گروه اجتماعي
طبق گزارشي كه توسط پژوهشكده سوانح طبيعي وابسته به وزارت علوم و درباره روند 6 ماهه اول بلاياي طبيعي و حوادث صنعتي در كشور منتشر شده، در 6 ماه ابتداي امسال در مجموع 127 حادثه سيلاب، توفان، گرد و غبار، آتشسوزي (صنعتي يا در محيط جنگلها و مراتع) زلزله، ريزش سنگ، فرونشست زمين، موج گرما و صاعقه در 25 استان كشور اتفاق افتاده كه اين حوادث و بلايا در مجموع 106 كشته و 633 مصدوم داشته و باعث خسارات مالي به بخش كشاورزي و دامداري، تاسيسات و تجهيزات زيربنايي، منابع ملي و محصولات باغي و زراعي در استانهاي اصفهان، خراسانجنوبي، قزوين، خراسان رضوي، خوزستان، لرستان، سيستان و بلوچستان، گيلان، كرمان، فارس، ايلام، البرز، اذربايجان غربي، اردبيل، مازندران، يزد، كرمانشاه، گيلان، هرمزگان، آذربايجان شرقي، تهران، كهگيلويه و بويراحمد، بوشهر، گلستان، چهارمحال و بختياري شده است. طبق اين گزارش، ماههاي تير و مرداد امسال، بيشترين فراواني حوادث و بلاياي طبيعي را داشتهاند چنانكه در هر يك از ماههاي تير و مرداد، 30 حادثه يا بلاي طبيعي سيلاب، آتشسوزي، توفان، خيزش گرد و غبار، موج گرما و زلزله رخ داده و در ماه شهريور هم 29 حادثه يا بلاي طبيعي از نوع سيلاب، توفان گرد و غبار، صاعقه، آتشسوزي و حادثه صنعتي گزارش شده اما فروردين ماه، كمحادثهترين ماه امسال بوده چنانكه مجموع حوادث يا بلاي طبيعي در اين ماه 8 فقره از نوع سيلاب، زلزله يا توفان بوده و در ماههاي ارديبهشت و خرداد هم به ترتيب 14 و 16 حادثه يا بلاي طبيعي از نوع سيلاب، توفان، گرد و غبار، آتشسوزي، زلزله، توفان و ريزش سنگ در اين 25 استان ثبت شده است. البته ممكن است كه آمار اين گزارش با گزارشهاي رسمي نهادهاي دولتي و امدادي كمي متفاوت باشد چنانكه آمار جانباختگان حادثه انفجار معدن پروده طبس (معدنجو) 53 نفر است اما در گزارش اين پژوهشكده 52 نفر ذكر شده. با اين حال طبق اين گزارش، همچنان پرتلفاتترين حادثه در 6 ماه ابتداي امسال، فاجعه انفجار معدن زغالسنگ پروده طبس است و همچنين پرشمارترين بلاي طبيعي 6 ماه ابتداي امسال آتشسوزي جنگلها و مراتع با 35 فقره بوده و وقوع سيلاب با 34 فقره، زلزله با 18 فقره، توفان گرد و غبار با 15 فقره، آتشسوزي در محيط شغلي و صنعتي با 8 فقره و توفان با 7 فقره، در رديفهاي بعد قرار گرفتهاند. جزييات اين گزارش كه به تفكيك ماهها و نوع حادثه يا بلاي طبيعي تنظيم شده، نشان ميدهد كه در 6 ماه ابتداي امسال استان سيستان و بلوچستان با 13 فقره بلاي طبيعي در صدر است و سپس استان كرمانشاه با 12 حادثه، استانهاي فارس و ايلام هر كدام با 9 فقره، استان كرمان با 8 فقره، استانهاي خراسان رضوي، لرستان، مازندران، خوزستان و اصفهان هر كدام با 7 فقره و استان گيلان با 5 فقره حادثه يا بلاي طبيعي، پرحادثهترين استانها در 6 ماه ابتداي امسال بودهاند. اگر چه ممكن است يك حادثه، خسارات مالي يا تلفات جاني چند برابر بيشتر از چند حادثه داشته باشد.
فاجعه انفجار معدن پروده طبس
بيشترين تلفات انساني امسال را داشت
نشست پژوهشكده سوانح طبيعي كه بعدازظهر دوشنبه و در ادامه بررسي مديريت بحران در سوانح و بلايا با حضور خسرو باقري (استاد تمام و صاحبنظر حوزه فلسفه روان دانشگاه تهران) احمدعلي نوربالا (روانپزشك، استاد تمام دانشگاه و رييس سابق جمعيت هلال احمر) و معصومه معارفوند (دانشيار مددكاري اجتماعي دانشگاه علوم توانبخشي و سلامت اجتماعي) برگزار شد، به موضوع «تجربه سوگ در مصائب جمعي؛ بازيابي رواني و معنوي» اختصاص داشت. در اين نشست، ضمن گراميداشت ياد جانباختگان فاجعه انفجار معدن زغالسنگ پروده طبس كه در ميان فجايع امسال، بيشترين تلفات انساني را داشت، خسرو باقري در صحبتهاي خود با ارائه تعريفي از منابع عظيم نيرو در جهان، از واقعيتهاي بيروني و ذهن انسان به عنوان دو منبع عظيم داراي نيرو نام برد و با تاكيد بر اينكه ذهن فعال، ميتواند به يك حادثه، معناي خوب يا معناي بد بدهد، واقعيتها را تفسير كند يا به واقعيتهاي ضعيف نيرو ببخشد و از واقعيتهايي نيروزدايي كرده يا حتي واقعيتهايي را به نفع خودش مصادره كند، در توضيح ميزان اثرگذاري واقعيتها از تاثير تدريجي مثل رشد گياه يا رشد غدههاي سرطاني و تاثير دفعي مثل سيل و الهامات ذهني ياد كرد و در توضيح وضعيت ذهن در مواجهه با مصايب و بلايا گفت: «طبق نظريهاي كه سال 1969 ارائه شد، بعد از مواجهه انسان با مصائب و بلايا، 4 اتفاق در ذهن انسان رخ ميدهد. اولين اتفاق، انكار است و هر چه مصيبت شديدتر باشد، انكار قويتر است، چون روان انسان نميخواهد از هم بپاشد و ذهن ما محافظهكار است و هر موجود زنده در مقابل تهديد، از خود محافظت ميكند. با گذشت زمان، از شدت انكار كاسته ميشود و ذهن به مرحله پذيرفتن و نپذيرفتن ميرسد و اين مرحله، زمان بروز خشم است و انسان خشمگين، خشم خود را با فرياد و خودزني يا ديگرزني آشكار ميكند. مرحله سوم، افسردگي و يك پذيرش منفعلانه برخلاف پذيرش تهاجمي است. در اين مرحله، فرد، مصيبت را ميپذيرد اما منفعل است و افسرده ميشود. مرحله چهارم، پذيرش متعادل است. در اين مرحله، ذهن انسان مصيبت زده به حالت طبيعي برميگردد و انسان، بازگشت به زندگي خواهد داشت.»
باقري در ادامه توضيحاتش افزود: «وقتي با مصيبتهاي سنگين برخورد ميكنيم، ذهن ما گيج ميشود و به سمت تلاشي و متلاشي شدن ميرود ولي اگر اين مراحل را به تدريج طي كند، به تعادل ميرسد. اما راهكار حفظ كاركرد ذهن آشفته يك انسان مصيبتزده چيست؟ در اولين مرحله بايد اجازه بدهيم كه مراحل گذر طبيعي ذهن از مصيبت طي شود و اگر فرد مصيبتزده، اكنون در مرحله انكار مصيبت قرار دارد، بايد اجازه گذر از اين مرحله را بدهيم. علاوه بر اين به دليل تفاوتهاي فردي، نحوه گذر هر فرد با فرد ديگر از اين مرحله متفاوت است. تفسيرهاي ضعيفكننده فرد مصيبتزده، بايد با آرامش اصلاح شود چون در همين مرحله، معناآفريني اتفاق ميافتد و معنا جايگزين تفسيرهاي غلط ميشود. معنا، چارچوب جديدي است كه بر يك حادثه ميافكنيم و با اين معنا، دلالت آن را دگرگون ميكنيم درحالي كه خود حادثه قابل دگرگوني نيست. به همين سبب، معنابخشي يا معنازدايي براي ذهن آشفته يك انسان مصيبتزده، لازم است. اطرافيان فرد مصيبتزده، بايد مراقب احساس گناه مرضي باشند و اين حس را از فرد مصيبتزده دور كنند، چراكه مصيبتديدهها معمولا خودشان را متهم ميكنند و وقوع مصيبت را ناشي از قصور و گناه خودشان ميدانند و با برچسب اتهام و گناه به خودشان و در واقع، با معنابخشي به حوادث، آنهم بدون در دست داشتن شواهد كافي تلاش ميكنند آشفتگي ذهنيشان را برطرف كنند. بايد از مصيبتديدگان مراقبت كنيم چون بعد از وقوع مصيبتها، بعضي از اين افراد دچار بيخدايي و بياعتقادي ميشوند و تلاش براي برقراري يا تداوم ارتباط اجتماعي براي مصيبتديدگان، بسيار ياريرسان است. عزاداريهاي جمعي هم با همين منطق برگزار ميشود چون در غير اين صورت، فرد مصيبتديده زير آوار بار مصيبت دفن خواهد شد. در عزاداريهاي جمعي و مراسم يادبود، جانباختگان و متوفيان، حضور اطرافيان تا يك ماه و حتي تا يك سال در كنار مصيبتديدگان به مثابه مسكني براي زخمهاي عميق و با دوام مصيبت عمل خواهد كرد. پرداختن به فعاليتهاي هنري هم يك راه تخليه فشار رواني و كسب آرامش ذهني و برونريزي با تاثيري ماندگار است و ميتوان به مصيبتديدگان توصيه كرد كه مثلا به نوشتن وقايع روزانه يا حتي احساساتشان مشغول شوند. كمك گرفتن از مشاوران و دريافت درمانهاي روانپزشكي يا دارويي هم در شرايط حاد تاثيرگذار است اگرچه كه در مقابل انكار فرد مصيبتديده، بايد شرايط را طبيعي جلوه دهيم ولي همزمان، زمينه درمان دارويي يا روانپزشكي را ايجاد كنيم. ارتباط معنوي با عالم قدسي هم براي مصيبتديدگان موثر است. البته معنا با معنويت متفاوت است. معنا ميتواند سكولار يا آتئيستي يا حتي توهمي باشد چون انسان، چه انسان معتقد به خدا و چه انسان منكر خدا، به معنا نياز دارد ولي معنويت با امر قدسي مرتبط است. در اديان ابراهيمي، امر قدسي همان خداست ولي در بعضي اديان، خداوند موجود متمايزي نيست اگرچه كه براي پيروان اين اديان هم، يك موجود قدسي محسوب ميشود، چنانكه براي بعضي قبايل بدوي، طبيعت، مقدس و حتي قابل پرستش است. بعد از وقوع مصيبت، افراد داراي اعتقادات ديني يك برگ برنده دارند چون با همين اعتقادات ميتوان براي بهبود شرايطشان تلاش كرد و اعتقادات معنوي، چه الهي و چه غير الهي، محمل بسيار مهمي است تا به كمك اين اعتقادات، فشار مصيبت و تاثير واقعه براي فرد مصيبتديده كاهش يابد.»
احمد علي نوربالا كه دومين سخنران اين نشست بود، با موضوع «بازيابي رواني و معنوي در بلايا و شرايط بحران» بيشترين بخش صحبتهاي خود را به نتايج مطالعات انجام شده در مورد وضعيت اختلالات و سلامت روان بازماندگان زلزله بم (5 دي 1382) اختصاص داد و در توضيح بحرانها و عواقب پس از آن گفت: «بحران به معناي خروج يك سازمان از ساختار منظم و مديريت بحران به معناي بازگشت به شرايط اوليه است. جنگ غزه، آلودگي هوا، تغيير دولتها، شيوع كرونا، قطع برق و زلزله، انواع بحرانهاست و بحرانها ميتواند طبيعي يا دستساز انسان يا بيولوژيك باشد. ايران دهمين كشور بلاخيز جهان است و در هر بلايي هم معمولا به آمار فوتيها و مصدومان و مجروحان ميپردازند ولي عوارض رواني حاد و ميزان ترس و استرس و عوارض مزمن بلايا مغفول ميماند. تمام افرادي كه دچار مصيبت و حادثه استرسزا ميشوند بايد مراحل بحران، واكنش، اصلاح و بازيابي را طي كنند. بحران از چند دقيقه تا چند ساعت تا چند روز بعد از وقوع مصيبت طول ميكشد. در مرحله بحران، فرد بحرانزده دچار مشكل تمركز است، بهتزده و بيتفاوت است، رفتارهاي غيرقابل انعطاف دارد و دچار خشم و زودرنجي و ترس و وحشت است. مرحله واكنش، از يك تا 6 هفته بعد از مصيبت طول ميكشد. در اين مرحله، فرد تا حدي از محل حادثه يا از تكرار حادثه ميترسد، كابوس شبانه، بيخوابي يا بيقراري، واكنشهاي افراطي و گوشهگيري دارد علاوه بر اينكه از زنده ماندنش دچار احساس گناه است. مرحله اصلاح، از يك تا 6 ماه بعد از مصيبت طول ميكشد و در اين مرحله، فرد به تدريج توان برنامهريزي براي آينده را به دست ميآورد. مرحله نهايي، بازيابي است كه حدود 6 ماه بعد از وقوع مصيبت اتفاق ميافتد و در اين مرحله، غصهها از بين رفته و فرد، پذيرفته كه بايد با اين شرايط كنار بيايد.»
نوربالا در ادامه صحبتهايش در توضيح عواقب سوگ ابراز نشده گفت: «در ايام شيوع كرونا در كشورمان شاهد بوديم كه علاوه بر متوفيان اين بيماري، مرگهاي عادي هم اتفاق ميافتاد ولي نه تنها خانواده متوفيان كرونا و نه خانواده متوفيان عادي، هيچ كدام نميتوانستند مراسم تشييع و تدفين و ختم عادي برگزار كنند و همه عزاداران در غربت گرفتار شده بودند و به همين دليل، سوگ ايام شيوع كرونا، هم براي خانواده متوفيان كرونا و هم براي خانواده متوفيان عادي بسيار پررنگ بود. البته در زلزله هم سوگ ابراز نشده مواجهيم كه عوارض رواني جدي براي بازماندگان به دنبال دارد. سال 1371 اندازهگيري شيوع PTSD (اختلال استرس پس از سانحه) در طبقات مختلف مردم تهران به ما نشان داد كه شيوع اين اختلال در خانواده شهدا 47.1درصد، در جانبازان 29.1درصد، در رزمندگان 18.1درصد و در مردم عادي 5.7درصد بود. سال 1373 و 4 سال بعد از زلزله رودبار، يكي از دانشجويان مقطع كارشناسي ارشد دانشگاه تربيت مدرس با انجام مطالعهاي درباره عوارض روانشناختي دانشآموزان سال سوم دبيرستان مناطق زلزلهزده رشت و رودبار و منجيل و لوشان، نشان داد كه 83.1درصد دانشآموزان منطقه رودبار دچار مشكلات روانشناختي مختلف هستند و 95درصدشان دچار طيف خفيف تا شديد اختلال استرس پس از سانحه بودند.»
نوربالا همچنين به نتايج سه مطالعه در بازماندگان زلزله بم اشاره كرد و گفت: «ما در اين مطالعات، به كوه يخي از آسيبهاي روانشناختي رسيديم. نتايج مطالعهاي كه 18 ماه بعد از زلزله بم در دو شهر كرمان و بم انجام داديم به ما نشان داد كه شيوع استرس پس از سانحه در شهر بم 66.6درصد و در شهر كرمان 57.7درصد است اما نتايج مطالعهاي كه 12 سال بعد از زلزله انجام داديم به ما نشان داد كه 52درصد جمعيت بالاي 15 سال شهر بم دچار نشانههاي مشكلات روانشناختي بودند درحالي كه در همان زمان، ميانگين كشوري مشكلات روانشناختي، 23.4 درصد بود.»
نوربالا در ادامه صحبتهايش به نقش و وظايف نيروهاي امدادي و كادردرمان در زمان وقوع فجايع و حوادث اشاره كرد و گفت: «كادر درمان يا نيروي امداد در فاز اول بايد مشكلاتي را شناسايي كرده و براي ساماندهي آنها برنامهريزي كند. حفظ آرامش و خونسردي و غلبه بر ترس و اضطراب و پرهيز از خستگي و فرسودگي هم در اين مرحله ضروري است علاوه بر اينكه بايد از بزرگنمايي و رفتارهاي نمايشي بيفايده پرهيز شود. بايد به جمع مصيبتديده اطمينان بدهيم كه اطلاعات كاملي داريم و براي كمك و امداد مسلط هستيم و نبايد اينطور شود كه مثلا رييس هلالاحمر و مدير بحران و وزير كشور و رييسجمهور هر كدام يك حرف متفاوت درباره فاجعه و مصيبت بگويند. چه در سوانح و چه در حوادث از هر نوع كه باشد، بايد نگاه اميدوارانه مثبت حفظ شود. HERO يك اصطلاح رايج در امدادرساني و متشكل از حروف آغازين 4 مولفه روانشناختي مثبت شامل نگاه اميدوارانه، نگاه خودمراقبتي، نگاه تابآورانه و نگاه خوشبينانه است. در زمان شيوع كرونا در كشور شاهد بوديم كه پرستاران و پزشكان، همگي به دنبال شناسايي ماهيت ويروس هستند و به همين دليل با بحران اطلاعاتي مواجه شديم. مقصريابي بايد به ايام بعد از فاجعه و مصيبت موكول شود و اولين اولويت، دميدن روحيه نشاط و اميدواري به مصيبتديدگان و حفظ كانون خانواده مصيبتديده باشد. نيروي امداد و درمان، بايد به خواست مصيبتديدگان احترام بگذارند و از سرزنش پرهيز كنند چون بخش مهمي از مديريت بحران، تحمل اعتراضات مصيبتديدگان است. در حوادث و بلايا، بسياري از مصدومان، گوشهگير ميشوند يا دردهاي غيرقابل توجيه دارند و احتمال دارد تحت تاثير داروها، دچار مشكلات روانشناختي يا عوارض روانپزشكي شوند و بنابراين، بايد براي حفظ ارتباط مصدومان با خانوادهشان تلاش كنيم چون در شرايط بعد از فاجعه، بسيار آرامبخش است. بايد به بازماندگان اجازه بروز احساسات بدهيم درحالي كه در ايام جنگ 8 ساله، به خانواده شهدا تذكر ميدادند كه گريه نكنند و از شهادت عزيزشان خوشحال باشند با وجود آنكه پيغمبر خدا هم وقتي فرزندش را از دست داد، گريه كرد. بايد به بازماندگان، اجازه آخرين ديدار با اجساد عزيزانشان را بدهيم مگر اينكه وضع ظاهري جنازه خيلي بد باشد. تا حد ممكن بايد با خانواده و بازماندگان همدلي كنيم و به ايشان حق برگزاري مراسم سوگواري بدهيم.»
معصومه معارفوند، سومين سخنران اين نشست بود كه بر ضرورت توجه به گروه سني كودك و نوجوان بعد از وقوع مصيبت و بلاياي طبيعي يا حوادث تاكيد كرد و از تجربه مشابه ارايه خدمات حمايتي و روانشناختي بعد از وقوع سيل در استان لرستان (نوروز 1398) مثال زد. معارفوند كه در چند حادثه طبيعي و از جمله، زلزله جنوب خراسان، به عنوان مددكار و امدادگر داوطلب حضور داشته، در توضيح ضرورت توجه به كودكان مصيبت ديده گفت:« كودكان از گروههاي در معرض خطرند و حتي در شرايط عادي هم بايد به عنوان گروههاي آسيبپذير مورد توجه باشند و به دنبال وقوع حادثه هم، بايد در اولويت خدمت رساني و حمايت قرار بگيرند چون بسياري اوقات، امكان ابراز نياز ندارند. مهمترين مشكلي كه در مصيبتها شاهد هستيم، از دست رفتن والدين است و تجربه فقداني براي هر كودك، به دليل تفاوت كودكان از نظر رشد شناختي، بسيار متفاوت است. يك كودك 2 ساله وقتي مادر را از دست ميدهد، احساس حضور نداشتن مادر باعث گريهاش ميشود ولي براي كودك 5 ساله، تجربه فقدان مادر به معناي بازگشت مادر به خانه است در حالي كه وقتي به سن بالاتر ميرسند و درك بهتري پيدا ميكنند، متوجه ميشوند كه مادر، ديگر به خانه برنميگردد و متوجه ميشوند كه بايد خود را با نبود مادر سازگار كنند و اين تفاوت درك از همان تفاوت مراحل رشد شناختي كودكان ريشه ميگيرد. بنابراين، در حوادث و بلايا كه با تعداد زيادي از كودكان دچار فقداني مادر يا پدر مواجهيم، بايد به تفاوت رشد شناختي توجه كنيم و نبايد براي تمام كودكان يك نسخه واحد ارايه دهيم. در چند دهه اخير، در مناطق بحرانزده دنيا فضايي به نام فضاي دوستدار كودك ايجاد ميكنند كه در اين فضا، اجتماع محلي به كمك امدادگران غير بومي ميآيند و نياز كودكان مصيبت ديده را اعلام ميكنند و حتي در اداره اين فضا شريك ميشوند. بنابراين، نبايد در زلزله آذربايجان، از اصفهان نيروي امدادي و حمايتي براي كودكان منطقه زلزلهزده ببريم چون با زبان اين كودك آشنايي ندارند و لازم است كه سطوح خدمات بر اساس تفاوت رشد و گروههاي سني مختلف كودكان تعيين شود و خدمات سنين مختلف بايد باشد و جاي امن و دور از اسيب صرفنظر از قوميت و مذهبي بچهها با توجه به ملاحظات فرهنگي بچهها.»
معارفوند ضمن اشاره به اينكه اولين فضاي دوستدار كودك، در جنگ كوزوو (سالهاي 1992 تا 1995) و در مناطق آسيبديده راهاندازي شد، تاكيد كرد كه ايجاد اين فضاها، به كودكان كمك ميكند كه فقدان را تحمل كنند و به مسير عادي زندگي بازگردند. اين مددكار اجتماعي همچنين گفت كه در ايران هم اولين فضاي دوستدار كودك در منطقه زلزلهزده بم و با حمايت يونيسف و مهدهاي كودك بم و كانون پرورش فكري كودكان ايجاد شد و به مدت دو سال بعد از وقوع زلزله هم فعال بود و نقطه قوت اين فضاها، اداره آنها با كمك نيروهاي بومي بود. معارف وند گفت كه به دنبال بازدهي مثبت اين فضاها، جمعيت هلال احمر هم در زلزله آذربايجان و زلزله كرمانشاه، نسخه مشابهي اما با خدمات كوتاهمدت و محدود به سه يا چهار ساعت براي كودكان منطقه زلزلهزده ارائه داد و گفت: «در اين مدل، تيمهاي سحر كه همكار با هلال احمر بودند، به روستاهاي زلزلهزده ميرفتند و مثلا به مدت 4 ساعت با بچهها بازي ميكردند كه بزرگسالان همان روستا هم در اين بازيها شريك ميشدند و اين فعاليت براي كاهش فشار رواني هم براي كودكان و هم براي بزرگسالان آن روستا موثر و مفيد بود. با ساختارمندتر شدن فضاي دوستدار كودك، در سيل لرستان و گلستان هم اين خدمت را تا زمان بازيابي رواني زلزلهزدگان ارائه داديم.»
بخش اصلي صحبت اين مددكار اجتماعي، توضيح درباره تجربه ايجاد فضاي دوستدار كودك در شهر سيلزده پلدختر در نوروز 1398 بود كه گفت:«در سيل پلدختر، رودخانه كشكان طغيان كرده بود و پاييندست شهر بهطور كامل زير آب رفته بود به گونهاي كه در برخي مناطق شهر، ارتفاع آب تا سه متر ميرسيد. البته به دليل اطلاعرساني زودهنگام هلال احمر، مناطق تخليه شده بود و هيچ تلفات جاني نداشتيم ولي مردم، تمام وسايل زندگيشان را از دست داده بودند چنانكه يكي از زنان همان منطقه به من گفت كه حتي يك قاشق از وسايل خانهاش ندارد و جز لباس تنش، همهچيز را از دست داده ولي در عوض، فرزندانش زندهاند. بچهها هم اسباببازيهايشان را از دست داده بودند و همسايهها متفرق شده بودند و ارتفاع گل و لاي در مدرسه بيش از يك متر بود و هيچ فضاي آشنايي از سيل در امان نمانده بود و اين وضع، همان تجربه فقداني براي كودكان بود. به همين دليل، وقتي وارد منطقه سيلزده شديم و فشار رواني ناشي از فقداني را در كودكان منطقه بسيار جدي و شديد ديديم، فضاي دوستدار كودك را در آن منطقه راهاندازي كرديم آن هم در مكاني كه با كمك محليها پيدا كرديم؛ مكاني امن، در دسترس، محصور و داراي ديوار و در يك سالن ورزشي. براي حضور دختران، ساعات روز را در نظر گرفتيم و نوبت پسرها بعد از دخترها بود. اسم مكان را هم بوميها انتخاب كردند؛ ساليز به معناي محلي براي آسايش. اولين برنامهها در اين فضا، آموزش غير رسمي و بازي و سرگرمي بود و به مربيان بومي هم آموزش داديم كه كودكان داراي علائم روانشناختي و از جمله بيخوابي و شبادراري را معرفي كنند و براي اين كودكان، سيستم ارجاع به سطوح بالاتر مداخله روانپزشكي در نظر گرفتيم. در كنار فضاي دوستدار كودك، مددكار و مشاور مستقر كرديم تا به والدين هم آموزش و خدمات حمايت رواني و اجتماعي اوليه بدهيم. ما شاهد بوديم كه حدود يك ساعت قبل از پايان نوبت دخترها، پسرها براي شروع كلاسهايشان پشت سالن ورزشي صف ميكشيدند و در انتظار زمان بازي بودند آن هم فقط به خاطر آنكه ميتوانستند در همان فضا با هم فوتبال بازي كنند. يك دستگاه فوتبال دستي در آن فضا داشتيم كه پسرها ليگ فوتبالدستي به راه انداختند و مسابقه دادند و برنده كاپ و جايزه هم شدند. تمركز ما بر بازيهاي گروهي بود تا پرخاشگري بچهها توسط اين بازيهاي گروهي كاهش پيدا كند و روابط شان اصلاح شود. ما به اين بچهها، خودمراقبتي را آموزش داديم و چون قلدري بين پسرها بهشدت افزايش يافته بود، آموزشهاي كاهش و پيشگيري از قلدري را ارائه كرديم. يك سال بعد از پايان اين خدمات، يكي از دانشجويان دانشگاه علوم توانبخشي به منطقه سيلزده رفت و وضعيت كودكاني كه از ما خدمت گرفتند را با كودكاني كه هيچ خدمتي نگرفته بودند و با كودكاني كه خدمات سه يا چهار ساعته از تيمهاي سحر جمعيت هلال احمر گرفته بودند مقايسه كرد. نتايج اين مطالعه نشان داد كه بچههايي كه حمايت رواني دريافت كرده بودند، به زندگي عادي برگشته بودند و مشكلات رفتاري كمتر و هيجان و اضطراب كمتر داشتند اما بچههايي كه خدمات سه يا چهار ساعته از تيمهاي سحر هلال احمر گرفته بودند، حال بسيار بدتري از كودكاني داشتند كه هيچ خدمتي نگرفته بودند چون انتظار بچهها در آن شرايط مصيبت، تكرار بازي و خدمات است و وقتي اين خدمات را ارايه نميدهيم، حال بچهها، از بد هم بدتر ميشود و بنابراين، خدمات كوتاهمدت را متوقف كنيم چون براي كودك مصيبتديده كمككننده نيست.»