• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۷ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5846 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۷ شهريور

گفت‌وگو با احمد اخوت به مناسبت يكصد و بيست و پنج‌سالگي خورخه لوئيس بورخس

بورخس، تعبير ديگري از داستان ارايه كرد

سرچشمه «فراداستان» تكنيك بورخسي است

شبنم كهن‌چي

بورخس، يكي از برجسته‌ترين نويسندگان امريكاي لاتين است. مردي كه كوري را به ارث برد تا با همه عشقي كه به خواندن و نوشتن داشت، در اوج جواني به جاي صفحه سفيد كاغذ، در صفحه نامريي ذهنش بنويسد. خودش مي‌گويد: «نخستين‌بار وقتي شش يا هفت ساله بودم به نوشتن دست زدم. از نويسندگان كلاسيك اسپانيايي - مثل ميگوئل دو سروانتس- تقليد مي‌كردم. با انگليسي خيلي بد نوعي راهنماي اساطير يونان ترتيب داده بودم كه بي‌شك از كتاب لمپري‌ير اقتباس شده بود. اين را مي‌توان نخستين فعاليت ادبي من به حساب آورد. اولين داستان من داستان مزخرفي به سياق كار سروانتس بود، رمانسي قديمي به نام كلاه‌خود مرگ‌آور...». خورخه لوئيس بورخس با داستان‌هاي كوتاهش بر قله ادبيات امريكاي لاتين ايستاده است. او تمام زندگي‌اش را وقف كتاب كرد و در تمام دوران زندگي‌اش، معدودي رمان خوانده كه خودش مي‌گويد: «در بيشتر موارد هم، تنها از سر وظيفه خودم را به صفحات آخر رمان رسانده‌ام.»

بورخس حدود پانزده سال پيش از مرگش در حالي كه هفتاد و يك سال داشت، در «گزارشي از زندگي» كه در مجموعه «مرگ و پرگار» با ترجمه زنده‌ياد احمد ميرعلايي منتشر شده، نوشته: «حال به‌رغم سن و سالم، هنوز به سنگ‌هاي بسياري مي‌انديشم كه برنگردانده گذاشته‌ام و سنگ‌هاي ديگري كه دوست دارم باز برگردانم... مي‌توانم بگويم كه شور جواني اكنون از وقتي كه مرد جواني بودم به من نزديك‌تر است. ديگر شادي را چيزي دست‌نيافتني نمي‌دانم؛ زماني، خيلي پيش‌ترها، آن را چنين مي‌پنداشتم. اكنون، مي‌دانم كه شادي مي‌تواند هر لحظه رخ دهد، اما هرگز نبايد به دنبال آن رفت. شكست يا شهرت، چيزهايي كاملا نامربوطند و هرگز خودم را نگران آنها نمي‌كنم. آنچه امروزه مي‌جويم آرامش است، لذت انديشيدن و لذت دوستي، هرچند اين شايد خيلي بلندپروازانه باشد، احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن.» در آستانه يكصد و بيست و پنج سالگي بورخس با احمد اخوت، نويسنده و مترجم درباره او گفت‌وگو كرده‌ايم.

 

‌پيش از هر چيزي مي‌خواهم درباره تاثير بورخس بر نويسنده‌هاي ايراني صحبت كنيم. كدام‌يك از نويسنده‌هاي ايران از جهان داستاني بورخس اثر گرفته‌اند و به صورت مشخص تاثير بورخس بر نويسنده‌هاي حلقه اصفهان چه بوده؟

به‌نظرم، به‌طور مستقيم نمي‌توان گفت بورخس تاثير چنداني به خصوص بر نويسنده‌هاي اصفهان داشته است. البته سرنخ‌ها و اشاره‌هايي وجود دارد؛ اما اينكه بورخس تاثير مستقيم روي آنها گذاشته باشد، زياد نيست. در «برادران جمالزاده» به نظرم تاثير پررنگي از بورخس ديده مي‌شود. داستان «برادران جمالزاده» به‌نظر مي‌آيد مقاله‌اي است درباره جمالزاده، اما پيچش‌هاي داستاني زيادي در آن ديده مي‌شود. به‌طوري كه به‌نظر مقاله مي‌آيد، اما داستان است. مقاله-داستان؛ يعني كار اصلي كه بورخس در زمينه داستان‌نويسي انجام داده است و اسمش را «فيكسيون» گذاشته. در فارسي «فيكسيون» معادل «فيكشن» ترجمه شده كه به نظرم درست نيست، چرا كه تركيبي از فيكشن و استوري است. اما به هر حال در جمع‌بندي داستان‌نويسي بورخس مي‌توان آن را به كار برد، چيزي كه مخصوص به او است همين مقاله-داستان‌هاست. يعني داستان‌هايي كه به نظر مقاله مي‌آيند و از امكانات مقاله استفاده كرده‌اند، اما خط داستاني خود را دارند. در داستان‌هاي ايراني به صورت مشخص «برادران جمالزاده» اين ويژگي را دارد.

‌پس نويسنده‌هايي كه همزمان با دوران ترجمه‌هاي آقاي احمد ميرعلايي و ورود آثار بورخس مي‌نوشتند هم تاثير مستقيم و محسوسي از جهان داستاني و سبك بورخس نگرفته‌اند.

خير، به نظر من چنين چيزي به صورت مشخص و دقيق وجود ندارد. اولين داستاني كه زنده‌ياد مرحوم ميرعلايي از بورخس ترجمه كرد و سرآغاز كار شناسايي بورخس در ادبيات فارسي است، «ويرانه‌هاي مدور» است كه در شماره سوم جنگ اصفهان در تابستان 1345 منتشر شد. زماني كه بنده چهارده‌ساله بودم. اين داستان ترجمه و با نام «خورخه لوئيس بورگس» منتشر شده كه فكر مي‌كنم شايد در قياس و تحت تاثير «آنتوني بورجس»، نويسنده انگليسي كه خيلي جا افتاده بود شايد، در فارسي چنين آمد. البته در داستان بعدي‌اش «بورخس» قيد شد. طبيعتا به لحاظ تكنيك‌هاي داستان‌نويسي شايد تاثيري بر نويسنده‌ها گذاشته باشد. دقيقا زماني كه ويرانه‌هاي مدور منتشر مي‌شود، مي‌توان ديد در شكل داستان‌نويسي سنتي امريكايي كه بيشتر در ايران معمول بود، صداي ديگري به عنوان اولين صدا شنيده شد. اين داستان كه نمي‌توان گفت داستان است و خط داستاني و مقاله‌اي در آن ديده مي‌شود باعث شد، صداي ديگري در مقابل شكل قديمي داستان رئاليستي و حتي داستان‌هاي فرارئاليستي كه بعد به وجود آمد، قرار بگيرد. اين بسيار مهم است، چرا كه تعبير ديگري از داستان به وسيله بورخس ارايه شد. اما اينكه به صورت مشخص تاثيرگذار باشد به نظرم خير چنين نبود.

‌پس مي‌توان گفت تكنيك‌هاي بورخس در داستان‌هاي ايراني اثر گذار بوده. برخي البته معتقدند اين تاثير مستقيم بوده. مقالاتي وجود دارد كه به بررسي داستان‌هاي گلشيري و بورخس پرداخته و نقاط مشترك اين دو نويسنده را در داستان‌هايي مثل گنج‌نامه، شب شك و... به عنوان تاثير بورخس بر گلشيري مطرح كرده. اين ويژگي‌ها را نمي‌توان تاثير بورخس بر گلشيري دانست؟

به نظرم اين‌طور نيست. اتفاقا داستان شب شك كه مطرح مي‌شود يا شب هول نوشته آقاي شهدادي، اتفاقا متاثر از قبل از بورخس است. بيشتر تكنيك‌هاي فاكنري كه در زبان فارسي جا افتاده بود در اين آثار ديده مي‌شود؛ ذهني‌نويسي‌هايي كه قبل از بورخس هم وجود داشته. در كارهاي بورخس ذهني‌نويسي چندان غالب نيست. به عبارت ديگر جزو تكنيك‌هاي خاص بورخسي نيست.

‌يعني مي‌توان گفت كارهاي آقاي گلشيري بيشتر فاكنري است تا بورخسي.

دقيقا، به نظرم حداقل در سال‌هاي اوليه آشنايي فارسي‌زبان‌ها با كارهاي بورخس چنين چيزي وجود ندارد كه تاثير مستقيم گرفته باشد.

‌موضوع را برعكس كنم. نظرات زيادي درباره اينكه بورخس تحت تاثير ادبيات كهن ايران بوده وجود دارد. نظر شما در اين باره چيست؟

به‌نظر من چنين چيزي نيست. بورخس به لحاظ كاري خود با ادبيات كهن ايران هم تا حدودي آشنايي داشته. به خصوص كارهاي عطار و كارهاي ترجمه شده مولانا را خوانده. او بيشتر تحت تاثير هزار و يك شب است. شايد بتوان گفت تكنيك‌هاي هزار و يك شبي در داستان‌هاي بورخس بسيار پر رنگ است.

‌پس اينكه گفته مي‌شود بورخس تحت تاثير اين شاعر ايراني قرار داشته و مقاله داستان «درباره ادوارد فيتزجرالد» نيز اشاره مستقيمي به اين موضوع است را رد مي‌كنيد؟

نه رد نمي‌كنم؛ ولي اينكه صددرصد تحت تاثير خيام بوده باشد چنين چيزي نيست. در كارهاي او بيشتر تكنيك‌هاي هزار و يك شب ديده مي‌شود. در مقاله بسيار درخشان بورخس به نام «مترجمان هزار و يك شب» مي‌توان سرچشمه‌هاي تاثير ادبيات ايران را ديد. البته بخشي از روايت‌هاي هزار و يك شب ايراني است. اگر كسي بخواهد دقيق اين پيوند را با آثار بورخس پيدا كند بايد اين مقاله را بخواند. دو ترجمه در زبان فارسي وجود دارد از اين مقاله: يكي آقاي كوثري و ديگري شاپور بهيان. در «مترجمان هزار و يك شب» خيلي خوب و دقيق پيوندهاي بورخس را با اين سوي دنيا مي‌توان ديد. جز اين مقاله، به صورت پراكنده مقالاتي مانند همان مقاله درباره فيتزجرالد مي‌توان ديد كه تاثيراتي از ادبيات ايران دارند. اما در اين مقاله دقيقا مي‌توان ديد اين پيوندها چه بوده. بسياري ديگر از كارهاي بورخس هم وجود دارد كه متاسفانه ترجمه نشده و شايد بتواند به بررسي اين پيوند كمك كند.

‌اين ترجمه نشدن كارهاي جديد از بورخس به خاطر نثر پيچيده اين نويسنده و سختي ترجمه آثار او است؟

بله هم اين مساله است، هم اينكه به هر حال ترجمه سختي است كه زمان مي‌برد. متاسفانه در كشور ما بارز است كه ناگهان يك نويسنده رو مي‌آيد و همه شروع مي‌كنند به ترجمه و بعد ناگهان به محاق فراموشي مي‌رود. اين افت و خيز از سال 1345 كه ميرعلايي ترجمه بورخس را آغاز كرد تا امروز مي‌توان ديد. يك زماني يك عده مترجم مي‌روند سراغش و بعد فراموش مي‌شود. بعضي هم هر از گاهي سراغ بورخس مي‌روند. اما به هر صورت ترجمه برنامه‌ريزي مي‌خواهد و حمايت. مهم‌تر از برنامه‌ريزي، حمايت است. فرض كنيد بايد وقت زيادي براي ترجمه بگذاريد و متاسفانه چندان استقبالي از آن نمي‌شود.

‌پيش از صحبت درباره ويژگي داستان‌هاي بورخس، مي‌خواهم درباره نويسنده‌هايي كه بر بورخس اثر گذاشته‌اند، صحبت كنيم.

بورخس نويسنده‌هاي قبل از خودش را كامل خوانده. او بسيار فرهيخته بوده. چه زماني كه رييس كتابخانه ملي آرژانتين بوئنس آيرس بود كه خودش مي‌گويد حدود يك ميليون كتاب را زماني به من هديه كردند كه من نابينا بودم و نمي‌توانستم از آنها استفاده كنم، چه قبل از آن. در مصاحبه‌ها بيشتر و بهتر مي‌توان اين سرنخ‌ها را ديد. در مقاله «گزارش يك زندگي» كه احمد ميرعلايي ترجمه و در «مرگ و پرگار» منتشر شد، مي‌توان رد كتابخواني‌هاي او را دنبال كرد. آلبرتو مانگوئل كتاب كوچكي به نام «با بورخس» دارد كه در آن دقيق درباره كتابخواني بورخس مي‌نويسد و مي‌گويد روزهايي مي‌رفته براي بورخس كتاب مي‌خوانده يا در مقاله ديگري در كتاب «تاريخ خواندن» كه از همين نويسنده منتشر شده و تقريبا كامل شده «با بورخس» است به اين مساله پرداخته شده است.

‌گمانم بورخس آنقدر نوآور و ايده‌پرداز بوده كه مستقيم نمي‌توان گفت در داستان‌نويسي از چه كساني تاثير گرفته.

دقيقا همين‌طور است. چيزهايي از جاهاي مختلف گرفته و در حقيقت از آن ِ خود كرده است. يكي از ويژگي‌هاي جالب بورخس جز فروتني او، اين است كه بسيار كتاب خوانده و بيشتر تاثيرهاي مختلفي كه گرفته را از آن خود كرده. هضم كردن گذشته و استفاده براي خود، كار جالبي است كه بورخس بدون سر و صداي زياد انجام داده است.

‌در مورد داستان‌هايش صحبت كنيم. رازآميزي و ابهام در داستان‌هاي بورخس را شايد بتوان از ويژگي‌هاي جهان داستاني بورخس دانست. جز اين مورد، داستان‌هاي بورخس چه ويژگي‌هايي دارد؟ آيا شما هم داستان‌هاي او را داستان‌هايي پست مدرن مي‌دانيد؟

پست‌مدرن تعبيري است كه معلوم نيست از كجا وارد زبان فارسي شده. من نمي‌دانم كساني كه داستان‌هاي بورخس را پست‌مدرن مي‌دانند، دقيقا تعريف‌شان از پست‌مدرن چه چيزي است. چيزي كه به نظر من مي‌آيد در كارهاي داستاني بورخس، خيلي بارز است و مال خود اواست، مقاله-داستان‌هاي اواست. قضيه رازآميز بودن در داستان‌هاي آلن‌پو هم هست كه اتفاقا بورخس از او بسيار تاثير گرفته. وام‌داري بورخس به ادبيات امريكا نيز بارها توسط خود او هم گفته شده. اين رازآميزي قبل از بورخس هم بوده حتي در داستان‌هاي كلاسيك خوب مي‌توانيد ببينيد. اما چيزي كه كار بورخس را در داستان‌نويسي متمايز از بقيه مي‌كند و مهر خودش را روي آن زده همين مقاله-داستان‌ است. اگر بخواهيم هر نويسنده‌اي كه در داستان‌نويسي تاثيرگذار بوده را با شاخصه‌اش مشخص كنيم، يكي از نويسنده‌هايي كه بايد به صورت مشخص درباره‌اش صحبت كرد، بورخس و اين ويژگي او است. ممكن است قبل از بورخس، بعضي بدون اينكه آگاه باشند مقاله-داستان نوشته باشند، اما كسي كه دقيق روي آن كار كرده و به صورت مشخص اين ويژگي را از آن خود كرده ،بورخس است. به نظر من شاخص‌ترين كار بورخس كه با بقيه فرق دارد و در سير داستان‌نويسي بايد حتما به آن اشاره كرد، مقاله-داستان‌ است.

‌در بين نويسنده‌هاي بعد از بورخس، نويسنده‌هاي معاصر، چه كساني از اين ويژگي بهره برده و به بورخس نزديك‌ترند؟

در ادبيات داستان‌نويسي افراد زيادي سراغ فراداستان رفته‌اند؛ مطرح كردن يك شخصيت واقعي به عنوان يك شخصيت داستاني. متافيكشن يا فراداستان اشكال مختلفي دارد كه يكي از آنها همين مقاله-داستان است. بورخس به صورت مشخص گفته به جاي اينكه يك رمان 500 صفحه‌اي بنويسيم، يك داستان 4 صفحه‌اي بر اساس آن 500 صفحه مي‌نويسيم. او به شوخي و خنده مي‌گويد من آدم تنبلي هستم، حال و حوصله اينكه 500 صفحه بنويسم، ندارم و داستان 4 صفحه‌اي بر اساس 500 صفحه‌اي مي‌نويسم. اين تكنيك، تكنيك فراداستان است. فكر مي‌كنيد درباره يك شخصيت واقعي صحبت مي‌كند، اما وسط داستان مي‌فهميد شخصيت داستان او است. يك مثالش همان مقاله فيتزجرالد است كه نمونه كامل فراداستان است. يعني داستاني درباره يك شخصيت واقعي. در فراداستان‌ها مي‌توان خط بورخس و تاثيري كه در ادبيات داستاني گذاشته را ديد. به اعتقاد من سرچشمه فراداستان با تكنيك بورخسي آغاز شده.

‌از بين نويسنده‌هاي معاصر در حوزه فراداستان به چه كساني اشاره مي‌كنيد؟

در ادبيات امريكا بيشتر مي‌توان چنين نمونه‌هايي ديد. يكي از كساني كه متاسفانه تا به حال از او كاري ترجمه نشده، «يان ريد» است. او چند داستان دارد كه به نظر مي‌آيد درباره يك شخصيت واقعي است، اما شخصيتي داستاني است. از كس ديگري هم مي‌توان صحبت كرد: «جان بارت». جان بارت از بورخس بسيار تاثير گرفته. او كتابي به نام «كتاب جمعه» دارد كه در آن داستاني به نام شهرزاد بر اساس شهرزاد هزار و يك شب؛ اما جان بارت شهرزاد خود را نوشته. اين داستان را شاپور بهيان ترجمه كرده و در يكي از شماره‌هاي آخر سينما ادبيات منتشر شده است. فراداستان بسيار خوبي است؛ ويژگي‌هاي شهرزاد هزار و يك شب را دارد، اما شهرزاد جان بارت است. البته دقت كنيم، اغلب فراداستان را با بينامتنيت اشتباه مي‌گيرند. در حالي كه بينامتنيت يك شكل از فراداستان است. فراداستان حدود شش يا هفت تكنيك دارد.

‌مي‌دانم شما به بورخس علاقه داريد و درباره اين نويسنده زياد مطالعه كرده‌ايد. درباره چگونه نوشتن بورخس مي‌توانيد به نكته‌اي اشاره كنيد؟

چيزي كه خودش مطرح مي‌كند قضيه ذهني‌نويسي است. به دليل نابينا بودن در سي‌وچهار سالگي به اجبار ذهني‌نويسي مي‌كند. ذهن بسيار خلاقي هم دارد. آن چيزي كه در ذهن مي‌نوشته را براي كساني كه برايش كتاب مي‌خواندند، مي‌گفته تا بنويسند. قضيه كتابخواني براي بورخس هم خودش موضوع بسيار جالبي است كه مطالب زيادي هم به زبان فارسي درباره‌اش ترجمه شده. زماني كه ماريا كادوما منشي او بود (او دو ماه پايان زندگي بورخس همسرش شد) متني كه در ذهن داشت را به او ديكته مي‌كرد. بعد خوانده مي‌شد و او تصحيح مي‌كرد. حداقل من گزارشي درباره چگونه نوشتنش زماني كه نابينا نبود، نخواندم. فكر مي‌كنم قضيه ذهني‌نويسي را نيز يكي از كساني كه به صورت مشخص مطرح كرد، بورخس بود.

‌بخواهيد چند داستان درخشان از بورخس را نام ببريد به كدام داستان‌ها اشاره مي‌كنيد؟

داستان مرگ و پرگار به نظرم بسيار خوب است. از ديگر داستان‌هاي شاخص بورخس، داستان الف است. ويرانه‌هاي مدور هم داستان بسيار خوبي است. اما در فيكسيون‌ها يا مقاله-داستان‌هايش، مطالب بسيار درخشاني دارد. مثلا در 9‌مقاله درباره دانته كه ترجمه شده، مي‌توانيد فراداستان را به خوبي ببينيد. كاوه سيد حسيني آن را ترجمه كرده. اگر بخواهيد حد فاصل بين داستان و مقاله را در كارهاي بورخس ببينيد، اين مجموعه را مطالعه كنيد. كتابخانه بابل نيز مجموعه‌ايست كه بسياري از داستان‌هاي شاخص بورخس را مي‌شود در آن ديد.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون