه به دليل مواجه شدن با شيوع كرونا و برخي مشكلات ديگر ناچار شدم ورژن كار را به ورژن پيانويي تغيير دهم اما با همان كانسپت. اين اثر الان آماده اجراست و رايزني‌هاي آن را مي‌كنم كه در شرايط مهيايي بتوانم آن را اجرا كنم.

آيا پروژه يا كار جديد هم در حال حاضر داريد؟

بله. پروژه جديدم كار روي اشعار كلاسيك است. اين پروژه يكي از مهم‌ترين پروژه‌هاي دوره كاري من خواهد شد و الان نزديك به يك سال است كه كارهاي تحقيقاتي آن را شروع كرديم. طراحي‌هاي آن انجام شده و درحال رايزني براي فرمت اجراي آن هستيم و فكر مي‌كنم شروع اين كار يكي از مهم‌ترين اتفاقات در كارهاي هنري‌ام باشد. محمد مرعشي‌پور يكي از دوستان عزيزم است كه علاقه‌مند به اين كار و سرمايه‌گذار بخش اول آن است. اين كار را همين‌طور با دوست عزيزم مهدي رفيع از اساتيد فلسفه انجام دادم كه ايشان هم يكي از پايه‌هاي اين كار هستند كه با هم اين كار را شروع كرديم. فعلا نامش سه‌گانه يا تريلوژي است كه ممكن است پسوندي داشته باشد. كار براساس اشعار كلاسيك راحت نيست و خيلي سعي كردم روي آن دقت و تحقيق كنم كه بتوانم اشعار را به درستي درك كنم. الان در مراحل اجرايي كار هستيم كه امسال كار را به سرانجام برسانيم. در كنار آن‌ چند فيلم هم دارم از جمله «زني با ارابه چوبي» به كارگرداني خداداد جلالي، فيلم يا سه‌گانه ديگري به نام «دختري با لباس ارغواني» و همچنين فيلم ديگري هم فعلا در بخش فيلمنامه است كه احتمالا سال آينده به بخش موسيقي فيلم برسد، علاوه بر اينها، اخيرا يك فيلم كوتاه موزيكال هم به نام «هارموني» با كارگرداني سعيد فاطمي كار كردم.

سيمين  سليماني


  راستش ترجيح من اين است كه بيشتر با ترانه‌سراهاي هم نسل خودم كار كنم چون دردهاي مشتركي داريم البته شانس و افتخار اين را هم داشتم كه تجربه‌هايي با ايرج جنتي عطايي و اردلان سرفراز داشته باشم هرچند كه متاسفانه برخي از كارهايم با ايرج به مشكل خورد ولي اميدوارم آن آثار هم ارايه شوند ولي انتخاب اول من، هم‌نسلانم هستند.
  در پروژه‌ پارتيكلز، سازها و ملودي‌هاي دستگاهي ايران را به شكلي تازه براي موسيقي غربي و مخاطبان غيرايراني تنظيم كردم. در خارج خيلي موفق بود. بعضي قطعات آن در بعضي از ايستگاه‌هاي راديويي در شمار سه موزيك اول بود. موزيك ويديوي آن هم در امريكا، انگليس و كانادا جوايز زيادي گرفت ولي در مطبوعات ايران در مورد آن چيزي نوشته نشد.
  بعضي هنرمندان مي‌گويند اگر كار نكنند درآمدي براي اداره زندگي ندارند. نمي‌خواهم بگويم كار همه‌شان ضعيف است ولي اولويت اول آنها مساله فرهنگي نيست؛ آسايش مادي خودشان است. اتفاقا خيلي‌هايشان غم نان هم ندارند. دغدغه اصلي آنها آسايش مادي و زندگي لاكچري است، اين اتفاق از يك طرف افت سليقه جامعه را در پي داشته و از طرف ديگر اتفاقات بد صنفي را.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون