• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۷ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5857 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۶ شهريور

هزار نقش برآرد زمانه

مرتضي ميرحسيني

نه سواد درستي داشت و نه مي‌توانست احساساتش را مهار كند. حتي نمي‌شود گفت كه سياستمدار بود. اما دوبار، در دو مقطع بسيار حساس رييس دولت ايران شد و - اگر منصف باشيم - بهتر از بسياري از اهل سياست عمل كرد. نامش نجفقلي، لقبش صمصام‌السلطنه و رييس ايل بختياري بود. متفاوت با برادرش سردار اسعد- كه سفرهاي بسيار رفته و دنيا را ديده بود - بيشتر عمر او در ايل ميان مردمش گذشت. بي‌باك و نيرومند بود و كمتر كسي در سواري و تيراندازي حريفش مي‌شد. چندان تعلق‌خاطري به مشروطيت و قانون و آزادي و چنين چيزهايي نداشت، اما چنان كه رسم تاريخ است در تغيير و تحولات زمانه، در دوران استبداد صغير و در دشمني با محمدعلي‌شاه به يكي از رهبران آزادي‌خواهان تبديل شد. بختياري‌ها را در جنگ با قواي استبداد فرماندهي كرد، اصفهان را گرفت و از آن ايالت، پايگاهي براي هواداران مشروطه ساخت. البته كه آزادي‌خواه نبود و تا به آخر آزادي‌خواه نشد، اما انصافا نقش تاريخي‌اش را تا آنجا كه از مردي مثل او برمي‌آمد درست ايفا كرد. در اتحاد با مجاهدان مشروطه، قدرت را از دست محمدعلي‌شاه بيرون كشيد و اگر روس‌ها دخالت نمي‌كردند احتمالا او را تا پاي چوبه‌دار مي‌برد و خودش طناب را به گردن او گره مي‌زد. حتي بعدتر كه محمدعلي ميرزا- باز با حمايت روس‌ها- تصميم به بازگشت به كشور و غصب تاج‌وتخت گرفت، باز او بود كه در مقام رييس دولت قانوني ايران در مقابلش ايستاد. از اين‌رو عميقا باور داشت كه كشور و نظام جديد حاكم بر آن مديون اوست و بايد از امتيازاتي مثل حضور هميشگي در راس قدرت و حق مداخله در همه تصميم‌گيري‌ها برخوردار باشد. دارودسته‌اش نيز ملزم به رعايت قوانين كشور نباشند. البته اين نگاه منحصر به صمصام‌السلطنه نبود و در ميان مردان سياست ايران، چه آن زمان و چه بعدها كمتر كسي را مي‌شد پيدا كرد كه به اسم و اعتباري برسد و بعدش سهم ادعايي خود را مطالبه نكند. از زماني كه به تهران رفت تا چندي پس از جنگ اول جهاني، حدود يك‌ونيم دهه يكي از مهم‌ترين رجال كشور بود. در جنگ با سالارالدوله قاجار- برادر شورشي محمدعلي‌شاه - ، در ماجراي شوستر و درگيري ايران و روسيه و در سال‌هاي جنگ بزرگ و پس از آن، از جمله در قيام كلنل‌پسيان در خراسان هميشه جايي در متن يا حاشيه- اغلب متن - حوادث حضور داشت و در مقاطعي برخي از سخت‌ترين تصميمات را گرفت. از اين‌رو عده‌اي را كه مخالف اين تصميمات بودند به دشمني با خود برانگيخت و بارها با آنان در انجام آنچه به نظر بهترين كار براي كشور بود درگير شد. حتي در برهه‌اي، پس از ختم ماجراي شوستر و براي برقراري نظم و احياي آرامش به سركوب روي آورد و بسيار بيشتر از آنچه نياز بود به مخالفانش سخت گرفت. راستش نمي‌دانم مي‌شود اين خطاها و بدي‌هايش را بخشيد يا ناديده گرفت، يا حتي مطمئن نيستم كار تاريخ صدور حكم محكوميت يا برائت باشد، اما به نظرم صمصام‌السلطنه با همه عيب و ايرادهايش، مرد شريفي بود و كارنامه قابل دفاعي از خودش باقي گذاشت. تقريبا از سال 1302 از سياست رسمي فاصله گرفت و به زادگاهش برگشت. هشتاد‌وچند سال عمر كرد و تابستان 1309 گويا در اصفهان درگذشت. زماني، در بحبوحه بحران خراسان در تلگرافي به كلنل پسيان اين بيت از انوري را نوشت: «هزار نقش برآرد زمانه و نبود/ يكي چنان كه در آيينه تصور ماست.» بسيار درست مي‌گفت.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون