• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۴ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5881 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۴ مهر

نگاهي به نمايش «باغ شب‌نماي ما» اثر اكبر رادي به كارگرداني هادي مرزبان

هواي باغ نكرديم و دور باغ گذشت

مرزبان در اين كار از تخت‌حوضي و تعزيه تا بقال‌بازي و خاله‌‌رورو بهره برده تا كارش مجموعه‌اي از صور خيال در نمايش ايراني باشد

همايون علي‌آبادي

 

ما را سفري فتاد بي‌ما / و آنجا دل ما گشاد بي‌ما

- مولانا

في‌‌الواقع رفتن به بالاشهر تهران و كفش و كلاه كردن براي ديدن كار اكبر‌رادي كه به كارگرداني بزرگ استاد تئاتر ايران، هادي مرزبان تمشيت داده شده، مرد كهن مي‌خواهد و دلي به فراخناي هشت و نيم شب تهران؛ اما رغمارغم همه اينها، وقتي نمايش تمام مي‌شود، نمي‌دانم چه سري است كه همه تماشاگران عزيز راضي و خوشحال قيام مي‌كنند، كف مي‌زنند و شب شهر را در سجاف پياده‌روهاي فرهنگسرا با گپ‌وگفت به فرجام مي‌رسانند.

هادي مرزبان و اكبر رادي، زوج هنرمندي كه با تداوم و پيگيري توانستند بخش مهمي از تئاتر معاصر ايران را از آن خود كنند و كارهايي به قاعده و دلنشين را به عرصات تئاتر ايران اضافه كنند، يك بار ديگر چهره مي‌كند و دريغا دريغ كه يكي از اين زوج عزيز و نازنين ما ديگر در صيت سخن ما رخ در نقاب خاك تيره كشيده و در ميان نيست. باري «اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست/ روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم» و اكبر رادي كه گويي تداعي‌گر چهره پنهان مرزبان است، ديگر بين ما نيست. اما مرزبان كه گويي كمند مهري ديرينه و هماره با رادي بسته است، اين‌بار در فرهنگسراي نياوران كاري زيبا را بر صحنه آورده. نمايشي كه از زيباترين روايت‌هاي فراوان تئاتر ايران از خاقان مغفور و دوران قاجار به شمار مي‌آيد.

رادي در اين اثر با آن زبان پخته و سخته، يادآور زيباترين انشاها و انشادهاي تئاتر ماست كه توانسته روايتي امروزينه روز از ايام رفته و رفتار دوران قاجار را به زير سلطه قلم قاهر و بسيار زيباي خويش كشد و يك بار ديگر نشان دهد كه هر چه هست با ياري و توانمندي يك زوج تئاتري هم‌انديش و يك سر ‌نگر به تئاتر ايران است. رادي در اين اثر كوشيده تا بدعت و بداعتي تازه را رقم بزند و باري هر كه آمد عمارتي نو ساخت و اين‌بار اكبر رادي و باز هم هادي مرزبان. چه مبارك سحري و چه فرخنده شبي! نه شب تهران، سه كنج دنج فرهنگسراي نياوران و رقص بلندبالاي سپيدارهاي باغ فرهنگسرا و خداي من، مرزبان با صحنه چه مي‌كند، چه جولاني مي‌دهد و چه اداي ديني مي‌كند به تئاتري عزيز ما كه يادش هماره خوش است و آن قلم پاك و پيراسته و دراماتيكش در چكادها نشسته است. از سوي ديگر مرزبان نيز با سلطه و اقتدار تمام، بدون آنكه بازيگران گذشته‌اش كه حاليا چهره در نقاب خاك تيره كشيده‌اند يا باري به هر دليلي در اين اجرا در كنار مرزبان نيستند، صحنه را مي‌بندد و بدون آنكه چيزي از كف بدهد، فقط يك پايان‌بندي سخت زيبا، انديشه برانگيز و متامل را پيش روي تماشاگر مي‌گشايد. زماني كه ميرزا رضاي كرماني ناصرالدين‌شاه را با آن تفنگ دولولش از بين مي‌برد، مردم به خيابان مي‌ريزند و از شاه شهيد سخن مي‌گويند و پس از آن ديگر هيچ و پوچ. بعد چه شد؟ بعدتر چه شد؟ بعد از قاجار، بعد از پهلوي و بعد از امروزه روز، بعد چه شد؟ اين نحوه پايان‌بندي به اعتقاد من از يك بينش و دانش عميق اجتماعي و سياسي برمي‌خيزد. نه غم غربت است و نه ياد ايام خاقان مغفور كه يك واقعيت است. الان كجاييم؟ دوره ناصري كجاست؟ قمرالملوك وزيري را از كجا پيدا كنيم؟ ايرج ميرزا را از كجا بيابيم؟ به ظهيرالدوله برويم و فاتحه بخوانيم؟ نه، اين برف را ديگر سر باز ايستادن نيست. برفي كه به موي و بر ابروي ما مي‌نشيند. اين قول شاملو آن زمان چهره مي‌كند كه باور كنيم ايام دگر شده و كشتيبان را سياستي دگر آمده است.

كوتاه سخن آنكه هادي مرزبان با دست خالي كاري اين همه پر و پيمان را بر صحنه آورده. از ايرج راد و فرزانه كابلي و عباس توفيقي و فرشيد صمدي‌پور كه بگذريم، به راستي مرزبان چه در چنته دارد كه رو كند؟ جز جهان‌بيني، جهان‌نگري و آن جست‌وجوي تيز چموش و ايدئولوگ خودش كه در غياب رادي به او هم نام و اعتبار ويژه‌اش را مي‌بخشد. من دلم مي‌خواهد پايان‌بندي اجراي مرزبان را بر اوج و عروج آثار تئاتري ايران بنشانم و بگويم خوش آمدي ‌اي كارگردان مطرح روزگار ما و خطاب من و خطبت من به اكبر رادي اين است كه خوش درخشيدي و مرزبان را نيز رهنمود دادي.

بازي‌ها با دقت خاص مرزبان صد البته تماشاگر را تا به آخر مي‌نشاند و صحنه‌بندي و فضاسازي و ميزانسن‌ها في‌الواقع براي يك صحنه آن هم در فرهنگسراي نياوران كه سالنش مناسب تئاتر نيست، در كل يادآور اين شعر دوست عزيز از كف رفته‌ام حسين منزوي است كه گفت: «خوش مي‌چرد آهوي لبت، غافل از اين لب / اين لب كه پلنگانه كمين كرده برايش».

نكته‌اي ديگر آنكه مرزبان از همه شيوه‌هاي نمايش ايراني استفاده كرده، از تخت حوضي و تعزيه و بقال‌بازي و خاله‌رورو گرفته تا ديگر و ديگران تا كارش مجموعه‌اي از نمايش ايراني باشد، جلوه‌هايي از صور خيال در نمايش ايراني باشد و اينجاست كه مي‌گويم مرزبان چه ذكاوتي در اجراي اين نمايش به كار برده. هم هواي رادي را دارد تا جفا نكند و حق استاد را به جا بياورد، آن هم استادي كه هميشه سر تمرين‌هاي مرزبان حاضر بوده و از نظراتش وي را بهره‌مند ساخته و هم اينكه توانسته خود نيز چهره كند و بتواند با چند بازيگر مطرحش مانند ايرج راد، فرزانه كابلي، عباس توفيقي و فرشيد صمدي‌پور كه في‌الواقع توانسته‌اند تجلي‌بخش انديشه‌هاي مرزبان باشند، در كل آن جهان‌بيني مستتر در آثار رادي را تمشيت ببخشد.

اما فرشيد‌جان، كجايي مومن؟!! كسب و كار آن شبت چه بود؟ آن سبلت برتافته‌ات و آن صداي پهلواني پهلوان اكبرت كه صيت سخن را از اعماق دل و جان بر مي‌آورد، چه ساده چه به سادگي بر دل مي‌نشيند. عباس توفيقي از همان دقايق اول حاضر بوده، خسته نباشي عباس‌جان. از فرزانه چه بگويم؟ كم و كوتاه اما موثر و دوست داشتني و موسيقي، كوتاه و بدون آنكه فريب دستگاه‌هاي موسيقي را بخورد و نيز فضاسازي‌ها كه آن هم كم است و به قاعده و در اوج قطع مي‌شود و تماشاگر را در خماري مي‌گذارد و همين زيباست، چرا كه كار كه تمام مي‌شود، تازه اول عشق است و مستي. پچ‌پچه‌ها شروع مي‌شوند و تماشاگران به خود مي‌گويند ‌اي داد، هواي باغ نكرديم و دور باغ گذشت.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون